(وابسته به احساسات و عواطف) هیجانی، احساسی، عاطفی، درانگیزشی (در برابر: عقلانی و استدلالی intellectual و rational)، (نمایشگر احساسات قوی) پر احساسات، پرشور، هیجان زده، درانگیخته، پر احساس، (کسی که زود احساساتش تحریک می شود و به خشم یا گریه و غیره درمی آید) زود خشم، احساساتی، زودگریه، زودانگیز، (تحریک کننده ی احساسات و عواطف) احساس انگیز، تاثیرزا، اشک انگیز، تهییج کننده، هیجان انگیز، حساس، اماده تهییج، مهیج
emotional
(وابسته به احساسات و عواطف) هیجانی، احساسی، عاطفی، درانگیزشی (در برابر: عقلانی و استدلالی intellectual و rational)، (نمایشگر احساسات قوی) پر احساسات، پرشور، هیجان زده، درانگیخته، پر احساس، (کسی که زود احساساتش تحریک می شود و به خشم یا گریه و غیره درمی آید) زود خشم، احساساتی، زودگریه، زودانگیز، (تحریک کننده ی احساسات و عواطف) احساس انگیز، تاثیرزا، اشک انگیز، تهییج کننده، هیجان انگیز، حساس، اماده تهییج، مهیج
انگلیسی به فارسی
احساساتی، حساس، آماده تهییج، مهیج
انگلیسی به انگلیسی
مشتقات: emotionally (adv.)
• مترادف: affective, emotive, sentimental
• متضاد: nonemotional, physical
• مشابه: heated
• مترادف: excitable, feeling, sensitive, sentimental
• متضاد: apathetic, clinical, dispassionate, emotionless, impersonal, unemotional
• مشابه: ardent, fervent, high-strung, nervous, passionate, temperamental, vulnerable
• مترادف: demonstrative
• متضاد: impassive, reserved, sedate, stolid, unemotional
• مشابه: ardent, feeling, fervent, passionate, reactive, responsive, sensitive, sentimental
• مترادف: emotive, moving, sentimental, touching
• متضاد: unaffecting, unemotional, unmoving
• مشابه: heartrending, heartwarming, heated, impassioned, intense, stirring, tearful, thrilling
[ترجمه گوگل] یک صحنه احساسی از یک فیلم
emotional means relating to your feelings.
when someone is emotional, they experience a strong emotion and show it openly, especially by crying.
مترادف و متضاد
demonstrative about feelings
Synonyms: affecting, ardent, disturbed, ecstatic, emotive, enthusiastic, excitable, exciting, falling apart, fanatical, feeling, fervent, fervid, fickle, fiery, heartwarming, heated, histrionic, hot-blooded, hysterical, impassioned, impetuous, impulsive, irrational, moving, nervous, overwrought, passionate, pathetic, poignant, responsive, roused, sensitive, sentient, sentimental, spontaneous, stirred, stirring, susceptible, tear-jerking, temperamental, tender, thrilling, touching, warm, zealous
Antonyms: physical
جملات نمونه
He gave an emotional speech at his friend's funeral.
در مراسم ختم دوستش نطق شورانگیزی کرد.
[ترجمه گوگل]او بسیار عاطفی بود او گریه می کند حتی زمانی که شوهرش برای گریختنش بر روی یک شهر دیگر رفت
[ترجمه گوگل]جداسازی زمان استرس عاطفی بالا است
[ترجمه گوگل]او کنترل سختی بر زندگی عاطفی و جنسی خود را حفظ کرد
[ترجمه گوگل]این جنجال وحشتناک عاطفی بود
[ترجمه گوگل]سوءاستفاده می تواند منجر به مشکلات روحی و عاطفی شود
[ترجمه گوگل]خوب، نه این عاطفی، اما قلب را حرکت می دهم
[ترجمه گوگل]او درخواست تجدید نظر عاطفی خود را از طرف پسرش انجام داد
[ترجمه گوگل]Shevehenko بازگشت عاطفی به باشگاه سابق خود را
[ترجمه گوگل]او نمی خواهد تعهد عاطفی زیادی به استیو در لحظه ای ایجاد کند
[ترجمه گوگل]او در طول سخنرانی کاملا احساسی بود
[ترجمه گوگل]او قبلا سعی کرده بود که احساسات عاطفی خود را متوقف کند تا او را ترک کند
[ترجمه گوگل]مشکلات احساسی می تواند به طور جدی با یک کار دانش آموز مواجه شود
an emotionally disturbed orphan
یتیمی که دچار اختلال عاطفی است
emotional stability
ثبات عاطفی
The emotional language used in the heat of argument.
حرفهای تندی که در شور مباحثه رد و بدل میشود.
He is so emotional that he is moved to tears even by his own words.
آنقدر احساساتی است که حتی از حرفهای خودش به گریه درمیآید.
پیشنهاد کاربران
? How emotional are you = چقدر احساساتی هستید ؟
my doctor said the problem was more emotional then physical
پزشکم گفت ک مشکل بیشتر عاطفی است تا جسمی 🚆
تجربی 94 ، هنر 94 ، زبان 93 ، ریاضی 89 ، انسانی 86 و . . .
I felt quite emotional during the wedding ceremony.
من در مراسم عروسی احساساتی شدم. 💒💒💒💒💒
به معناهای: پر شور، پر هیجان، شور انگیز، مهیج، احساسی