کلمه جو
صفحه اصلی

forgive


معنی : بخشیدن، امرزیدن، عفو کردن، تبرئه کردن
معانی دیگر : بخشیدن (گناه و تقصیر و غیره)، (از تقصیر کسی) درگذشتن، گذشت کردن، وخشودن، آمرزیدن، گنه بخشی کردن، اغماض کردن، ندیده گرفتن، (در اظهار ادب) ببخشید، پوزش می خواهم (می خواهیم)، معذرت می خواهم، (وام و غیره) بخشودن

انگلیسی به فارسی

ببخشید، بخشیدن، عفو کردن، تبرئه کردن، امرزیدن


بخشیدن، عفو کردن، امرزیدن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: forgives, forgiving, forgave, forgiven
(1) تعریف: to excuse or pardon (an offense or offender).
مترادف: excuse, overlook, pardon
مشابه: absolve, amnesty, condone, exculpate, exonerate, let off, make allowance for, remit, reprieve, shrive

- Can society forgive these crimes?
[ترجمه محمدرضا] آیا جامعه می تواند این جرم ها را ببخشد؟
[ترجمه ترگمان] آیا اجتماع این جنایات را خواهد بخشید؟
[ترجمه گوگل] آیا جامعه می تواند این جنایت ها را ببخشد؟
- I can sometimes forgive lying, but I cannot forgive cheating.
[ترجمه khalil] گاهی دروغ را می بخشم اما نمی توانم تغلب را ببخشم.
[ترجمه ترگمان] بعضی وقتا می تونم دروغ گفتن رو ببخشم ولی نمیتونم خیانت کنم
[ترجمه گوگل] گاهی اوقات دروغ می گوییم، اما نمی توانم تقلب کنم
- She loved her father, but she could not forgive his being unfaithful to her mother.
[ترجمه ترگمان] او پدرش را دوست داشت، اما نمی توانست به مادرش خیانت کند
[ترجمه گوگل] او پدرش را دوست داشت، اما او نمیتوانست به مادرش بی اعتبار کند
- He hoped his wife could forgive him for what he did.
[ترجمه ترگمان] امیدوار بود زنش او را به خاطر کاری که کرده بود ببخشد
[ترجمه گوگل] او امیدوار بود که همسرش بتواند او را برای آنچه که انجام داد ببخشد
- They pray that God may forgive them their sins.
[ترجمه ترگمان] آن ها دعا می کنند که خداوند آن ها را ببخشد
[ترجمه گوگل] آنها دعا می کنند که خداوند آنها را گناهان خود را ببخشد

(2) تعریف: to relinquish anger or resentment against.
متضاد: resent
مشابه: absolve, bury, pardon

- Years went by, but she could not forgive him for breaking her heart.
[ترجمه ترگمان] سال ها گذشت، اما برای شکستن قلبش نمی توانست او را ببخشد
[ترجمه گوگل] سالها گذشت، اما او نمیتوانست او را برای شکستن قلبش ببخشد

(3) تعریف: to absolve from any claim on account of.
متضاد: punish
مشابه: absolve, acquit, cancel, disregard, ignore, nullify, overlook, release from, remit, void

- The credit card company partially forgave the debt.
[ترجمه ترگمان] شرکت کارت اعتباری تا حدودی بدهی را بخشید
[ترجمه گوگل] شرکت کارت اعتباری بخشی از بدهی ها را می بخشد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: forgivable (adj.), forgiver (n.)
• : تعریف: to excuse or pardon wrongdoing or one who is guilty of wrongdoing; grant forgiveness.

- Do you have it in your heart to forgive?
[ترجمه ترگمان] آیا آن را در قلب تو داری که ببخشی؟
[ترجمه گوگل] آیا آن را در قلب خود ببخشید؟

• pardon, give amnesty to; cease to hold anger or resentment against; cancel a debt, release from a liability
if you forgive someone who has done something wrong, you stop being angry with them.
if you say that someone could be forgiven for doing a particular thing, you mean that you can understand the reasons for such behaviour.
see also forgave, forgiving.

Simple Past: forgave, Past Participle: forgiven


مترادف و متضاد

بخشیدن (فعل)
give, vouchsafe, present, absolve, forgive, donate, remit, give away, assoil, portion, dispense, grant, privilege, pardon, gift, spare, bestow, betake, condone, endue, indue

امرزیدن (فعل)
absolve, forgive, remit, beatify

عفو کردن (فعل)
absolve, forgive

تبرئه کردن (فعل)
exonerate, exculpate, forgive, clear, purge, acquit, assoil, excuse

stop blame and grant pardon


Synonyms: absolve, accept apology, acquit, allow for, amnesty, bear no malice, bear with, bury the hatchet, clear, commute, condone, dismiss from mind, efface, exculpate, excuse, exempt, exonerate, extenuate, forget, kiss and make up, laugh off, let bygones be bygones, let it go, let off, let off easy, let pass, let up on, make allowance, overlook, palliate, pocket, purge, release, relent, remit, reprieve, respite, spring, think no more of, turn other cheek, wink at, wipe slate clean


Antonyms: accuse, blame, censure, charge, punish


جملات نمونه

1. forgive my poor english!
ببخشید که انگلیسی من خوب نیست !

2. forgive them, father, for they know not what they are doing
(عیسی) خداوندا آنان را ببخش چون نمی دانند چه می کنند.

3. forgive us for being so late!
از این که این قدر دیر آمده ایم پوزش می خواهیم !

4. forgive and forget
بخشیدن و فراموش کردن،آشتی کردن

5. father, forgive them for they know not what they do
خداوندا،آنان را ببخش چون نمی دانند چه می کنند.

6. i forgive you this time, but don't do it again!
این دفعه تو را می بخشم ولی دیگر این کار را نکن !

7. i hereby forgive you the money you owe
بدین وسیله پولی را که به من بدهکار هستی می بخشم.

8. o, god, forgive my sins!
خدایا گناهان مرا ببخش !

9. be a gentleman and forgive him!
بزرگواری کن و او را ببخش !

10. christ said we should forgive those who have trespassed against us
عیسی گفت ما باید کسانی را که به ما اجحاف کرده اند ببخشیم.

11. she had enough charity to forgive her husband's killers
او آن قدر گذشت داشت که قاتلان شوهرش را بخشید.

12. to err is human, to forgive divine
اشتباه کار انسان است و بخشش کار خدا

13. to err is human, to forgive divine
گمراه شدن کار بشر و بخشودن کار خداست.

14. To forgive is not to forget. nor remit. but let it go.
[ترجمه ترگمان]عفو کردن، فراموش کردن نیست و هم خونه رو آنتن نمیده … اما بذار بره
[ترجمه گوگل]برای ببخشیدن فراموش نیست و نه اعاده اما اجازه دهید آن را بروید

15. Forgive and forget.
[ترجمه ترگمان]مرا ببخش و فراموش کن
[ترجمه گوگل]ببخش و فراموش کن

16. Today, forget your past, forgive yourself and begin again.
[ترجمه ترگمان]امروز، گذشته خود را فراموش کن، خودت را ببخش و دوباره شروع کن
[ترجمه گوگل]امروز، گذشته خود را فراموش کنید، خود را ببخشید و دوباره شروع کنید

17. He will never forgive his parents for what they have done to him.
[ترجمه ترگمان]او هرگز پدر و مادرش را برای کاری که با او کرده اند نخواهد بخشید
[ترجمه گوگل]او هرگز پدر و مادر خود را برای آنچه که برای او انجام داده است، ببخشند

18. I've tried to forgive him for what he said.
[ترجمه ترگمان]سعی کردم او را به خاطر چیزی که گفت ببخشم
[ترجمه گوگل]من سعی کردم او را برای آنچه که او گفتم ببخشم

The ruler forgave him and freed him from jail.

حکمران (گناهان) او را بخشید و از زندان آزادش کرد.


The parents forgave the killer of their son.

والدین قاتل فرزندشان را بخشیدند.


o, God, forgive my sins!

خدایا گناهان مرا ببخش!


I forgive you this time, but don't do it again!

این دفعه تو را می‌بخشم؛ ولی دیگر این کار را نکن!


forgive my poor English!

ببخشید که انگلیسی من خوب نیست!


forgive us for being so late!

از اینکه این‌قدر دیر آمده‌ایم پوزش می‌خواهیم!


I hereby forgive you the money you owe.

بدین‌وسیله پولی را که به من بدهکار هستی، می‌بخشم.


اصطلاحات

forgive and forget

بخشیدن و فراموش کردن، آشتی کردن


پیشنهاد کاربران

کسی را به خاطر کار بد یا اشتباهی بخشیدن.

بخشیدن

به طورآرام

forgive:بخشیدن.
forget:فراموش کردن.

Forgive and forget
ببخش و فراموش کن
You can not forget until you forgive
تا وقتی که نبخشید نمی توانید فراموش کنید.

سلام معنی Dear ones and relatives, I can not be present in your friendly gathering until the 11th of Khordad for several reasons. Forgive me and be safe and victorious in the shelter of God

بخشیدن ، عفو کردن
I'd never forgive myself if anything happened to the kids
اگر اتفاقی برای آن کودکان بیفتد، من هیچگاه خودم را نمیبخشم 👧🏻


کلمات دیگر: