کلمه جو
صفحه اصلی

fringe


معنی : چتر زلف، حاشیه، لبه، کناره، چین، حاشیه چیندار، سجاف، ریشه گذاشتن به، حاشیه دار کردن
معانی دیگر : دور، فر آویز، جنبی، فرعی، دست دوم، غیر اصلی، اقلیت، (نور شناسی) طوق، نوار تداخلی، فریز، فرانژ، فریزدار کردن، فریز سازی کردن، در حاشیه قرار گرفتن، حاشیه شدن، اضافی، بیشین، (جامه یا پرده یا فرش و غیره) حاشیه ی تزیینی (که از ریسمان یا قیطان آویزان یا قلمبه کرده درست شده است)، ریشه، شرابه، (زلف) چتری، چتر دار (در جلو)، رجوع شود به: fringe benefit، دارای حاشیه ی تزیینی کردن، شرابه دار کردن، ریشه دار کردن

انگلیسی به فارسی

(جامه یا پرده یا فرش و غیره) شرابه، ریشه، حاشیه‌ی تزیینی (که از ریسمان یا قیطان آویزان درست شده است)، حاشیه، کناره، لبه، دور، فر آویز


جنبی، فرعی، دست دوم، غیر اصلی، اقلیت


دارای حاشیه‌ی تزیینی کردن، شرابه دار کردن، ریشه دار کردن


در حاشیه قرار گرفتن، حاشیه شدن


اضافی، بیشین


(در انگلستان) (زلف) چتری، چتر دار (در جلو)


(نور شناسی) طوق، نوار تداخلی، فریز، فرانژ، فریزدار کردن، فریز سازی کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: an ornamental edging of hanging threads, yarn, strips of leather or the like, as on clothing or drapes.
مترادف: edge
مشابه: border, frill, frou-frou, furbelow, trim, trimming

- The fringe on the sleeves of his jacket fluttered as he rode off on his motorcycle.
[ترجمه ترگمان] در حالی که داشت روی موتورش پرواز می کرد، چتر on در آستین داشت
[ترجمه گوگل] او در آستین های ژاکت خود را به عنوان او سوار بر موتور سیکلت خود را لرزاند
- The carpet fringe got caught in the vacuum cleaner.
[ترجمه foad bahmani] لبه های فرش در جارو برقی گیر کرد.
[ترجمه hannaneh] جاروبرقی حاشیه فرش و گرفتار کرده
[ترجمه ترگمان] حاشیه فرش در جاروبرقی گیر کرده است
[ترجمه گوگل] حاشیه فرش در جاروبرقی گرفتار شد

(2) تعریف: anything resembling such edging.
مترادف: tassel
مشابه: bangs, ruff

- Her hairstyle included a very straight-cut fringe across her forehead.
[ترجمه ترگمان] مدل موی او شامل یک حاشیه صاف و صاف روی پیشانی او بود
[ترجمه گوگل] مدل موی او حاشیه ای بسیار مستقیم در پیشانی او بود

(3) تعریف: a marginal or extreme part.
مترادف: margin, periphery
مشابه: border, edge, lunatic fringe, rim

- the fringes of society
[ترجمه ترگمان] و در حاشیه اجتماع،
[ترجمه گوگل] حاشیه جامعه
- zealots forming a lunatic fringe
[ترجمه ترگمان] در این حال، در واقع، در این حال، در واقع، در این میان،
[ترجمه گوگل] پرستاران تشکیل یک حاشیه خنده دار
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: fringes, fringing, fringed
مشتقات: fringeless (adj.), fringelike (adj.)
(1) تعریف: to ornament with a fringe.
مشابه: embellish, ornament, trim

(2) تعریف: to edge or form a fringe around.
مترادف: edge, furbelow
مشابه: border, frill, margin

- Shrubs fringed the garden.
[ترجمه ترگمان] fringed از باغ آمده بود
[ترجمه گوگل] درختچه ها باغ را برافراشته بودند

• ornamental border consisting of loose hanging threads; anything which resembles such a border; margin, periphery, edge; something considered marginal or extreme
decorate with a fringe, edge with a fringe; ring, surround, edge
a fringe is hair which is cut so that it hangs over your forehead.
a fringe is also a decoration attached to clothes and other objects, consisting of a row of hanging threads.
the fringes of a place are the parts farthest from the centre.
you can use fringe or the fringes to refer to the parts of an activity or organization that are the most unusual or extreme, or which are only loosely connected with it.

دیکشنری تخصصی

[زمین شناسی] حاشیه، سجاف، کناره ،گستره ای مسطح از سفالون در تریلوبیت ها که غالباً چالدار وگودمی شودتا ظاهری خالدار وتور مانند ایجاد نمایند
[نساجی] حاشیه - طوق - کناره - چین - لبه
[پلیمر] لبه، کناره، حاشیه

مترادف و متضاد

چتر زلف (اسم)
bang, fringe

حاشیه (اسم)
border, margin, brink, gloss, braid, fringe, verge, margent, listel, purl, brim, fixing, outskirt, marge, rand, selvage, selvedge

لبه (اسم)
border, edge, margin, point, mouthpiece, track, fringe, verge, lip, hem, rim, edging, ledge, margent, brim, marge, ridge, spike, rand, selvage, selvedge, welt

کناره (اسم)
border, edge, side, fringe, margent, listel

چین (اسم)
flexure, offset, fold, fringe, frill, crispiness, chitlings, crease, wrinkle, fluting, crimp, chitlins, chitterlings, furbelow, lock, pucker, plication, plica, plait, tuck, pleat

حاشیه چین دار (اسم)
fringe, frill, chitlings, chitlins, chitterlings, furbelow

سجاف (اسم)
fringe, list, hem, edging, tuck

ریشه گذاشتن به (اسم)
fringe

حاشیه دار کردن (فعل)
margin, fringe, hem, marge

border, trimming


Synonyms: binding, borderline, brim, brink, edge, edging, flounce, hem, limit, mane, march, margin, outside, outskirts, perimeter, periphery, rickrack, ruffle, skirt, tassel, verge


Antonyms: center, inside, interior, middle


جملات نمونه

1. fringe area
ناحیه ی فریز

2. fringe costs
هزینه های اضافی

3. fringe groups
گروه های فرعی

4. fringe value
ضریب طوق

5. fringe benefits
مزایا،مزایای اضافه بر مزد

6. a fringe of hair
باریکه ای از مو

7. the fringe of a forest
کناره ی جنگل

8. salary and fringe benefits
حقوق و مزایا

9. the lunatic fringe of a political party
اقلیت نابخرد (یا بسیار افراطی) یک حزب سیاسی

10. his house stood at the fringe of the slum
خانه ی او در حاشیه ی محله ی فقیرنشین قرار داشت.

11. The monarchists are a small fringe group who quarrel fiercely among themselves.
[ترجمه ترگمان]The گروه کوچکی هستند که به شدت در میان خودشان دعوا می کنند
[ترجمه گوگل]سلطنت طلبان گروه کوچکی هستند که به شدت در میان خود اختلاف دارند

12. The fringe benefits include free health insurance.
[ترجمه ترگمان]مزایای حاشیه ای شامل بیمه سلامت رایگان می شود
[ترجمه گوگل]مزایای اضافی شامل بیمه درمانی رایگان است

13. It was easier to move about on the fringe of the crowd.
[ترجمه ترگمان]حرکت در حاشیه جمعیت آسان بود
[ترجمه گوگل]آسانتر شدن حرکت در محدوده جمعیت بود

14. The party remained on the fringe of the political scene until last year.
[ترجمه ترگمان]این حزب تا سال گذشته در حاشیه صحنه سیاسی باقی ماند
[ترجمه گوگل]این حزب تا سال گذشته در حاشیه صحنه سیاسی قرار داشت

15. The environment is no longer a fringe issue.
[ترجمه ترگمان]محیط زیست دیگر یک موضوع حاشیه ای نیست
[ترجمه گوگل]محیط زیست دیگر موضوع مهمی نیست

16. They stressed that only the lunatic fringe of the movement was involved in the incident.
[ترجمه ترگمان]آن ها تاکید کردند که تنها ریشه های دیوانه این جنبش در این حادثه دست داشته اند
[ترجمه گوگل]آنها بر این امر تاکید کردند که تنها حادثه ناامید کننده جنبش در این حادثه بود

17. A fringe group was separated from the main political party.
[ترجمه ترگمان]گروه حاشیه ای از حزب اصلی سیاسی جدا شد
[ترجمه گوگل]گروه حاشیه ای از حزب اصلی سیاسی جدا شد

18. She stared at us from beneath her fringe.
[ترجمه ترگمان]او از زیر چتر به ما خیره شد
[ترجمه گوگل]او از زیر ناحیه او به ما خیره شد

a fringe of hair

باریک‌های از مو


his house stood at the fringe of the slum.

خانه‌ی او در حاشیه‌ی محله‌ی فقیرنشین قرار داشت.


the fringe of a forest

کناره‌ی جنگل


fringe costs

هزینه‌های اضافی


the lunatic fringe of a political party

اقلیت نابخرد (یا بسیار افراطی) یک حزب سیاسی


ringe industries

صنایع جنبی


fringe groups

گروه‌های فرعی


trees fringed the lawn.

حاشیه‌ی چمن درخت بود.


fringe area

ناحیه‌ی فریز


fringe value

ضریب طوق


پیشنهاد کاربران

حاشیه

adj : a group that is less important


آویز تزیینی

مرز

خطوط منحنی

چتریِ مو
I'd like to keep my hair long with a fridge

ریشه شال
ریشه قالی

حاشیه ( دورترین نقطه نسبت به مرکز )
on the fringes ( of something )
( در اجتماع ) اقلیت
( صنایع ) جنبی، فرعی
fringe group/event/issue

در حالت فعل: در حاشیه قرار گرفتن

مدل موی چتری ( بریتیش )

non - conventional

fringe ( فیزیک - اپتیک )
واژه مصوب: فَریز
تعریف: نوارهای متوالی تاریک و روشن که براثر تداخل یا پراش ایجاد می‏شود


کلمات دیگر: