کلمه جو
صفحه اصلی

inordinately


بی اندازه، بیش از حد

انگلیسی به فارسی

به شدت


انگلیسی به انگلیسی

• excessively; in an unrestrained manner; in a disorderly manner

جملات نمونه

1. a book inordinately long
کتابی بیش از حد طولانی

2. She was inordinately fond of her pets.
[ترجمه ترگمان]او بیش از حد به حیوان خانگی علاقه مند شده بود
[ترجمه گوگل]او به شدت از حیوانات خانگی خواسته بود

3. He is inordinately proud of his wife's achievements.
[ترجمه ترگمان]او بیش از حد به دستاوردهای همسرش افتخار می کند
[ترجمه گوگل]او به شدت از دستاوردهای همسرش افتخار می کند

4. She's inordinately fond of her parrot.
[ترجمه ترگمان]بیش از اندازه به طوطی علاقه دارد
[ترجمه گوگل]او به طرز شگفت انگیزی از طوطیان او را دوست دارد

5. One afternoon that spring the weather became inordinately hot, boiling up to midsummer levels.
[ترجمه موسی] یک بعدازظهر در آن بهار هوا بیش از حد گرم شد و تا حد چله تابستان جوش آمد.
[ترجمه ترگمان]یک روز بعد از ظهر بهاری هوا بیش از حد داغ شد و تا حد وسط تابستان جوش آمد
[ترجمه گوگل]یک بعد از ظهر که بهار آب و هوا شد بسیار زیاد است، تا جوشهای نیم فصل تابستان

6. But the residents are inordinately preoccupied with propriety, and nothing at all is funny.
[ترجمه ترگمان]اما ساکنان بیش از حد به آداب و آداب پایبند هستند و هیچ چیز خنده دار نیست
[ترجمه گوگل]اما ساکنان به طرز غیرمنتظره ای با دلواپسی روبرو هستند و هیچ چیز خنده دار نیست

7. Gruff and inordinately self-reliant, Gordon was highly conservative in attitude, theology, and lifestyle.
[ترجمه ترگمان]گوردون و بیش از حد متکی به خود، در رفتار، الاهیات، و سبک زندگی بسیار محافظه کار بود
[ترجمه گوگل]گوردون در نگرش، الهیات و شیوه زندگی بسیار محافظه کار بود و خشن و ناخوشایند

8. They went into the lobby where the doorman, inordinately well-dressed to be pushing buzzers, gave I0C a sharp blast.
[ترجمه ترگمان]به سرسرای ورودی رفتند که دربون، که بیش از حد لباس پوشیده بود، ضربه محکمی به او زد
[ترجمه گوگل]آنها به لابی رفتند، جایی که شوالیه، به طرز شگفت انگیزی شبیه به زنگ زدن، به I0C یک انفجار شدید داد

9. With rare exceptions, it was also inordinately expensive.
[ترجمه ترگمان]به استثنای موارد استثنایی، بیش از حد گران بود
[ترجمه گوگل]با استثناهایی نادر، آن نیز به شدت گران بود

10. You are inordinately curious about and proud of everything that comes out of your body.
[ترجمه ترگمان]شما بیش از حد کنجکاوی می کنید و به هر چیزی که از بدن شما بیرون می آید افتخار می کنید
[ترجمه گوگل]شما به شدت کنجکاو هستید و از آنچه که از بدن شما می آید غافل می شوید

11. The other person who loved Joey inordinately was the Monaghan girl, Connie.
[ترجمه ترگمان]دیگری که جویی را دوست داشت بیش از اندازه دختر Monaghan بود کانی
[ترجمه گوگل]کسی که Joey را غافلگیر کرد، دختر موناگان، کنی بود

12. She seemed inordinately curious and pleased, but would leave me at last to the dreadful homework, which I usually managed to finish right before suppertime.
[ترجمه ترگمان]او بیش از حد کنجکاو و خشنود به نظر می رسید، اما سرانجام مرا به کاره ای وحشتناکی که معمولا قبل از شام انجام می دادم رها می کرد
[ترجمه گوگل]او به طرز غافلگیرانه کنجکاو شد و خوشحال شد، اما من در نهایت به تکالیف وحشتناکی رسیدم، که من معمولا موفق به پایان دادن به درست قبل از زمان خواب بودم

13. Inordinately large doses in man may cause death by interference with gaseous exchange due pulmonary edema.
[ترجمه ترگمان]دوزهای زیادی در انسان ممکن است موجب مرگ ناشی از تداخل با تبادل گازی به علت تورم ریه شوند
[ترجمه گوگل]به علت تداخل با تبادل گازی به علت ادم ریوی ممکن است باعث کاهش مرگ و میر در انسان شود

14. When a fox held their attention for an inordinately long time, I knew I was in trouble.
[ترجمه ترگمان]وقتی یک روباه برای مدت طولانی توجه آن ها را جلب کرد، می دانستم که تو دردسر افتاده ام
[ترجمه گوگل]هنگامی که یک روباه توجه خود را برای مدت زمان بسیار زیاد جلب کرد، می دانستم که در معرض مشکل هستم

15. Google is inordinately useful, but it is not remotely intelligent, as we human beings understand that term.
[ترجمه ترگمان]گوگل به شدت مفید است، اما از راه دور هوشمند نیست چون ما انسان ها آن اصطلاح را درک می کنیم
[ترجمه گوگل]گوگل فوق العاده مفید است، اما از راه دور هوشمند نیست، زیرا ما انسان ها این اصطلاح را درک می کنیم

پیشنهاد کاربران

inordinately ( adv ) = بیش از اندازه، به طور مفرط، به طور افراط گونه، بیش از حد، فوق العاده، بی حد و حصر ، زیاد از حد

مترادف با کلمه: Excessively

Definition = به طوری که بسیار بیشتر از حد معمول یا مورد انتظار است/

examples:
1 - She was inordinately fond of her pets.
او بیش از اندازه به حیوانات خانگی خود علاقه داشت.
2 - there were an inordinately large number of whales off the coast
تعداد زیادی نهنگ در ساحل وجود داشت
3 - she's inordinately fond of her parrot.
او بیش از حد ( به طور افراط گونه ای ) طوطی اش را دوست دارد.
4 - The day was inordinately hot.
روز فوق العاده گرمی بود.
5 - She had inordinately large feet for her height.
او نسبت به قد و قامتش پاهای بیش از اندازه بزرگی داشت.

بیش از حد


کلمات دیگر: