کلمه جو
صفحه اصلی

come around


معنی : بازگشت کردن به، تغییر مسیر دادن
معانی دیگر : 1- احیا شدن، بهبود یافتن، (از بیهوشی) به هوش آمدن 2- تغییر مسیر دادن 3- اجابت کردن 4- (عامیانه) به ملاقات آمدن، تغییر مسیردادن مثل باد

انگلیسی به فارسی

نظر خود را تغییر دادن


انگلیسی به انگلیسی

عبارت ( phrase )
(1) تعریف: to regain consciousness; revive.
مترادف: revive
مشابه: recover, stir

(2) تعریف: to change one's opinion, esp. to agree with that of another.
مترادف: accede, bend, comply, concede
مشابه: agree, submit, yield

• recover from illness, recuperate

مترادف و متضاد

بازگشت کردن به (فعل)
come around

تغییر مسیر دادن (فعل)
shift, come around, put about

Change one's mind


جملات نمونه

1. I've been so sorry that you couldn't come around this week.
[ترجمه ترگمان]این هفته خیلی متاسف بودم که تو نمی تونی این هفته بیای اینجا
[ترجمه گوگل]من خیلی متاسفم که شما نمی توانید در این هفته بمانید

2. The wind has come around to the north.
[ترجمه ترگمان]باد به سمت شمال می اید
[ترجمه گوگل]باد به سمت شمال آمده است

3. My birthday seems to come around quicker every year.
[ترجمه ترگمان]به نظر میرسه تولد من هر سال سریع تر پیش میاد
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد روز تولد من هر ساله سریعتر می آید

4. We had to come around by the wheat fields.
[ترجمه ترگمان]مجبور شدیم از مزارع گندم بیایم
[ترجمه گوگل]ما مجبور بودیم در حوزه های گندم قرار بگیریم

5. You might feel a little sick when you come around from the anesthetic.
[ترجمه ترگمان]وقتی از داروی بی هوشی بیرون اومدی ممکنه یکم احساس بدی داشته باشی
[ترجمه گوگل]وقتی از بیهوشی بیرون می آیید، کمی احساس درد می کنید

6. Why don 't you come around and see us one evening?
[ترجمه ترگمان]چطوره یه شب بیای و ما رو ببینی؟
[ترجمه گوگل]چرا نمی آیی و ما یک شب می بینیم؟

7. It took him a while to come around to the idea.
[ترجمه ترگمان]مدتی طول کشید تا به این فکر برسد
[ترجمه گوگل]او در حالی که به این ایده آمد، او را گرفت

8. Do come around and see us some time.
[ترجمه ترگمان]به اطراف خود نگاه کنید و کمی به ما نگاه کنید
[ترجمه گوگل]بیرون بیایید و کمی وقت ببینی

9. His mother has come around after having had stomach ulcers.
[ترجمه ترگمان]مادرش پس از زخم معده به اطراف خود بازگشته است
[ترجمه گوگل]مادرش بعد از زخم معده به اطرافش آمده است

10. I think he'll come around eventually.
[ترجمه ترگمان]فکر می کنم بالاخره به این طرف و آن طرف خواهد آمد
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم او در نهایت می آید

11. I'll come around later and see how you are.
[ترجمه ترگمان]بعدا می ام و ببینم حالت چطوره
[ترجمه گوگل]بعدا متوجه خواهید شد که چطور هستی

12. The coppers used to come around at first every time somebody stole a dame's purse but finally they gave it up.
[ترجمه ترگمان]هر دفعه که یک نفر کیف یک خانم را دزدیده بود، هر بار که یک نفر کیف یک خانم را دزدیده بود، اما بالاخره آن را رها کردند
[ترجمه گوگل]ابتدا کاسه برای اولین بار در هر زمانی که یک کیف پول دام را به سرقت برده بود، اما در نهایت آنها آن را تکذیب کردند

13. And archivists seem to have come around to recognizing his leadership qualities.
[ترجمه ترگمان]و به نظر می رسد که archivists برای تشخیص کیفیت های رهبری خود به این سو و آن سو می آیند
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد بایگانی سازندگان به شناخت ویژگی های رهبری خود نزدیک شده اند

14. He'll come around eventually. He doesn't have any choice, does he?
[ترجمه ترگمان]او بالاخره به این طرف و آن طرف خواهد آمد اون حق انتخاب نداره، مگه نه؟
[ترجمه گوگل]او در نهایت می آید او هیچ انتخابی ندارد، آیا او؟

پیشنهاد کاربران

به دیدار کسی رفتنیا به خانه ی کسی رفتن.


change your mind

become conscious again

سَر زدن

دوباره آگاهی و هوشیاری رو بدست آوردن.
دوباره بیدار شدن
، after accident , She hasn’t come around yet

تغییر عقیده دادن:
He’ll come around to my point of view eventually.

اتفاق افتادن

به خانه کسی امدن یا به محل کار کسی رفتن برای ملاقات
? Still your mum comes around

به هوش آمدن

دوباره اتفاق افتادن
My birthday seems to come around quicker every year.

فدارسیدن. . . اتفاق افتادن. .

به هوش آمدن از بی هوشی
become conscious again

سر عقل اومدن

موافقت کردن و کدورت ها را کنار گذاشتن


کوتاه آمدن

به ملاقات کشی رفتن
ملاقات کردن کسی

۱ - به هوش آمدن to recover conciousness
۲ - تغییر عقیده یا موقعیت دادن to change position or opinion or accept an idea
۳ - فرا رسیدن، مکررا اتفاق افتادن to happen regularly , take place
۴ - سر زدن به خانه کسی to visit someone's house
•She is already coming around after you kock her out
• She finally came around to our way of thinking
What goes around comes around
• They came around last might to visit their grandkids

سر حال آمدن


Logan came around to see me about a job
لوگان برای کاری ( که با من داشت ) تغییر مسیر داد و به دیدن من اومد

هشیار شدن، به هوش آمدن وبه حال عادی بازگشتن . . . از نظر خود برگشتن و . . .
ولیکن برای بیان منظور درست این اصطلاح می بایست آن را با واژه ای به معنای "بازبرگشتن" ترجمه نمود.
تا نظر بقیه دوستان چه باشد

متضاد pass out , faint

( به محل کار/خانه ) سَر زدن

آمدن ؛ به هوش آمدن ؛ تغییر عقیده دادن

# The landlord came around to collect the month's rent
# She fainted but soon came around
# You'll come around after you hear the whole story

تغییر عقیده دادن.

بیا اینوری ، سر زدن

کنار آمدن

( فصل ) فرا رسیدن

تقریبا معادل:
از خر شیطون پایین آمدن


کلمات دیگر: