کلمه جو
صفحه اصلی

pinch


معنی : مضیقه، اندک، نیشگون، موقعیت باریک، جآنشین، تنگنا، قاپیدن، نیشگون گرفتن
معانی دیگر : نشگنج، (میان دو چیز سخت) فشردن، (قیچی و گاز انبر و غیره) گاز گرفتن، (وضع) فوق العاده، ابر روال، (وضع) اضطراری، ناچاری، درماندگی، دست تنگی، مشقت، سختی، کمبود، در مضیقه بودن، در تنگنا بودن، کمبود داشتن، دست تنگ بودن، دست به گریبان بودن با، دزدیدن، ناخونک زدن، (کفش و غیره - پا و غیره را) زدن، آزرده کردن، (به ویژه در آشپزی) به قدر یک سر انگشت، کمی، بی تاب کردن، تحت فشار دردناک قرار دادن، واپیچیده کردن، تکیده شدن یا کردن، پلاسیده شدن، پلاسیدن، پژمردن، جانشین، رزرو، علی البدل، (کشاورزی) سرشاخه زدن، جوانه گیری کردن، صرفه جویی کردن، کم خرج کردن، خساست به خرج دادن، ژکوری کردن، (خودمانی) بازداشت کردن، بازداشت، (رگه ی معدن) باریک شدن، کم کم تمام شدن، سربزنگاه

انگلیسی به فارسی

نیشگون گرفتن، قاپیدن، مضیقه، تنگنا، موقعیت باریک،سربزنگاه، نیشگون، اندک، جانشین


خرج کردن، تنگنا، نیشگون، مضیقه، موقعیت باریک، اندک، جآنشین، نیشگون گرفتن، قاپیدن


انگلیسی به انگلیسی

• act of squeezing between a finger and thumb, tweak; ache, pain; little bit, small amount
squeeze between a finger and thumb; compress; economize; steal, filch
if you pinch someone, you squeeze a small piece of their flesh between your thumb and first finger. verb here but can also be used as a count noun. e.g. she gave my wrist a little pinch.
a pinch of something is the amount of it that you can hold between your thumb and your first finger.
if someone pinches something, they steal it; an informal use.
see also pinched.
if you are prepared to do something at a pinch, you will do it if it is absolutely necessary and if there is no alternative; an informal expression.
if you are feeling the pinch, you do not have as much money as you used to, and cannot buy all the things that you want.

دیکشنری تخصصی

[برق و الکترونیک] پینچ میله شیشه ای فشرده ای که پایه های داخلی لامپ ها ی الکترونی را نگه می دارد.
[زمین شناسی] تنگنا، موقعیت باریک - فشردگی دیواره های یک رگه یا سقف و کف یک رگه زغالی به طوریکه زغال به سمت بیرون فشرده شود. - نازک شدگی لایه سنگ : - (الف) نازک شدگی یا فشردگی مشخص یک لایه سنگ؛ به عنوان مثال به هم رسیدن دیواره های یک رگه، یا بالا و کف یک لایه زغال سنگ، به نحوی که کانه یا زغال سنگ کم وبیش به صورت کامل جابجا شود. - (ب) بخش نازک یا باریک یک کانسار؛ بخشی از یک زون کانی که تقریباً قبل از گسترش آن در محلی دیگر برای تشکیل یک کانسار بزرگ، ناپدید می شود.
[پلیمر] نقطه بحرانی

مترادف و متضاد

مضیقه (اسم)
difficulty, pressure, pinch, difficult situation

اندک (اسم)
whit, scantling, pinch, paucity, drib, modicum, thrum, scruple

نیشگون (اسم)
pinch

موقعیت باریک (اسم)
pinch

جآنشین (اسم)
pinch

تنگنا (اسم)
fix, bottleneck, pinch, impasse, warpath, strait, jaw, cul-de-sac, hairbreadth

قاپیدن (فعل)
snatch, grab, snap, swoop, grasp, seize, catch, ravish, raven, pinch, nab, nail, grab off

نیشگون گرفتن (فعل)
pinch

tight pressing


Synonyms: compression, confinement, contraction, cramp, grasp, grasping, hurt, limitation, nip, nipping, pressure, squeeze, torment, tweak, twinge


small amount


Synonyms: bit, dash, drop, jot, mite, small quantity, soupçon, speck, splash, splatter, taste


Antonyms: lot


predicament


Synonyms: box, clutch, contingency, crisis, crunch, difficulty, emergency, exigency, hardship, juncture, necessity, oppression, pass, plight, pressure, strait, stress, tight spot, tight squeeze, turning point, zero hour


Antonyms: advantage, blessing, good fortune


press tightly


Synonyms: chafe, compress, confine, cramp, crush, grasp, hurt, nip, pain, squeeze, tweak, twinge, wrench, wrest, wring


be stingy


Synonyms: afflict, distress, economize, oppress, pinch pennies, press, scrape, scrimp, skimp, spare, stint


Antonyms: be generous, give, offer


steal


Synonyms: cop, crib, filch, knock off, lift, nab, pilfer, purloin, rob, snatch, swipe, take


Antonyms: give, receive


arrest


Synonyms: apprehend, bust, collar, detain, hold, nab, pick up, pull in, run in, take into custody


Antonyms: free, release


جملات نمونه

a pinch of salt

یک سر انگشت نمک


a pinch of tobacco

یک کمی توتون


1. pinch pennies
(بیش از حد) صرفه جویی کردن

2. a pinch of salt
یک سر انگشت نمک

3. a pinch of tobacco
یک کمی توتون

4. a pinch runner
دونده ی جانشین

5. a labor pinch may be in the making
ممکن است با کمبود کارگر مواجه شویم.

6. these shoes pinch my toes
این کفش ها انگشتان پایم را می زنند.

7. in a pinch (or at a pinch)
در هنگام نیاز شدید،در مواقع اضطراری،در هنگام درماندگی،در تنگنا

8. with a pinch of salt
با احتیاط،با دیرباوری

9. the possibility of an electricity pinch
امکان کمبود برق

10. they are gradually feeling the pinch of economic competition
کم کم دارند فشار رقابت اقتصادی را احساس می کنند.

11. he is a good man to have when it comes to a pinch
در مواقع اضطراری آدم بدرد بخوری است.

12. i was making a lot of noise and my mother gave me a pinch in the leg
خیلی سر و صدا می کردم و مادرم رانم را نیشگون گرفت.

13. The recipe is for beef, but at a pinch you could use chicken.
[ترجمه ترگمان]دستور غذا برای گوشت گاو است، اما در یک نیشگون ممکن است از مرغ استفاده کنید
[ترجمه گوگل]دستور غذا برای گوشت گاو است، اما در خرج کردن شما می توانید از مرغ استفاده کنید

14. They were ready to pinch themselves for years.
[ترجمه ترگمان]سال ها آماده بودند که خودشان را نیشگون بگیرند
[ترجمه گوگل]آنها سالها آماده بودند تا خودشان را خراب کنند

15. Put all the ingredients, including a pinch of salt, into a food processor.
[ترجمه ترگمان]تمام مواد لازم از جمله یک مقدار نمک را در یک پردازنده مواد غذایی قرار دهید
[ترجمه گوگل]تمام مواد تشکیل دهنده، از جمله یک نمک نمک، را به یک پردازنده غذایی اضافه کنید

16. Pinch the nostrils together between your thumb and finger to stop the bleeding.
[ترجمه ترگمان]سوراخ های بینی را بین شست و انگشت خود بگیرید تا جلوی خونریزی را بگیرید
[ترجمه گوگل]برای جلوگیری از خونریزی بینی ها را بین انگشت شست و انگشت خود قرار دهید

17. She gave him a playful pinch.
[ترجمه ترگمان]زن به او لبخند شیطنت آمیزی زد
[ترجمه گوگل]او به او جسارت عجیب و غریب داد

18. There's space for three people. Four at a pinch.
[ترجمه ترگمان]فضا برای سه نفر جا دارد چهار تا در تنگنا
[ترجمه گوگل]فضای سه نفره وجود دارد چهار در خرج کردن

She pinched the ring but was caught.

او انگشتر را بلند کرد؛ ولی گیر افتاد.


These shoes pinch my toes.

این کفش‌ها انگشتان پایم را می‌زنند.


I was making a lot of noise and my mother gave me a pinch in the leg.

خیلی سر و صدا می‌کردم و مادرم رانم را نیشگون گرفت.


She pinched her on the arm.

بازوی او را نیشگون گرفت.


My finger was pinched by the desk drawer.

انگشتم لای کشو میز گیر کرد.


He is a good man to have when it comes to a pinch.

در مواقع اضطراری آدم به‌درد‌بخوری است.


In a pinch, they can be asked for help too.

در هنگام ناچاری می‌توان از آن‌ها هم کمک خواست.


A labor pinch may be in the making.

ممکن است با کمبود کارگر مواجه شویم.


the possibility of an electricity pinch

امکان کمبود برق


They are gradually feeling the pinch of economic competition.

کم‌کم دارند فشار رقابت اقتصادی را احساس می‌کنند.


He was so pinched for money that he often went without dinner.

آن‌قدر از نظر پول در مضیقه بود که اغلب بدون شام سر می‌کرد.


Salaried people are always more pinched by inflation.

تورم همیشه حقوق‌بگیرها را بیشتر در تنگنا قرار می‌دهد.


When hunger pinched him, he resorted to stealing.

وقتی گرسنگی او را بی‌تاب کرد دست به دزدی زد.


Cruelty had pinched his face.

سنگدلی چهره‌ی او را تکیده کرده بود.


The cold wind had pinched the flowers.

باد سرد گلها را پلاسیده کرده بود.


a pinch runner

دونده‌ی جانشین


اصطلاحات

in a pinch (or at a pinch)

در هنگام نیاز شدید، در مواقع اضطراری، در هنگام درماندگی، در تنگنا


pinch pennies

(بیش‌ازحد) صرفه‌جویی کردن


with a pinch of salt

با احتیاط، با دیرباوری


پیشنهاد کاربران

کش رفتن، دزدیدن

دزدیدن

ذره

( خودمونی ) کش رفتن - بلند کردن

Eg: who's pinched my pen?
کی خودکارمو کش رفت؟

Eg: someone pinched my pen.
یه نفر خودکارمو کش رفت.

نیشگون گرفتن قاپیدن

بازداشت کردن
what'd they pinch you for? برای چی بازداشتت کردن؟

در آشپزی: یه ذره

to press something

1 - نیشگون گرفتن ( منظور هم نیشگون گرفتن با دست هست و هم اینکه لباس تنگ آدمو نیشگون میگیره )
He pinched his arm
These shoes are too tight, they pinch my feet
2 - دزدیدن
he pinched my pen
3 - کمی
a pinch of salt

باریک شدن
like peak of mountain

Lots of people who have lost their jobs are starting to feel the pinch
خیلی از اونایی که شغل شون از دست داده اند، بی پولی شون شروع خواهد شد

دزدیدن - معمولا چیز کوچک و کم ارزش

در پزشکی : به جمع کردن بافت چربیِ زیرپوست ، توسط

دو انگشت اشاره و شست به منظور تزریق زیرجلدی به مانند نیشگون گرفتن

محکم گرفتن

در آشپزی ( به مقدار کم )

مثلا بوی بدی میاد و با کمک دستت، بینیت رو محکم میگیری.
pinch your nose


کلمات دیگر: