کلمه جو
صفحه اصلی

instantly


معنی : فورا، مستقیما
معانی دیگر : بی درنگ، در یک آن، در یک لحظه، به مجرد اینکه، به محض اینکه، یکباره، همینکه، در همان ان، بمح­اینکه

انگلیسی به فارسی

فورا، بی درنگ، در یک آن، در یک لحظه


به مجرد اینکه، به محض اینکه


(قدیمی) مصرانه


فورا، مستقیما


انگلیسی به انگلیسی

• immediately, at once, without delay, in a jiffy

قید ( adverb )
• : تعریف: at once; without delay; immediately.
مترادف: immediately, instantaneously
مشابه: fast, forthwith, outright, promptly, quickly, right, right away, right off, swiftly

مترادف و متضاد

فورا (قید)
at once, anon, instantly, right away, straightway, forthwith, hastefully, therewith

مستقیما (قید)
nearly, straight, square, instantly, directly, immediately, straightly, per se, first-hand, point-blankly

right now


Synonyms: at once, away, directly, double-time, first off, forthwith, immediately, in a flash, instantaneously, instanter, now, on a dime, PDQ, pronto, right, right away, spontaneously, straight away, there and then, this minute, tout de suite, without delay


Antonyms: eventually, later


جملات نمونه

1. i came instantly when i saw the need
به مجرد اینکه دیدم لازم است آمدم.

2. she shouted instantly
او بی درنگ فریاد کشید.

3. The disloyal thought was instantly suppressed.
[ترجمه ترگمان]این فکر بکر فورا سرکوب شد
[ترجمه گوگل]اندیشه فریبنده فورا سرکوب شد

4. She was used to having her orders instantly obeyed.
[ترجمه نوید همتی] او عادت کرده بود دستوراتش فورا اجرا شوند
[ترجمه موسی] او عادت داشت که از دستوراتش فوراً اطلاعت شود.
[ترجمه ترگمان]او عادت داشت که فورا دستورش را اجرا کند
[ترجمه گوگل]او مورد استفاده قرار گرفت تا دستورات او را فورا احضار کند

5. You can make your stomach look flatter instantly by improving your posture.
[ترجمه ترگمان]شما می توانید با بهبود وضعیت بدنی خود، شکم خود را صاف کنید
[ترجمه گوگل]شما می توانید با بهبود وضعیت خودتان، فورا به شکم خود نگاه کنید

6. Though he slept soundly, he awoke instantly.
[ترجمه موسی] اگرچه اوبه خواب عمیقی فرو رفته بود، اما بلافاصله بیدار شد.
[ترجمه ترگمان]با اینکه به خواب عمیقی فرورفته بود فورا از خواب پرید
[ترجمه گوگل]اگر چه او صاف خوابید، فورا بیدار شد

7. In a pinstriped suit he instantly looked like a stuffed shirt.
[ترجمه ترگمان]در یک لباس راه راه او فورا شبیه یک پیراهن خشک شده به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]در یک کت و شلوار دایره ای او فورا مانند پیراهن پر شده بود

8. Bank customers can access their checking accounts instantly through the electronic system.
[ترجمه ترگمان]مشتریان بانک می توانند به حساب های بانکی خود بلافاصله از طریق سیستم الکترونیکی دسترسی داشته باشند
[ترجمه گوگل]مشتریان بانک می توانند حساب های چک خود را فورا از طریق سیستم الکترونیکی دسترسی پیدا کنند

9. In the movies guns kill people instantly, but it's not like that in real life.
[ترجمه DarkBoy] در فیلم ها، تفنگ ها سریعآ مردم را می کشد، اما در در دنیای واقعی اینطوری نیست.
[ترجمه ترگمان]در فیلم ها، مردم فورا مردم را می کشند، اما در زندگی واقعی این طور نیست
[ترجمه گوگل]اسلحه های فیلم ها بلافاصله مردم را می کشند، اما این در زندگی واقعی نیست

10. He instantly grasped that Stephen was talking about his wife.
[ترجمه ترگمان]بلافاصله متوجه شد که استفان درباره زنش صحبت می کند
[ترجمه گوگل]او فورا متوجه شد که استفان درباره زنش حرف زده بود

11. For all its faults, the film instantly became a classic.
[ترجمه ترگمان]فیلم به خاطر همه معایبی که داشت، بلافاصله تبدیل به یک مدل کلاسیک شد
[ترجمه گوگل]برای تمام گسل های آن فیلم فورا یک کلاسیک شد

12. He was one of those people who are instantly popular.
[ترجمه ترگمان]او یکی از آن دسته افرادی بود که بلافاصله محبوبیت پیدا کرد
[ترجمه گوگل]او یکی از کسانی بود که فورا محبوب بودند

13. 'Sit!' he said, and the dog obeyed him instantly.
[ترجمه ترگمان]بنشین! بلافاصله سگ از او اطاعت کرد
[ترجمه گوگل]'نشستن!' او گفت، و سگ به تدریج از او اطاعت کرد

14. He recognized her voice instantly.
[ترجمه ترگمان]بلافاصله صدایش را شناخت
[ترجمه گوگل]صدای او فورا به رسمیت شناخته شد

15. Computers can instantly retrieve millions of information bits.
[ترجمه ترگمان]کامپیوترها می توانند فورا میلیونها تکه اطلاعات را بازیابی کنند
[ترجمه گوگل]کامپیوترها بلافاصله می توانند میلیون ها بیت اطلاعات را بازیابی کنند

She shouted instantly.

او بی‌درنگ فریاد کشید.


I came instantly when I saw the need.

به مجرد اینکه دیدم لازم است، آمدم.


پیشنهاد کاربران

فورا، بی درنگ

به محض اینکه، همین که

یکمرتبه، یکهو

سریعا

فورا - سریعا - بی درنگ - به محض اینکه - immediately - at once
- I came instantly when I saw the need.
- به محض اینکه دیدم لازم است، آمدم ( تا دیدم لازمه اومدم )

بلافاصله

بلافاصله، فورا

در جا

She died instantly

در آن واحد

instantly ( adv ) = فوراً، بی درنگ، در یک آن، آناً، آنی، بلافاصله، فلفور ( سریع و با ضرب العجل )

مترادف کلمه : immediately ( adv )

Definition = بلافاصله ، در یک دوره کوتاه مدت اتفاق می افتد/

examples:
1 - Both drivers were killed instantly.
هر دو راننده فوراً کشته شده بودند.
2 - The computer finished the job instantly.
کامپیوتر بلافاصله کار را تمام کرد.


کلمات دیگر: