کلمه جو
صفحه اصلی

create


معنی : ایجاد کردن، ساختن، فراهم کردن، خلق کردن، افریدن، ناگهان ایجاد شدن، سرشتن
معانی دیگر : آفریدن، هست کردن، به وجود آوردن، پدید آوردن، عنوان (یا رتبه یا شغل یا قدرت) تازه اعطا کردن، گماشتن، ابداع کردن، (کارهای هنری و فنی و غیره) ساختن، ابتکار به خرج دادن، (انگلیس - خودمانی) غرو لند کردن، سخت شکوه کردن، دادو بیداد کردن، خلق شدن

انگلیسی به فارسی

آفریدن، خلق کردن، به‌وجود آوردن، هستی دادن به، ابداع کردن، احداث کردن


پدید آوردن، ایجاد کردن، برانگیختن، برپا کردن، موجب ... شدن، باعث ... شدن


(مقام، عنوان) منصوب کردن، گماشتن، کردن، دادن، اعطا کردن


(در بریتانیا، عامیانه) قشقرق راه انداختن، الم‌شنگه برپا کردن


ايجاد كردن، ساختن، ایجاد کردن، خلق کردن، فراهم کردن، افریدن، ناگهان ایجاد شدن، سرشتن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: creates, creating, created
(1) تعریف: to bring into being.
مترادف: develop, fabricate, father, form, found, initiate, invent, originate
متضاد: abolish, annihilate, demolish, destroy, obliterate
مشابه: author, carve, compose, conceive, constitute, contrive, design, devise, engender, establish, fashion, formulate, generate, make, procreate, start

- He created a magnificent work of art for the town hall.
[ترجمه Negar] او یک کار هنری عظیم برای سالن شهرداری خلق کرد
[ترجمه ترگمان] او یک کار عالی برای سالن شهرداری ایجاد کرد
[ترجمه گوگل] او یک اثر هنری با شکوه برای سالن شهر ایجاد کرد
- The chef has created three new dishes.
[ترجمه ترگمان] آشپز سه غذای تازه ایجاد کرده است
[ترجمه گوگل] سرآشپز سه ظروف جدید ایجاد کرده است
- A new division of the police department was created to deal with this problem.
[ترجمه ترگمان] بخش جدیدی از اداره پلیس برای رسیدگی به این مشکل ایجاد شده است
[ترجمه گوگل] برای حل این مشکل یک بخش جدید از اداره پلیس ایجاد شد
- The new government pledged to create more jobs.
[ترجمه ترگمان] دولت جدید قول داده است که مشاغل بیشتری ایجاد کند
[ترجمه گوگل] دولت جدید قول داده است تا شغل بیشتری ایجاد کند
- A large mirror on a wall can sometimes create a feeling of more space.
[ترجمه ترگمان] یک آینه بزرگ بر روی یک دیوار گاهی اوقات می تواند احساس فضای بیشتری ایجاد کند
[ترجمه گوگل] یک آینه بزرگ روی یک دیوار گاهی اوقات می تواند یک احساس فضای بیشتر ایجاد کند

(2) تعریف: to cause; produce.
مترادف: beget, engender, hatch, make, produce
مشابه: conceive, father, generate, give rise to, manufacture, mother, procreate, sire, spawn

- Arguing only creates more problems.
[ترجمه ترگمان] بحث کردن فقط مشکلات بیشتری ایجاد می کند
[ترجمه گوگل] استدلال فقط مشکلات بیشتری را ایجاد می کند
- The radicals hoped to create social unrest.
[ترجمه ترگمان] تندروها امیدوارند که ناآرامی اجتماعی ایجاد کنند
[ترجمه گوگل] رادیکال ها امیدوار بودند ناآرامی های اجتماعی ایجاد کنند
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to bring something into being, esp. works of the imagination.
مترادف: conceive, imagine
متضاد: destroy
مشابه: compose, dream up, visualize

- As an artist, he had no desire to teach, only to create.
[ترجمه ترگمان] به عنوان یک هنرمند، او علاقه ای به تدریس نداشت، فقط برای خلق کردن
[ترجمه گوگل] به عنوان یک هنرمند، او تمایل به تدریس، فقط برای ایجاد بود

• produce, make
to create something means to cause it to happen or exist.
to create something also means to increase something that already exists.
if you create something that is new, useful, or interesting, you invent, design, or manufacture it.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] ساختن ؛ ایجاد
[فوتبال] ایجادکردن
[ریاضیات] ایجاد کردن، خلق کردن، آفریدن

مترادف و متضاد

ایجاد کردن (فعل)
make, cause, hatch, produce, beget, create, construct, develop, engender, put out

ساختن (فعل)
make, craft, establish, forge, fake, form, found, produce, create, construct, prepare, model, build, manufacture, fashion, invent, compose, falsify, fabricate

فراهم کردن (فعل)
get, collect, establish, obtain, troop, create

خلق کردن (فعل)
create

افریدن (فعل)
create

ناگهان ایجاد شدن (فعل)
create

سرشتن (فعل)
mix, knead, form, shape, create, mold

develop in mind or physically


Synonyms: actualize, author, beget, bring into being, bring into existence, bring to pass, build, cause to be, coin, compose, conceive, concoct, constitute, construct, contrive, design, devise, discover, dream up, effect, erect, establish, fabricate, fashion, father, forge, form, formulate, found, generate, give birth to, give life to, hatch, imagine, initiate, institute, invent, invest, make, occasion, organize, originate, parent, perform, plan, procreate, produce, rear, set up, shape, sire, spawn, start


Antonyms: destroy, ruin


جملات نمونه

1. to create noise
سر و صدا ایجاد کردن

2. to create one a judge
کسی را به منصب قضاوت گماشتن

3. his characters create their own universe in each story
در هر یک از داستان ها،شخصیت های او دنیای خود را به وجود می آورند.

4. some factories create smoke
برخی کارخانه ها دود ایجاد می کنند.

5. they wanted to create revolutionary cadres in every university
آنها می خواستند درکلیه ی دانشگاه ها گروه های انقلابی به وجود آورند.

6. the bottlenecks at the bridges create tremendous traffic jams
تنگنای پل ها راه بندان های بزرگی ایجاد می کند.

7. the western hemisphere wants to create a common market
(کشورهای) نیمکره ی غربی می خواهند بازار مشترک درست کنند.

8. the emotion that empowers the artist to create a work of art
احساساتی که هنرمند را قادر به خلق یک اثر هنری می کند

9. Today they'll consider tax breaks for businesses that create jobs in inner cities.
[ترجمه ترگمان]امروزه آن ها معافیت های مالیاتی برای کسب و کارهایی را در نظر می گیرند که مشاغل را در درونشهرها ایجاد می کنند
[ترجمه گوگل]امروز، آنها از تجدید نظر مالیاتی برای کسب و کارهایی که مشاغل را در شهرهای داخلی ایجاد می کنند، در نظر می گیرند

10. Money won't create success, the freedom to make it will.
[ترجمه ترگمان]پول موفقیت را ایجاد نمی کند، آزادی برای رسیدن به آن
[ترجمه گوگل]پول موفق نخواهد بود، آزادی آن را خواهد ساخت

11. Singing can create a sense of wellbeing.
[ترجمه ترگمان]آواز خواندن می تواند یک حس آسودگی ایجاد کند
[ترجمه گوگل]آواز می تواند احساس خوبی را ایجاد کند

12. The government plans to create more jobs for young people.
[ترجمه ترگمان]دولت در نظر دارد مشاغل بیشتری برای جوانان ایجاد کند
[ترجمه گوگل]دولت قصد دارد برای جوانان شغل بیشتری ایجاد کند

13. Sloping walls on the bulk of the building create an optical illusion.
[ترجمه ترگمان]دیواره ای Sloping بر روی قسمت عمده ساختمان یک توهم نوری ایجاد می کنند
[ترجمه گوگل]دیوارهای شیب دار بر روی اکثر ساختمان ها یک توهم نوری را ایجاد می کنند

14. The main purpose of industry is to create wealth.
[ترجمه ترگمان]هدف اصلی این صنعت ایجاد ثروت است
[ترجمه گوگل]هدف اصلی صنعت، ایجاد ثروت است

15. The robbers threw smoke bombs to create a diversion.
[ترجمه ترگمان]دزدان برای ایجاد اختلاف بمب هایی را پرتاب کردند
[ترجمه گوگل]سارقان بمب های دود را برای ایجاد انحراف ایجاد کردند

16. The aim is to create a safe haven for the thousands of refugees.
[ترجمه ترگمان]هدف ایجاد یک پناه گاه امن برای هزاران پناهنده است
[ترجمه گوگل]هدف این است که یک پناهگاه امن برای هزاران پناهنده ایجاد کنیم

17. We're trying to create our own computerized database.
[ترجمه ترگمان]ما داریم سعی می کنیم به دیتابیس دسترسی پیدا کنیم
[ترجمه گوگل]ما در حال تلاش برای ایجاد پایگاه داده کامپیوتری هستیم

18. Addressing customers in their own language helps create goodwill.
[ترجمه ترگمان]پرداختن به مشتریان در زبان خودشان به ایجاد حسن نیت کمک می کند
[ترجمه گوگل]تماس با مشتریان در زبان خود به ایجاد حسن نیت کمک می کند

create a part

(هنرپیشه) نقشی را برای اولین بار بازی کردن، نقش آفریدن


God created the world.

خداوند جهان را آفرید.


Some factories create smoke.

برخی کارخانه‌ها دود ایجاد می‌کنند.


to create noise

سر و صدا ایجاد کردن


to create one a judge

کسی را به منصب قضاوت گماشتن


He was created lord at the age of sixteen.

در شانزده سالگی به او عنوان لرد داده شد.


Don't go near him while he's creating.

تا داد و بیدادش تمام نشده نزدش نرو.


پیشنهاد کاربران

درست کردن

create contract
انعقاد قرارداد
منعقد کردن قرارداد
بستن قرارداد
ایجاد ساختن قرارداد

خلق کردن

Make

ساختن
خلق کردن
ایجاد کردن
آفریدن

ارائه

به وجود آوردن، بنا نهادن

ایجاد کردن یا ساختن

Breed، بوجود اوردن

خلق کردن ، ایجاد کردن
the government plans to create more jobs for young people
دولت برنامه دارد برای افراد جوان شغل های بیشتری ایجاد کند 🎿🎿

شکل گرفتن

💟Create💟
💙خلق کردن💙
💙افریدن💙
💙بوجود اوردن💙
💙ابداع کردن💙
💙ساختن 💙
💙درست کردن💙

💙She created an igloo from blocks og snow💙
💙او با بلوک ها یخ و برف یک ایگلو ( کلبه اسکیمو ) درست کرد. 💙
💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟💟

تولید کردن

تشکیل دادن، بنیاد نهادن

خلقیدن

He created a magnificent work of art for the town hall.
[ترجمه Negar] او یک کار هنری عظیم برای سالن شهرداری خلق


کلمات دیگر: