کلمه جو
صفحه اصلی

bearded


معنی : ریشو
معانی دیگر : ریشو

انگلیسی به فارسی

ریشو


ریش دار، ریشو


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
• : تعریف: having a substantial growth of beard.
متضاد: beardless, clean-shaven

• having a beard
a bearded man is a man who has a beard.

مترادف و متضاد

ریشو (صفت)
bearded

having facial hair


Synonyms: barbate, beardy, bewhiskered, bristly, bushy, goateed, hairy, hirsute, shaggy, stubbled, stubbly, unshaven, whiskered


Antonyms: unbearded, unhirsute


جملات نمونه

1. a bearded man
مرد ریش دار

2. a fearless man who was bearded two senators
مرد نترسی که با دو سناتور درافتاده بود

3. the insipid, long talk of the bearded man
صحبت بی مزه و طولانی آن مرد ریش دار

4. Tom bearded the lion in its den.
[ترجمه ترگمان]تام شیر را در لانه خود داشت
[ترجمه گوگل]تام در حال غسل کردن شیر است

5. A thin, bearded man sat opposite me on the train.
[ترجمه ترگمان]مردی لاغر و ریشو در قطار نشسته بود
[ترجمه گوگل]یک مرد نازک و ریشدار در کنار قطار ایستاد

6. With a nervous swallow he bearded the formidable-looking librarian behind the desk.
[ترجمه ترگمان]کتابدار قوی هیکلی را که پشت میز نشسته بود، با ناراحتی قورت داد
[ترجمه گوگل]او با فرو ریختن عصبی، کتابدار برجسته ای را پشت میز گذاشت

7. I had visualized scientists as bearded old men.
[ترجمه ترگمان]من دانشمندان را به عنوان یک پیرمرد ریشو مجسم کرده بودم
[ترجمه گوگل]دانشمندان را به عنوان مردان پیر ریشدار تجسم نمودم

8. There are some bearded private portraits surviving from this period.
[ترجمه ترگمان]برخی از پرتره های خصوصی ریش دار وجود دارند که از این دوره جان سالم به در می برند
[ترجمه گوگل]برخی از پرتره های خصوصی ریشدار که از این دوره باقی مانده اند وجود دارد

9. The provodnik, my jailer, showed a young bearded man into my compartment.
[ترجمه ترگمان]زندانبان گفت: پاسبان، زندانبان من، یک مرد ریشو را به کوپه من نشان داد
[ترجمه گوگل]پروندنیک، زندانی من، مرد جوان ریشو را به محوطه من نشان داد

10. A shaggy bearded bear of a man in a smock and khaki shorts.
[ترجمه ترگمان]یک خرس پشمالو ریشو با روپوش خاکی و شلوارک خاکی به تن داشت
[ترجمه گوگل]خرس ریشدار مردانه در شلوارهای خیس و خاکی

11. I don't know the other chap, the bearded one.
[ترجمه ترگمان]مرد ریشو گفت: من آن مرد ریشو را نمی شناسم
[ترجمه گوگل]من دیگر سرپا، ریشو نمی شناسم

12. Several that I saw were very old, bearded, emaciated and grim and deathlike, instead of babies, grown men.
[ترجمه ترگمان]چند نفر که من دیدم بسیار پیر و نحیف و نحیف و نحیف بودند به جای نوزادان، مردان بزرگ
[ترجمه گوگل]تعدادی که من دیدم بسیار قدیمی، ریشو، خسته و مبهم و مرگبار بود، به جای نوزادان، مردان رشد کرد

13. A bearded man got on the bus.
[ترجمه ترگمان]یه مرد ریشو سوار اتوبوس شد
[ترجمه گوگل]یک مرد ریشدار در اتوبوس رفت

14. Men passed us, dark, bearded, stern, armed with sticks, walking swiftly in single file.
[ترجمه ترگمان]مردان از میان ما گذشتند، تیره، عبوس، عبوس، عبوس، مسلح با چوب، و به سرعت در یک صف راه می رفتند
[ترجمه گوگل]مردمان ما را از تاریکی، ریش، ستون، مسلح با چوبها گذراندند، به سرعت در یک پرونده پیاده شدیم

15. He is soft-spoken, bearded, with a friendly smile and an ability to laugh at himself.
[ترجمه ترگمان]با یک لبخند دوستانه، با لبخندی دوستانه و توانایی برای خندیدن به خودش
[ترجمه گوگل]او سخنرانی نرم، ریش، با لبخند دوستانه و توانایی خنده در خود است

پیشنهاد کاربران

bearded ( زیست شناسی - علوم گیاهی )
واژه مصوب: ریش دار
تعریف: دارای کرک های بلند معمولاً دسته ای یا خطی یا ناحیه ای


کلمات دیگر: