کلمه جو
صفحه اصلی

emotional


(وابسته به احساسات و عواطف) هیجانی، احساسی، عاطفی، درانگیزشی (در برابر: عقلانی و استدلالی intellectual و rational)، (نمایشگر احساسات قوی) پر احساسات، پرشور، هیجان زده، درانگیخته، پر احساس، (کسی که زود احساساتش تحریک می شود و به خشم یا گریه و غیره درمی آید) زود خشم، احساساتی، زودگریه، زودانگیز، (تحریک کننده ی احساسات و عواطف) احساس انگیز، تاثیرزا، اشک انگیز، تهییج کننده، هیجان انگیز، حساس، اماده تهییج، مهیج

انگلیسی به فارسی

احساساتی، حساس‌، آماده تهییج،‌ مهیج


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: emotionally (adv.)
(1) تعریف: of or relating to emotion.
مترادف: affective, emotive, sentimental
متضاد: nonemotional, physical
مشابه: heated

(2) تعریف: easily roused to subjective response; tending to experience emotion.
مترادف: excitable, feeling, sensitive, sentimental
متضاد: apathetic, clinical, dispassionate, emotionless, impersonal, unemotional
مشابه: ardent, fervent, high-strung, nervous, passionate, temperamental, vulnerable

(3) تعریف: given to expressing or displaying emotion.
مترادف: demonstrative
متضاد: impassive, reserved, sedate, stolid, unemotional
مشابه: ardent, feeling, fervent, passionate, reactive, responsive, sensitive, sentimental

(4) تعریف: capable of stirring emotions, or tending to stir emotions.
مترادف: emotive, moving, sentimental, touching
متضاد: unaffecting, unemotional, unmoving
مشابه: heartrending, heartwarming, heated, impassioned, intense, stirring, tearful, thrilling

- an emotional scene from a movie
[ترجمه ترگمان] صحنه ای عاطفی از یک فیلم
[ترجمه گوگل] یک صحنه احساسی از یک فیلم

• full of feeling, passionate, sentimental
emotional means relating to your feelings.
when someone is emotional, they experience a strong emotion and show it openly, especially by crying.

مترادف و متضاد

demonstrative about feelings


Synonyms: affecting, ardent, disturbed, ecstatic, emotive, enthusiastic, excitable, exciting, falling apart, fanatical, feeling, fervent, fervid, fickle, fiery, heartwarming, heated, histrionic, hot-blooded, hysterical, impassioned, impetuous, impulsive, irrational, moving, nervous, overwrought, passionate, pathetic, poignant, responsive, roused, sensitive, sentient, sentimental, spontaneous, stirred, stirring, susceptible, tear-jerking, temperamental, tender, thrilling, touching, warm, zealous


Antonyms: physical


جملات نمونه

He gave an emotional speech at his friend's funeral.

در مراسم ختم دوستش نطق شورانگیزی کرد.


1. emotional stability
ثبات عاطفی

2. emotional adjustment
سازگاری عاطفی

3. emotional fragility
آسیب پذیری روانی (عاطفی)

4. her emotional crisis
بحران های عاطفی او

5. the emotional language used in the heat of argument
حرف های تندی که در شور مباحثه رد و بدل می شود

6. he gave an emotional speech at his friend's funeral
در مراسم ختم دوستش نطق شورانگیزی کرد.

7. he is so emotional that he is moved to tears even by his own words
آنقدر احساساتی است که حتی از حرف های خودش به گریه درمی آید.

8. She was very emotional; she cried even when her husband left for another city on bysiness.
[ترجمه باران راد] او بسیار عاطفی بود او گریه میکرد حتی زمانی که شوهرش برای کار به شهر دیگری رفت
[ترجمه اکسیر] او بسیار احساساتی بود او گریه میکرد حتی زمانی ک شوهرش او را برای کار ب شهر دیگری ترک کرد
[ترجمه ترگمان]خیلی احساساتی بود، حتی وقتی شوهرش شهر دیگری را در bysiness ترک کرد، گریه کرد
[ترجمه گوگل]او بسیار عاطفی بود او گریه می کند حتی زمانی که شوهرش برای گریختنش بر روی یک شهر دیگر رفت

9. Separation is a time of high emotional stress.
[ترجمه گلی افجه ] جدایی فشار عاطفی زیادی در بر دارد
[ترجمه ترگمان]تفکیک زمانی از استرس عاطفی بالا است
[ترجمه گوگل]جداسازی زمان استرس عاطفی بالا است

10. She maintained rigid control over her emotional and sexual life.
[ترجمه ترگمان]او کنترل سخت و سخت خود را بر زندگی عاطفی و جنسی اش حفظ کرد
[ترجمه گوگل]او کنترل سختی بر زندگی عاطفی و جنسی خود را حفظ کرد

11. It was a dreadfully emotional parting.
[ترجمه ترگمان]خداحافظی وحشتناکی بود
[ترجمه گوگل]این جنجال وحشتناک عاطفی بود

12. Abuse can lead to both psychological and emotional problems.
[ترجمه گلی افجه ] پرخاشگری می تواند منجر به هر دو مشکل روحی و احساسی شود
[ترجمه ترگمان]سو استفاده می تواند منجر به مشکلات روانی و عاطفی هم بشود
[ترجمه گوگل]سوءاستفاده می تواند منجر به مشکلات روحی و عاطفی شود

13. Well, not that emotional, but I move the heart.
[ترجمه ترگمان]خب، نه اینقدر احساساتی، اما قلب رو تکون میدم
[ترجمه گوگل]خوب، نه این عاطفی، اما قلب را حرکت می دهم

14. She made an emotional public appeal on her son's behalf.
[ترجمه ترگمان]او از طرف پسرش یک درخواست عمومی عاطفی کرد
[ترجمه گوگل]او درخواست تجدید نظر عاطفی خود را از طرف پسرش انجام داد

15. Shevehenko made an emotional return to his former club.
[ترجمه ترگمان]Shevehenko به باشگاه سابقش بازگشته بود
[ترجمه گوگل]Shevehenko بازگشت عاطفی به باشگاه سابق خود را

16. She doesn't want to make a big emotional commitment to Steve at the moment.
[ترجمه ترگمان]او نمی خواهد در حال حاضر یک تعهد عاطفی بزرگ به استیو داشته باشد
[ترجمه گوگل]او نمی خواهد تعهد عاطفی زیادی به استیو در لحظه ای ایجاد کند

17. He got quite emotional during the speech.
[ترجمه ترگمان]او در طول سخنرانی خیلی احساساتی شد
[ترجمه گوگل]او در طول سخنرانی کاملا احساسی بود

18. She had already tried emotional blackmail to stop him leaving.
[ترجمه ترگمان]او سعی کرده بود که او را از رفتن منصرف کند
[ترجمه گوگل]او قبلا سعی کرده بود که احساسات عاطفی خود را متوقف کند تا او را ترک کند

19. Emotional problems can seriously interfere with a student's work.
[ترجمه ترگمان]مشکلات عاطفی می توانند به طور جدی با کار دانش آموزان تداخل پیدا کنند
[ترجمه گوگل]مشکلات احساسی می تواند به طور جدی با یک کار دانش آموز مواجه شود

an emotionally disturbed orphan

یتیمی که دچار اختلال عاطفی است


emotional stability

ثبات عاطفی


The emotional language used in the heat of argument.

حرف‌های تندی که در شور مباحثه رد و بدل می‌شود.


He is so emotional that he is moved to tears even by his own words.

آنقدر احساساتی است که حتی از حرف‌های خودش به گریه درمی‌آید.


پیشنهاد کاربران

احساسی، هیجانی

احساساتی، وابسته به احساسات عاطفی

احساساتی - عاطفی

عاطفی

احساساتی
? How emotional are you = چقدر احساساتی هستید ؟

عاطفی ، احساساتی.

احساسی ، عاطفی ، احساساتی
my doctor said the problem was more emotional then physical
پزشکم گفت ک مشکل بیشتر عاطفی است تا جسمی 🚆
تجربی 94 ، هنر 94 ، زبان 93 ، ریاضی 89 ، انسانی 86 و . . .

sensitive

در رشته روانشناسی فقط به معنای "هیجانی" است

هیجانی ، احساسی ، عاطفی
I felt quite emotional during the wedding ceremony.
من در مراسم عروسی احساساتی شدم. 💒💒💒💒💒

emotional ( adj ) = dramatic ( adj )
به معناهای: پر شور، پر هیجان، شور انگیز، مهیج، احساسی


کلمات دیگر: