کلمه جو
صفحه اصلی

dispersed

انگلیسی به فارسی

پراکنده، پراکنده کردن، متفرق کردن، متفرق ساختن، پریشان کردن، پریشان شدن


جملات نمونه

1. they dispersed the news throughout the state
آنان خبر را در سرتاسر ایالت پخش کردند.

2. the crowd dispersed at the first shot
با اولین تیراندازی جمعیت متفرق شد.

3. the police dispersed the throng
پلیس جمعیت را متفرق کرد.

4. our regiment was dispersed by the enemy attack
حمله ی دشمن هنگ ما را تار و مار کرد.

5. the tourists left the bus and dispersed themselves in various hotels
توریست ها اتوبوس را ترک کردند و در هتل های مختلف ولو شدند.

پیشنهاد کاربران

متفرقه

پراکنده/متفرق/بخش

پخش ( و پلا )

تفرق ( نور )

پراکندگی

dispersed ( adj ) = پراکنده، پراکنده شده، متفرق، گسسته

dispersed ( adj ) = scattered ( adj )
پراکنده، پخش و پلا، ریخته و پاشیده، متفرق/دور از هم، گسسته/ولو/متلاشی


کلمات دیگر: