کلمه جو
صفحه اصلی

befog


معنی : گیج کردن، با مه پوشیدن
معانی دیگر : سردرگم کردن، مبهم کردن، مه آلود کردن، از مه پوشیده شدن

انگلیسی به فارسی

با مه پوشیدن، گیج کردن، سردرگم کردن، مبهم کردن، مه‌‌آلود کردن


بی پروا، با مه پوشیدن، گیج کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: befogs, befogging, befogged
(1) تعریف: to cover with mist or fog; obscure.
مشابه: fog

(2) تعریف: to make muddled; confuse.
مشابه: becloud, befuddle, confuse, fog, muddy

• confuse

مترادف و متضاد

گیج کردن (فعل)
fluster, confuse, incommode, stun, addle, knock down, confound, distract, befuddle, stupefy, astonish, flummox, daze, flabbergast, bewilder, perplex, befog, besot, bemuse, muddle, fuzz, fox, petrify, fuddle, obfuscate, stump

با مه پوشیدن (فعل)
befog

جملات نمونه

to befog an issue

مطلبی را مبهم کردن


Old age has befogged his mind.

پیری، فکرش را مختل کرده است.



کلمات دیگر: