کلمه جو
صفحه اصلی

flap


معنی : ضربه، صدای چلپ، اویخته و شل، زبانه کفش، برگه یا قسمت اویخته، بال و پر زدن، پرزدن، دری وری گفتن
معانی دیگر : (هرچیز مسطح و شل و آویخته که پرده وار دهانه یا مدخل چیزی را می پوشاند) پرده، در، حرکت هرچیز پهن که یک سر آن به چیز دیگری وصل باشد مانند بال پرنده یا بادبان کشتی، صدای این حرکت: تپ تپ، دستپاچگی، سردرگمی، شوریدگی، (زبان شناسی) زنش، تک ضربی، (با چیز پهن) زدن، بال زدن، (هر چیز پهن) بالا و پایین رفتن یا تکان خوردن، دریچه ی بال هواپیما، فلپ، (قدیمی) ضربه با هر چیز پهن (مثلا خطکش)، بال وپرزدن مرهبهم زدن

انگلیسی به فارسی

ضربه، صدای چلپ، آویخته‌وشل، برگه یا قسمت آویخته، زبانه کفش، بال و پرزدن مرغ به‌هم زدن، پرزدن، دری‌وری گفتن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: flaps, flapping, flapped
(1) تعریف: to move the arms, wings, or the like rapidly up and down.

(2) تعریف: to wave or flutter, often noisily.
مشابه: wave, whip

- a flag flapping in the wind
[ترجمه سينا] پرچمی که در باد تکان میخورد ،
[ترجمه ترگمان] پرچمی که در باد تکان می خورد،
[ترجمه گوگل] پرچم فلپ در باد
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to move (the arms, wings, or the like) rapidly up and down.

(2) تعریف: to cause (something) to wave or flutter, often noisily.
اسم ( noun )
(1) تعریف: any piece that is attached only at one end, edge, or corner, esp. one that is thin, flat, or flexible.
مشابه: tag, tongue

- a tent flap
[ترجمه Sina] تکه ای از چادر می باشد که قسمت ورود به چادر را میپوشاند .
[ترجمه ترگمان] یک دریچه چادر
[ترجمه گوگل] فلپ چادر
- the flap of an envelope
[ترجمه Sina] لبه ی پاکت نامه که ما ان را مرطوب از اب دهن میکنیم و میزنیم بر روی پاکت که بچسبد
[ترجمه ترگمان] جعبه پاکتی که در دست داشت
[ترجمه گوگل] فلپ پاکت
- a wing flap on an airplane
[ترجمه ترگمان] یک بال بال در هواپیما
[ترجمه گوگل] فلپ بال بر روی یک هواپیما

(2) تعریف: the act or an instance of flapping.
مشابه: wave

(3) تعریف: the sound made by flapping.

• loose back and forth movement; sound made by such a movement; moveable part attached only on one side (usually hangs loosely or covers something); uproar, commotion, scandal (slang); partially separated area of skin (surgery)
loosely move back and forth, flutter (often noisily); move the wings or arms up and down; strike, slap, beat; get excited (slang)
if a piece of cloth or paper flaps or if you flap it, it moves quickly up and down or from side to side.
when a bird flaps its wings, it moves them quickly up and down.
a flap is a flat piece of something that moves freely because it is attached by only one edge.
someone who is in a flap is very excited or frightened; an informal expression.

دیکشنری تخصصی

[پلیمر] بالچه

مترادف و متضاد

ضربه (اسم)
pelt, accent, emphasis, stress, impact, strike, stroke, thud, lash, acute, hook, tit, brunt, hack, flap, whop, sock, traumatism, whang

صدای چلپ (اسم)
flop, flap

اویخته و شل (اسم)
flap

زبانه کفش (اسم)
flap

برگه یا قسمت اویخته (صفت)
flap

بال و پر زدن (فعل)
flap

پرزدن (فعل)
flap

دری وری گفتن (فعل)
tattle, flap

winged or extended part of an object


Synonyms: accessory, adjunct, appendage, apron, cover, drop, fly, fold, hanging, lapel, lobe, lug, overlap, pendant, pendulosity, ply, queue, skirt, strip, tab, tag, tail, tippet


commotion


Synonyms: agitation, banging, brouhaha, confusion, dither, fluster, flutter, fuss, lather, panic, pother, state, stew, sweat, tizzy, to-do, tumult, turbulence, turmoil, twitter


Antonyms: calm, peace, peacefulness


flutter


Synonyms: agitate, beat, dangle, flail, flash, flop, hang, lop, shake, swing, swish, thrash, thresh, vibrate, wag, wave


جملات نمونه

1. the flap of a pocket
(کت و پالتو) در جیب

2. the flap of this envelope is torn
در این پاکت پاره شده است.

3. a pocket flap picked by hand
در جیب که با دست حاشیه دوزی شده بود

4. the steady flap of bird wings
صدای مداوم بال پرندگان

5. anytime there was a flap
هر وقت که کار گیر می کرد

6. the sail gave a flap as the wind died
هنگام فروکش باد،بادبان ((تپی)) صدا کرد.

7. her statements had everybody in a flap
اظهارات او همه را به هیجان آورد.

8. I got into a real flap when I lost my keys.
[ترجمه Sina] من دستپاچه شدم موقعی که کلیدامو گم کردم
[ترجمه Sina] Flap در اینجا به معنی ، دستپاچگی ، به معنی یک حالت نگرانی که از گم شدن کلید ها به دست میاد
[ترجمه ترگمان]وقتی کلیدهام رو از دست دادم وارد یه دریچه واقعی شدم
[ترجمه گوگل]وقتی کلیدهای من را از دست دادم، به یک فلاپ واقعی رسیدم

9. The jacket was fastened with a complicated buttoned flap.
[ترجمه ترگمان]ژاکت را با یک دکمه بسته بسته بسته بودند
[ترجمه گوگل]ژاکت با یک فلپ پیچیده پیچیده بود

10. The officer undid the flap of his holster and drew his gun.
[ترجمه ترگمان]افسر دسته غلاف را باز کرد و تفنگش را بیرون کشید
[ترجمه گوگل]افسر فلپ چترباز خود را باز کرد و تفنگش را کشید

11. Far from getting into a flap over the controversy, the government has used the media attention to its advantage.
[ترجمه ترگمان]جدای از وارد شدن به یک دریچه در بحث، دولت از توجه رسانه ها به این مزیت استفاده کرده است
[ترجمه گوگل]دولت از توجه رسانه ها به مزایای خود استفاده کرده است

12. They would flap bath towels from their balconies as they chatted.
[ترجمه Sina] انها هنگامی که صحبت میکردند ، حوله های حمام را از بالکن هایشان تکان میدادند ( به منظور خشک شدن )
[ترجمه ترگمان]همان طور که با هم گپ می زدند، حوله حمام را از بالکن ها بالا می کشیدند
[ترجمه گوگل]آنها هنگام صحبت کردن، حوله های حمام را از بالکن هایشان می پوشانند

13. He drew back the tent flap and strode out into the blizzard.
[ترجمه ترگمان]سپس دریچه چادر را پس کشید و با گام های بلند در میان برف به راه افتاد
[ترجمه گوگل]او فلپ چادر را باز کرد و بیرون زد

14. I've never seen her in a flap; she's always so calm.
[ترجمه Sina] من هیچ موقه او را در این عصبانیت ( رفتار ناشی از عصبانیت ) ندیده بودم . او همیشه خیلی ارام است
[ترجمه ترگمان]هرگز او را در یک دریچه ندیده بودم؛ او همیشه خیلی آرام است
[ترجمه گوگل]من او را در یک فلاپ ندیده ام؛ او همیشه آرام است

15. Flap your arms to keep warm.
[ترجمه Sina] بازو های خود را تکان بدهید برای گرم ماندن .
[ترجمه ترگمان]دستات را ببر بالا تا گرم نگهش داری
[ترجمه گوگل]بازوهای خود را برای گرم نگه دارید

16. There is no need to flap.
[ترجمه ترگمان]نیازی به زدن نیست
[ترجمه گوگل]بدون نیاز به فلپ وجود ندارد

the flap of a pocket

(کت و پالتو) در جیب


A cap with flaps that can be pulled down to protect the ears.

کلاه دارای زبانه‌هایی که می‌توان آنها را برای حفظ گوش‌ها (از سرما) پایین کشید.


The flap of this envelope is torn.

در این پاکت پاره شده است.


the steady flap of bird wings

صدای مداوم بال پرندگان


The sail gave a flap as the wind died.

هنگام فروکش باد، بادبان تپی صدا کرد.


Her statements had everybody in a flap.

اظهارات او همه را به هیجان آورد.


anytime there was a flap

هروقت که کار گیر می‌کرد


flapped

زنشی


I flapped the fly with a folded newspaper.

مگس را با روزنامه‌ی تاشده زدم.


A bird flapping its wings.

پرنده‌ای که بال می‌زند.


The sails were flapping in the wind.

بادبان‌ها در باد تکان می‌خوردند.


The children flapped with their arms as they went down the hallway.

(مجازی) شاگردان هنگام عبور از راهرو، دستان خود را در هوا تکان می‌دادند.


پیشنهاد کاربران

موی آویخته

پرپر زدن . باعث بشی تا چیزی پرپر بزنه

در خیاطی معنای قاپک می دهد

زبان کوچک

شور و هیجان ( معادل EXCITEMENT )

حرکت سریع به سمت بالا و پایین یا به اطراف با صدای تلپ تلپ

جلد کتاب

Cusp
دریچه سه لتی پس معنای لت هم میدهد


آویزان

توده ای از بافت جدا شده برای پیوند در جراحی


PHONETICS
a type of consonant produced by allowing the tip of the tongue to strike the alveolar ridge very briefly.

به اهتزاز در آمدن ( برای پرچم )

صدای تلـپ تلپ

جیب نما ( خیاطی )

اهتزاز

قسمتی از بال هواپیما
تکه کوچک پارچه، کاغذ، پوست

حرکت دادن

زبانه پاکت نامه

لبه پارچه

flap ( حمل‏ونقل هوایی )
واژه مصوب: بالچه
تعریف: سطوح متحرکی روی لبه‏های بال هواپیما که حرکت آنها موجب افزایش یا کاهش نیروی بَرآر یا نیروی پَسار می‏شود


کلمات دیگر: