کلمه جو
صفحه اصلی

infrequent


معنی : نادر، کمیاب، کم
معانی دیگر : نامکرر، نابسایند، نامعمول، گهگاه

انگلیسی به فارسی

کم، نادر، کمیاب


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: infrequently (adv.), infrequency (n.)
(1) تعریف: happening seldom or at long intervals.
مترادف: irregular, periodic
متضاد: frequent
مشابه: casual, intermittent, occasional, rare, sporadic, uncommon

- infrequent earthquakes
[ترجمه ترگمان] زمین لرزه های نادر
[ترجمه گوگل] زلزله های نامرئی

(2) تعریف: not happening regularly or habitually; occasional.
مترادف: occasional
متضاد: frequent, habitual
مشابه: casual, rare, sporadic, uncommon, uncustomary, unusual

- an infrequent quarrel
[ترجمه ترگمان] یک مشاجره بسیار نادر،
[ترجمه گوگل] یک نزاع نادرست

(3) تعریف: small in number or widely spaced.
مترادف: sparse
مشابه: few and far between, scant, scarce

- infrequent towns along a desert highway
[ترجمه ترگمان] شهرهای نادر در امتداد یک بزرگراه صحرایی
[ترجمه گوگل] شهرهای نادر در امتداد یک بزرگراه بیابان

• happening rarely, uncommon, sporadic, occasional
if something is infrequent, it does not happen often.

مترادف و متضاد

نادر (صفت)
uncommon, rare, scarce, curious, infrequent, paranormal

کمیاب (صفت)
uncommon, rare, scarce, curious, infrequent

کم (صفت)
slight, light, small, little, rare, skimp, scant, low, scarce, infrequent, remote, marginal, exiguous, sparing, scanty, junior, scrimpy

not happening regularly


Synonyms: exceptional, few, few and far between, isolated, limited, meager, occasional, odd, rare, scant, scanty, scarce, scattered, seldom, semioccasional, sparse, spasmodic, sporadic, stray, uncommon, unusual


Antonyms: common, frequent, often, usual


جملات نمونه

1. snow is infrequent in shiraz
در شیراز برف نادر است.

2. in one of his infrequent trips abroad
در یکی از سفرهای نادر خودش به برون مرز

3. Barriers between nations are reared by slow and infrequent communication.
[ترجمه ترگمان]موانع بین کشورها با ارتباطات کند و کم بزرگ شده است
[ترجمه گوگل]موانع بین ملل متحد بوسیله ارتباطات آهسته و مکرر رشد می کنند

4. They would make infrequent visits to the house.
[ترجمه ترگمان]آن ها خیلی زود به خانه می آمدند
[ترجمه گوگل]آنها ملاقات های مکرر به خانه می کنند

5. Muggings are relatively infrequent in this area.
[ترجمه ترگمان]muggings در این منطقه نسبتا نادر هستند
[ترجمه گوگل]Muggings در این منطقه نسبتا نادر است

6. Some words are too infrequent to be worthy of inclusion in the dictionary.
[ترجمه ترگمان]برخی از کلمات بیش از اندازه نادر هستند که ارزش گنجاندن در فرهنگ لغت را داشته باشند
[ترجمه گوگل]بعضی از واژه ها بیش از حد نادر است که ارزش ورود به فرهنگ لغت را داشته باشند

7. Disturbances are relatively infrequent in British prisons.
[ترجمه ترگمان]اختلالات نسبتا در زندان های انگلستان نادر هستند
[ترجمه گوگل]اختلالات در زندانهای بریتانیا نسبتا کم است

8. The reason is that serious accidents are so infrequent, safety experts said.
[ترجمه ترگمان]کارشناسان ایمنی می گویند دلیل این امر این است که حوادث جدی بسیار نادر هستند
[ترجمه گوگل]دلیل آن این است که تصادفات جدی بسیار نادر است، کارشناسان ایمنی گفتند

9. Infrequent, careless bouts of sun exposure considerably increase the risk of developing skin cancer.
[ترجمه ترگمان]infrequent، کشمکش های بی اعتنا در معرض نور خورشید، خطر ابتلا به سرطان پوست را به طور قابل توجهی افزایش می دهد
[ترجمه گوگل]خطر ابتلا به سرطان پوست به ندرت باعث بروز آفتاب می شود

10. Such entreaties to passing travellers were not infrequent in lonely country at the time.
[ترجمه ترگمان]بارها و بارها از مسافران عبور کرده و در آن زمان در یک کشور تنها بودند
[ترجمه گوگل]چنین شرایطی برای گذراندن مسافران در آن زمان در کشور تنها کشور نیست

11. Roger's infrequent letters home did not reveal much about his personal life.
[ترجمه ترگمان]کم مانده بود که نامه های مکرر راجر در مورد زندگی شخصی او چیزی بروز ندهد
[ترجمه گوگل]نامه های مکرر راجر، خانه های زیادی را در مورد زندگی شخصی اش نشان نمی داد

12. However, they are probably too infrequent to provide hearers with cues to ethnicity.
[ترجمه ترگمان]با این حال، آن ها احتمالا بیش از اندازه نادر هستند که شنوندگان را با نشانه هایی از قومیت در اختیار شنوندگان قرار دهند
[ترجمه گوگل]با این حال، آنها احتمالا بیش از حد نادر هستند که شنوندگان را به نشانه های قومی بفرستند

13. I shall make only infrequent appearances at the Board.
[ترجمه ترگمان]در این تخته فقط یک کم ظاهر خواهم داشت
[ترجمه گوگل]من فقط در کمیته مجلس حضور خواهم داشت

14. Sudden and infrequent changes of many inputs clearly undermine stability.
[ترجمه ترگمان]تغییرات ناگهانی و غیرمعمول بسیاری از ورودی ها به وضوح ثبات را تضعیف می کنند
[ترجمه گوگل]تغییرات ناگهانی و نادر از بسیاری از ورودی ها به طور قابل توجهی پایداری را تضعیف می کند

in one of his infrequent trips abroad

در یکی از سفرهای نادر خودش به خارج از کشور


Snow is infrequent in Shiraz.

در شیراز برف نادر است.


He visits me infrequently.

او به‌ندرت به ملاقاتم می‌آید.


پیشنهاد کاربران

نامتداول

غیر مکرر

infrequent ( adj ) = نامکرر، ناپیوسته/کم، نادر، کمیاب، غیرمعمول

infrequent visits = دیدارهای نامکرر یا غیر معمول
infrequent subjects = موضوعات نادر

examples:
1 - deserts are characterized by their infrequent rainfall
بیابان ها با بارندگی های نادر خود مشخص می شوند.
2 - His letters became infrequent, then stopped completely.
نامه های او کمیاب می شوند ، سپس کاملاً متوقف می شوند.
3 - Wiggins made one of his infrequent trips into Manhattan.
ویگینز یکی از سفرهای نادر خود را به منهتن انجام داد.

کم تکرار

به ندرت


کلمات دیگر: