کلمه جو
صفحه اصلی

breadth


معنی : پهنا، عرض، وسعت نظر، عریضی
معانی دیگر : فراخی، (بیشتر در مورد پارچه) قطعه، قواره، گسترش، پهنه، وسعت، سعه، گشادگی

انگلیسی به فارسی

پهنا، عرض، وسعت نظر


وسعت، پهنا، عرض، وسعت نظر، عریضی


انگلیسی به انگلیسی

• width; broadness
the breadth of something is the distance between its two sides.
breadth is also the quality of consisting of or involving many different things.
see also hair's breadth.

اسم ( noun )
(1) تعریف: distance from side to side measured perpendicularly to length; width.
مشابه: extent

- We measured the length and breadth of the room.
[ترجمه ترگمان] طول و عرض اتاق را اندازه گرفتیم
[ترجمه گوگل] ما طول و عرض اتاق را اندازه گیری کردیم

(2) تعریف: extent or size.
مشابه: dimension, play, size

- We were impressed with the breadth of his knowledge on the subject.
[ترجمه موسی] ما از وسعت دانش او در این زمینه تحت تأثیر قرار گرفتیم.
[ترجمه ترگمان] به وسعت دانش او در این زمینه تحت تاثیر قرار گرفتیم
[ترجمه گوگل] ما با وسعت دانش خود در مورد این موضوع تحت تاثیر قرار گرفتیم
- Who can measure the breadth of a mother's love?
[ترجمه موسی] چه کسی می تواند وسعت عشق یک مادر را اندازه گیری کند ( بسنجد ) ؟
[ترجمه ترگمان] چه کسی می تواند وسعت عشق مادری را اندازه بگیرد؟
[ترجمه گوگل] چه کسی می تواند وسعت یک عشق مادر را اندازه گیری کند؟

(3) تعریف: a piece of something having a standard or full width.

- She cut a breadth of the silk.
[ترجمه موسی] او پهنای پارچه ابریشم را برید.
[ترجمه ترگمان] او یک مقدار پارچه ابریشمی را پاره کرد
[ترجمه گوگل] او ابریشم را برداشت

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] پهنا - عرض
[ریاضیات] عرض، پهنا، پهنه

مترادف و متضاد

پهنا (اسم)
expanse, width, breadth

عرض (اسم)
presentation, width, breadth, latitude, petition, ordinate

وسعت نظر (اسم)
largess, breadth, liberalism

عریضی (اسم)
width, breadth

width


Synonyms: broadness, diameter, distance across, latitude, span, spread, wideness


extent


Synonyms: amplitude, area, compass, comprehensiveness, dimension, expanse, extensiveness, fullness, gamut, greatness, inclusiveness, largeness, magnitude, measure, orbit, range, reach, scale, scope, size, space, spread, stretch, sweep, vastness


جملات نمونه

1. a breadth of satin
یک قواره پارچه ی ساتن

2. the breadth of his knowledge surprised everybody
گستردگی دانش او همه را متحیر کرد.

3. he paced off the length and breadth of the carpet
او طول و عرض قالی را گز کرد.

4. they were tall in relation to their breadth
نسبت به پهنای هیکلشان بلند بالا به نظر می رسیدند.

5. What is the breadth of this river?
[ترجمه ترگمان]وسعت این رودخانه چیست؟
[ترجمه گوگل]عرض این رودخانه چیست؟

6. The pool is 5 metres in breadth.
[ترجمه ترگمان]این استخر ۵ متر عرض دارد
[ترجمه گوگل]استخر 5 متر در عرض است

7. She was within a hair's breadth of winning.
[ترجمه ترگمان]او بیش از اندازه در حال برنده شدن بود
[ترجمه گوگل]او در گستره ای از برنده شدن مو بود

8. Length is one dimension, and breadth is another.
[ترجمه ترگمان]طول یک بعد است و عرض آن یکی دیگر است
[ترجمه گوگل]طول یک بعد است، و عرض دیگری است

9. He showed an astonishing breadth of learning for one so young.
[ترجمه ترگمان]او وسعت معلومات خود را نشان می داد که چرا این قدر جوان است
[ترجمه گوگل]او وسعت شگفت انگیزی از یادگیری را برای یک جوان بسیار نشان داد

10. The police searched the length and breadth of the country.
[ترجمه ترگمان]پلیس طول و عرض کشور را جستجو کرد
[ترجمه گوگل]پلیس طول و عرض جغرافیایی کشور را جستجو کرد

11. The breadth of the whole camp was 400 paces.
[ترجمه ترگمان]وسعت کل اردوگاه ۴۰۰ قدم بود
[ترجمه گوگل]محدوده کل اردوگاه 400 کیلومتر بود

12. The curriculum needs breadth and balance.
[ترجمه ترگمان]برنامه درسی به وسعت و توازن نیاز دارد
[ترجمه گوگل]برنامه درسی نیاز به وسعت و تعادل دارد

13. They have travelled the length and breadth of Europe giving concerts.
[ترجمه ترگمان]آن ها به طول و وسعت اروپا سفر کرده اند و کنسرت ها را اجرا می کنند
[ترجمه گوگل]آنها طول و عرض جغرافیایی اروپا را به کنسرت ها سفر کرده اند

14. We escaped by a hair's breadth.
[ترجمه ترگمان]به پهنای یک مو فرار کردیم
[ترجمه گوگل]ما با وسعت مو فرار کردیم

They were tall in relation to their breadth.

نسبت به پهنای هیکلشان بلند‌بالا به نظر می‌رسیدند.


a breadth of satin

یک قواره پارچه‌ی ساتن


The breadth of his knowledge surprised everybody.

گستردگی دانش او همه را متحیر کرد.


پیشنهاد کاربران

دامنه

distance

پهنا، عرض، عریضی، فاصله، ابعاد، عمق، the distance or measurement from side to side of something; width

گستره

We travelled the length and breadth of the country

breadth ( noun ) = پهنه، پهنا، عرض، فراخی، اثر کلی ( کمتر توجه به جزئیات در مقابل کلیات ) ، وسعت، گستره، وسعت نظر، قوراه، تخته یا قطعه پارچه ، گشادگی

breadth of mind = وسعت فکری
vocabulary breadth = پهنای واژگان

مثال: the breadth of her knowledge is impressive.
وسعت دانش وی تحسین برانگیز است.


the quality of including a lot of different people, things, or ideas
گونه گونی

عرض , پهنا ؛ گستره , وسعت

# The length of this box is twice its breadth
# We measured the length and breadth of the room
# The breadth of her knowledge is amazing
# He was surprised at her breadth of learning


کلمات دیگر: