معنی : گیج کردن، با مه پوشیدن
معانی دیگر : سردرگم کردن، مبهم کردن، مه آلود کردن، از مه پوشیده شدن
با مه پوشیدن، گیج کردن، سردرگم کردن، مبهم کردن، مهآلود کردن
بی پروا، با مه پوشیدن، گیج کردن
to befog an issue
مطلبی را مبهم کردن
Old age has befogged his mind.
پیری، فکرش را مختل کرده است.