معنی : اجزاء
components
معنی : اجزاء
دیکشنری تخصصی
[پلیمر] قطعات، اجزاء
مترادف و متضاد
اجزاء (اسم)
components, ingredients
جملات نمونه
1. i. b. m. compatible components
قطعات سازگار با کامپیوترهای آی. بی. ام
2. the regulation components of a thanksgiving dinner
مخلفات معمولی شام عید شکرگزاری
3. the battery is one of the main components of this motor
باطری یکی از بخش های عمده ی این موتور است.
پیشنهاد کاربران
صفحات
معلف /بخش
عناصر
قطعات
اجزاء
مولفه
عوامل
محتویات
اجزای تشکیل دهنده
ترکیبات
مواد تشکیل دهنده/متشکله
کلمات دیگر: