کلمه جو
صفحه اصلی

beckon


معنی : اشاره کردن، با اشاره صدا زدن
معانی دیگر : (با حرکت سر یا دست) اشاره کردن، فراخواندن، خواندن (به سوی خود)، جلب کردن، (به سوی خود) کشاندن، اشاره، اشاره کردن باسریادست

انگلیسی به فارسی

اشاره، اشاره کردن (با سر یا دست)، با اشاره صدا زدن


باشه، با اشاره صدا زدن، اشاره کردن


انگلیسی به انگلیسی

• summon, direct in a particular direction (with the hand or a nod of the head); entice
if you beckon to someone, you signal to them to come to you.
if something beckons you, it is so attractive that you feel you must become involved in it.

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: beckons, beckoning, beckoned
(1) تعریف: to signal to come, esp. with a gesture.
مترادف: gesture, motion, signal, wave
مشابه: bid, call, gesticulate, nod, summon

- The nurse beckoned him to come into the examining room.
[ترجمه ترگمان] پرستار به او اشاره کرد که به اتاق معاینه بیاید
[ترجمه گوگل] پرستار به او زنگ زد تا وارد اتاق بازرسی شود

(2) تعریف: to attract or draw toward; invite.
مترادف: allure, attract, call, draw, entice, invite, lure, pull, tempt
مشابه: decoy, interest, seduce, tantalize

- The beautiful sea beckoned us.
[ترجمه Aa] زیبایی دریا ما را به سوی خود کشاند
[ترجمه ترگمان] دریای زیبا به ما اشاره کرد
[ترجمه گوگل] دریا زیبا ما را آزار داد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to call one toward.
مترادف: call
مشابه: wave

- From the car window, the child's mother beckoned.
[ترجمه ترگمان] مادر بچه اشاره کرد: از پنجره ماشین
[ترجمه گوگل] از پنجره ماشین، مادر کودک بهم زد
- He was tired, and his comfortable armchair beckoned.
[ترجمه ترگمان] او خسته بود و صندلی راحت راحتی او اشاره می کرد
[ترجمه گوگل] او خسته بود، و صندلی راحتش به او زد

مترادف و متضاد

اشاره کردن (فعل)
point, motion, mention, hint, sign, allude, nudge, insinuate, imply, cue, beckon

با اشاره صدا زدن (فعل)
beckon

call, signal, or lure


Synonyms: allure, ask, attract, bid, coax, command, demand, draw, entice, gesticulate, gesture, invite, motion, nod, pull, sign, summon, tempt, wave


جملات نمونه

1. Sally is very awkward in speaking to the class but quite relaxed with her own group of friends.
سالی هنگام صحبت کردن در کلاس، کاملا دستپاچه می شود اما با دوستان خودش کاملا راحت است

2. The handle of this bulky suitcase has an awkward shape.
دسته این چمدان بزرگ، بد دست است

3. Slow down because this is an awkward corner to turn.
سرعت خود را کم کن چون این پیچ ناجوری برای دور زدن است

4. Seen from afar, its towering buildings beckon the visitor in.
[ترجمه ترگمان]از دور، ساختمان های مرتفع آن به صدا در می آیند
[ترجمه گوگل]ساختمان های برجسته ای که از دور دیده می شوند، بازدیدکنندگان را تشویق می کنند

5. All the attractions of the peninsula beckon.
[ترجمه ترگمان]همه جاذبه های شبه جزیره به گوش می رسد
[ترجمه گوگل]همه جاذبه های شبه جزیره به نام

6. She crooked her finger to beckon him.
[ترجمه ترگمان]با انگشت اشاره به او کرد
[ترجمه گوگل]او انگشت خود را به زحمت کشید

7. The bright lights of Hollywood beckon many.
[ترجمه ترگمان]چراغ های روشن هالیوود بسیاری را به صدا در می آورد
[ترجمه گوگل]چراغ های روشن هالیوود بسیاری را تشویق می کنند

8. Kate turned to beckon Peter across from the car, but Bill waved him back, meanwhile pushing Kate inside.
[ترجمه ترگمان]کیت رو به او کرد تا پیتر را از اتومبیل دور کند، اما بیل دستش را به طرف او تکان داد و کیت را به داخل هل داد
[ترجمه گوگل]کیت تبدیل به پیاده روی از ماشین شد، اما بیل او را به عقب مچاله کرد، در عین حال کیت را در داخل فشار داد

9. They beckon us to claim our right to uncoil in a frenzied world.
[ترجمه ترگمان]آن ها ما را فرا می خوانند تا ادعا کنند حق داریم که در یک دنیای دیوانه وار زندگی کنیم
[ترجمه گوگل]آنها ما را وادار می کنند که ما حق خود را در یک جهان بی نظیر بیابیم

10. Rosy-walled Urbino and the fairytale Castle of Gradara beckon from just over the border in Marche.
[ترجمه ترگمان]رزی، دکتر خوونال اوربینو و the که تازه از مرز رد شده بودند، از مرز Marche به او اشاره کرده بودند
[ترجمه گوگل]Urbino با گلدوزی و قلعه Gradara پریزاد از یک مرز در مارکه آواز می خواند

11. Nothing more would beckon, nothing would tantalize.
[ترجمه ترگمان]هیچ چیز دیگری را به خود فرا نمی خواند، هیچ چیز tantalize نمی شد
[ترجمه گوگل]چیزی بیشتر به دست نمی آید، هیچ چیز تحقق نمی یابد

12. Temporarily none business of, then don't stop to beckon with the hand to call to come and go dicast.
[ترجمه ترگمان]به طور موقت هیچ ربطی به کسب وکار ندارد، پس دست خود را بلند نکنید تا با دست خود تماس بگیرید و وارد شوید
[ترجمه گوگل]به طور موقت هیچ کسب و کار، و سپس متوقف کند با دست زنگ زدن به تماس برای آمدن و رفتن dicast

13. The wind, the leaves to beckon to me, like Mulberry smile for me.
[ترجمه ترگمان]باد، برگ ها به صدا در می آیند، مثل لبخند زنان برای من
[ترجمه گوگل]باد، برگ به زنگ به من، مثل لبخند توت فرنگی برای من

14. With the sweet sound of their singing they beckon to you for me.
[ترجمه ترگمان]با شنیدن صدای شیرین of، آن ها را برای من صدا می کنند
[ترجمه گوگل]با صدای شیرین آواز خواندن آنها را برای من دعوت می کنند

15. For leisure, the swimming pool and gymnasium beckon, with steam and sauna facilities.
[ترجمه ترگمان]برای اوقات فراغت، استخر و سالن ورزش با اشاره به امکانات بخار و سونا
[ترجمه گوگل]برای استراحت، استخر شنا و سالن بدنسازی با استفاده از امکانات بخار و سونا مطرح می شود

16. To the East and to the West I beckon.
[ترجمه ترگمان]به شرق و غرب اشاره می کنم
[ترجمه گوگل]به شرق و غرب گوش فرادهدم

17. In verse 7 Andrew and Simon Peter beckon to James and John in the other boat.
[ترجمه ترگمان]در شعر ۷ اندرو و سایمون پیتر به جیمز و جان در قایق دیگر اشاره می کنند
[ترجمه گوگل]در آیه 7، اندرو و سیمون پیتر به جیمز و جان در قایق دیگری آواز می خوانند

18. Boat trips beckon on the lake.
[ترجمه ترگمان]قایق به سوی دریاچه اشاره می کند
[ترجمه گوگل]سفرهای قایق در دریاچه آواز می خواند

He beckoned me to follow him.

اشاره کرد که دنبالش بروم.


Wealth and fame beckoned her.

ثروت و شهرت او را شیفته کرد.


پیشنهاد کاربران

مطرح شدن

اشاره کردن و صدا زدن ( با اشاره )
بسوی خود فراخواندن - بسوی خود جلب کردن

To invite or attract to come out
جذب محیط بیرون شدن، دعوت به بیرون جایی شدن

( مفهومی/چیزی ) را رساندن

دست برآوردن

با حرکت دست یا سر به کسی اشاره کردن که به سمت من بیا.

from PIE root *bha - ( 1 ) "to shine
shine درخشش
beckon به جلوه، جلوت ( جذب، ایما، اشاره )


کلمات دیگر: