کلمه جو
صفحه اصلی

organized


معنی : متشکل، سازمان یافته
معانی دیگر : سازمان یافته، متشکل

انگلیسی به فارسی

منظم، مرتب، سامان‌دار، سامانمند، سازمند، کارا، مؤثر


تهیه‌شده، طرح‌ریزی‌شده، تشکیل‌شده، برپاشده، ترتیب‌یافته، سازمان‌یافته


متشکل در اتحادیه (یا سازمان حرفه‌ای و غیره)


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: set in order; arranged in a systematic pattern.
مترادف: neat, orderly
متضاد: disorganized

- Her room is more organized than mine.
[ترجمه امیرحسین آزاد] اتاقش مرتب تر از مال من است.
[ترجمه Paniz] اتاق او منظم تر از مال من است.
[ترجمه سپهر] اتاق او از اتاق من مرتب تر است
[ترجمه fatima] اتاق او از اتاق من منظم تر است
[ترجمه S] اتاق اون خانم از مال من مرتب تر است
[ترجمه Reza] اتاق او از اتاق من منظم تر است.
[ترجمه ترگمان] اتاق او از مال من organized است
[ترجمه گوگل] اتاق او بیشتر از من مستهلک شده است

(2) تعریف: tending to organize one's tasks, surroundings, and the like.
متضاد: disorganized
مشابه: efficient, methodical, neat

- We need an organized person to act as office manager.
[ترجمه گل رز] ما به یک شخص ( فرد ) سازمان یافته نیاز داریم تا به عنوان مدیر اداره عمل کند
[ترجمه ترگمان] ما به یک فرد سازمان یافته نیاز داریم تا به عنوان مدیر اداره عمل کند
[ترجمه گوگل] ما به یک فرد سازمان یافته نیاز داریم که به عنوان مدیر اداری عمل کند

(3) تعریف: joined together into an effective group or movement, esp. a labor union.

- organized labor
[ترجمه ترگمان] کار سازمان دهی شده
[ترجمه گوگل] کار سازمان یافته

• arranged, ordered, systematized; established, set up; existing on a large scale; efficient; united; formed into a labor union (also organised)
organized activities are planned and controlled.
people who are organized work in an efficient and effective way.
see also organize.

مترادف و متضاد

متشکل (صفت)
formed, organized

سازمان یافته (صفت)
organized

arranged, systematized


Synonyms: catalogued, classified, coordinated, correlated, formed, formulated, grouped, methodized, standardized, straightened out, tabulated


جملات نمونه

1. organized crime
تبهکاری سازمان دار (سازمان یافته)

2. organized labor
کارگران اتحادیه(ای)

3. organized opposition
مخالفت (یا مخالفان) سازمان یافته

4. organized rings that steal cars
گروه های سازمان یافته که ماشین می دزدند

5. organized militia
ارتش سانه ی سازمان دار

6. an organized person
آدم مرتب و منظم

7. he organized a mission to the indians
او هیئت اعزامی به سوی سرخپوستان را سازمان داد.

8. he organized the army into a modern fighting machine
او ارتش را به صورت یک ماشین جنگی امروزی سازماندهی کرد.

9. homa organized a great party
هما مهمانی بزرگی برپا کرد.

10. she organized the chairs around the table
او صندلی ها را دور میز چید.

11. they have organized a new political party
آنها یک حزب سیاسی جدید تشکیل داده اند.

12. the garment industry has been organized for years
صنف لباس دوزی سال ها است که جزو اتحادیه است.

13. the workers' meeting had been organized by the socialists
گردهمایی کارگران توسط سوسیالیست ها ترتیب داده شده بود.

14. The introduction explains how the chapters are organized.
[ترجمه ترگمان]مقدمه توضیح می دهد که این بخش ها چگونه سازماندهی می شوند
[ترجمه گوگل]مقدمه توضیح می دهد که فصل ها چگونه سازماندهی می شوند

15. Science is organized knowledge.
[ترجمه ترگمان]دانش دانش سازمان یافته است
[ترجمه گوگل]علم سازمان یافته است

16. A deputation of 40 strikers was organized.
[ترجمه ترگمان]یک هیات متشکل از ۴۰ اعتصاب کنندگان سازمان دهی شدند
[ترجمه گوگل]تقسیم 40 ستیزه جوی سازمان یافته بود

17. The Tokyo police department is clamping down on organized crime.
[ترجمه ترگمان]اداره پلیس توکیو در حال سرکوب جرم سازمان یافته است
[ترجمه گوگل]اداره پلیس توکیو بر جنایت سازمان یافته است

18. The Government hastily organized defensive measures against the raids.
[ترجمه ترگمان]دولت با عجله اقدامات دفاعی را علیه این یورش ها سازماندهی کرد
[ترجمه گوگل]دولت به شدت اقدامات دفاعی را علیه حملات سازماندهی کرد

19. He organized the workers into a trade union.
[ترجمه ترگمان]او کارگران را در یک اتحادیه تجاری سازماندهی کرد
[ترجمه گوگل]او کارگران را به یک اتحادیه کارگری سازماندهی کرد

20. They organized a meeting between the teachers and students.
[ترجمه ترگمان]آن ها جلسه ای را بین معلمان و دانش آموزان ترتیب دادند
[ترجمه گوگل]آنها یک جلسه را بین معلمان و دانش آموزان برگزار کردند

21. The course was organized by a training company.
[ترجمه ترگمان]این دوره توسط یک شرکت آموزشی سازماندهی شده بود
[ترجمه گوگل]این دوره توسط یک شرکت آموزشی برگزار شد

پیشنهاد کاربران

مرتب

منظم، خوش تیپ

منظم. مرتب. سازمان یافته . برنامه ریزی شده .

تشکیل شده از. . .

با نظم
مرتب
تمیز

I've organized you
سازماندهی کردم برات

A person who does not leave him or her room or plase messy
فرد منظم
Organized≠disorganized

سازماندهی شده

مرتب - منظم

با برنامه

با سلیقه

صورت گرفته

مرتب کردن

سازمان یافته

منسجم

He is so organized in his work

معنی=سازمان یافته
سطح=Reach 4
کانون زبان ایران

معنی:مرتب کردن . سازمان دهی کردن
سطح:Elementary
کانون زبان ایران

organized ( عمومی )
واژه مصوب: سازمند
تعریف: سازمان داده‏شده


کلمات دیگر: