کلمه جو
صفحه اصلی

profoundly


معنی : عمیقا
معانی دیگر : زیاد، بغایت، بطور سنگین، بطور عمیق، متبحرانه

انگلیسی به فارسی

عمیقا


انگلیسی به انگلیسی

• from deep within one's soul; with deep meaning; seriously, soberly

مترادف و متضاد

عمیقا (قید)
deeply, profoundly

جملات نمونه

1. human beings are profoundly unlike
انسان ها عمیقا با هم تفاوت دارند.

2. i disrespect and dislike that man profoundly
من اصلا نسبت به آن مرد احترامی قایل نیستم و از او شدیدا بدم می آید.

3. Walk groundly; talk profoundly; drink roundly; sleep soundly.
[ترجمه ترگمان]تند راه برو، حسابی حرف بزن، رک و رک حرف بزن، راحت بخواب
[ترجمه گوگل]پیاده روی عمیق صحبت عمیق نوشیدنی دور صبح بخیر

4. Memory can be profoundly shaped by subsequent experience.
[ترجمه ترگمان]حافظه می تواند عمیقا به واسطه تجربه بعدی شکل بگیرد
[ترجمه گوگل]حافظه می تواند عمیقا توسط تجربه های بعدی شکل بگیرد

5. I am profoundly grateful to you all.
[ترجمه ترگمان]از صمیم قلب از شما سپاسگزارم
[ترجمه گوگل]من عمیقا از همه شما سپاسگزارم

6. The regime is profoundly divided against itself.
[ترجمه ترگمان]رژیم به شدت به خود تقسیم شده است
[ترجمه گوگل]رژیم به شدت در برابر خود تقسیم شده است

7. We are all profoundly grateful for your help and encouragement.
[ترجمه ترگمان]ما همگی از کمک و تشویق شما عمیقا سپاسگزار هستیم
[ترجمه گوگل]ما برای کمک و تشویق شما عمیقا سپاسگزاریم

8. Many of these children are profoundly deaf.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از این کودکان عمیقا ناشنوا هستند
[ترجمه گوگل]بسیاری از این کودکان عمیقا ناشنوا هستند

9. He profoundly believed in the future victory of the revolution.
[ترجمه ترگمان]او عمیقا به پیروزی آینده انقلاب اعتقاد داشت
[ترجمه گوگل]او عمیقا به پیروزی انقلاب در آینده اعتقاد داشت

10. This has profoundly affected my life.
[ترجمه ترگمان]این موضوع عمیقا زندگی من را تحت تاثیر قرار داده است
[ترجمه گوگل]این عمیقا بر زندگی من تاثیر گذاشته است

11. It disturbs me profoundly that you so misuse your talents.
[ترجمه ترگمان]این موضوع مرا عمیقا ناراحت می کند که شما از استعدادهایی که دارید سو استفاده می کنید
[ترجمه گوگل]این عمیقا من را ناراحت می کند که شما استعدادهای خود را به گونه ای سوء استفاده می کنید

12. She was profoundly shaken by the news.
[ترجمه ترگمان]او از شنیدن این خبر سخت یکه خورد
[ترجمه گوگل]او به شدت از اخبار خراشیده شد

13. She is now profoundly deaf.
[ترجمه ترگمان]اکنون کام لا کر است
[ترجمه گوگل]او اکنون عمیقا ناشنوا است

14. We are profoundly affected by what happens to us in childhood.
[ترجمه ترگمان]ما عمیقا تحت تاثیر آنچه در کودکی رخ می دهد قرار گرفته ایم
[ترجمه گوگل]ما به شدت تحت تاثیر آنچه که در کودکی اتفاق می افتد به ما می رسد

15. Society has changed so profoundly over the last fifty years.
[ترجمه ترگمان]جامعه به شدت در طول پنجاه سال گذشته تغییر کرده است
[ترجمه گوگل]جامعه بیش از 50 سال گذشته تغییر کرده است

پیشنهاد کاربران

به شدت، واقعا

کاملا ، completely
ex ) he was born profoundly deaf

Deeply. . . عمیقا

profoundly ( adv ) = اساساً، عمیقاً، شدیداً، بسیار، به طور قابل توجهی، از ته دل/به طور وخیم، به طور ناجور، به طور بسیار جدی ( در مسائل پزشکی )

مترادف است با کلمه :

examples:
1 - Society has changed so profoundly over the last 50 years.
جامعه در 50 سال گذشته بسیار تغییر کرده است.
2 - We are all profoundly grateful for your help and encouragement.
همه ما از کمک و تشویق شما عمیقاٌ ( از ته دل ) سپاسگزاریم.
3 - The operation can profoundly improve patients' lives.
این عمل می تواند زندگی بیماران را به شدت بهبود بخشد.


کلمات دیگر: