کلمه جو
صفحه اصلی

bring up


معنی : پروردن، پرورش دادن، مطرح کردن، فرهیختن، رشد دادن
معانی دیگر : 1- (بچه) بار آوردن، پروراندن، 2- قی کردن، بالا آوردن 3- (موضوعی را) سبز کردن، (به موضوعی) اشاره کردن

انگلیسی به فارسی

پرورش دادن، رشد دادن


موضوعی را مطرح کردن یا از ابهام درآوردن


روشن کردن دستگاه


استفراغ


انگلیسی به انگلیسی

عبارت ( phrase )
(1) تعریف: to take care of a child until the child is an adult.

- Her parents died, so her grandparents brought her up.
[ترجمه A.A] والدینش فوت کردند بنابراین پدر بزرگ و مادربزرگش او را بزرگ کردند
[ترجمه aaa] مادر و پدرش مردند بنابراین پدربزرگ و مادربزرگش او را بزرگ کردند
[ترجمه ترگمان] پدر و مادرش مردند، بنابراین پدربزرگ و مادربزرگش او را آوردن
[ترجمه گوگل] پدر و مادرش درگذشت، بنابراین پدربزرگ و مادربزرگش او را به ارمغان آورد

(2) تعریف: to put a subject or idea into conversation.

- Don't bring up money again. I don't want to talk about it.
[ترجمه الهه] حرف پول و نزن. نمیخوام در موردش صحبت کنم
[ترجمه A.A] دوباره پول را مطرح نکن ، نمیخوام در موردش حرف بزنم
[ترجمه علی] صحبت پول رو دوباره به میان نیار. نمیخام در موردش صحبت کنم
[ترجمه سهیل] دوباره موضوع پول رو پیش نکش، نمیخوام در موردش حرف بزن.
[ترجمه ترگمان] دوباره پول در نیار نمی خواهم درباره اش حرف بزنم
[ترجمه گوگل] پول دوباره نزنید نمی خوام دربارش حرف بزنم

• raise, educate

دیکشنری تخصصی

[] صعود با حمایت از بالا

مترادف و متضاد

پروردن (فعل)
encourage, breed, rear, feed, raise, propagate, nurture, form, cherish, foster, bring up, mother

پرورش دادن (فعل)
breed, develop, foster, bring up

مطرح کردن (فعل)
consider, debate, moot, discuss, table, bring up, propound, expose to discussion

فرهیختن (فعل)
educate, train, bring up

رشد دادن (فعل)
bring up

raise youngster


Synonyms: breed, cultivate, develop, discipline, educate, feed, form, foster, nourish, nurture, provide for, rear, school, support, teach, train


initiate, mention in conversation


Synonyms: advance, advert, allude to, broach, discuss, introduce, moot, move, offer, point out, propose, put forward, raise, raise a subject, refer, submit, tender, touch on, ventilate


Uncover


Turn on power or start


Vomit


جملات نمونه

1. Bring up a raven and he'll pick out your eyes.
[ترجمه مهدی] کلاغ رو اگه پرورش بدی و بزرگش کنی آخرش چشم خودتو در میازره
[ترجمه ترگمان]یه کلاغ بیار و چشمات رو باز میکنه
[ترجمه گوگل]بلند کردن یک کمان و او چشم های خود را انتخاب کنید

2. She's struggling to bring up a family alone.
[ترجمه mah10shid] او تلاش می کند تا یه خانواده را به تنهایی بچرخاند.
[ترجمه ترگمان]اون داره تلاش می کنه یه خانواده رو تنها بیاره
[ترجمه گوگل]او در تلاش است تا یک خانواده را به تنهایی پرورش دهد

3. Many women still take career breaks to bring up children.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از زنان هنوز هم برای آوردن کودکان دچار رکود اقتصادی می شوند
[ترجمه گوگل]بسیاری از زنان هنوز از تعرضات شغلی برخوردارند تا فرزندان را بیاموزند

4. They have very definite ideas on how to bring up children.
[ترجمه ترگمان]آن ها ایده های مشخصی درباره نحوه تربیت کودکان دارند
[ترجمه گوگل]آنها در مورد چگونگی پرورش کودکان، ایده های بسیار قطعی دارند

5. Can you bring up the list of candidates again?
[ترجمه ترگمان]آیا می توانید فهرست نامزدها را دوباره بالا ببرید؟
[ترجمه گوگل]آیا می توانید لیست نامزدها را دوباره ببرید؟

6. It's bad enough having to bring up three kids on your own without having to worry about money as well!
[ترجمه ترگمان]به اندازه کافی بد هست که مجبور شی سه بچه رو با خودت جمع کنی بدون اینکه نگران پول باشی!
[ترجمه گوگل]به اندازه کافی به اندازه کافی نیاز به آوردن سه بچه خود را بدون نیاز به نگرانی در مورد پول نیز هست!

7. A lot of women manage to bring up families and go out to work at the same time take Angela, for example.
[ترجمه ترگمان]برای مثال، بسیاری از زنان مدیریت خانواده را به عهده دارند و در عین حال برای گرفتن کار به سر کار می روند
[ترجمه گوگل]به عنوان مثال، بسیاری از زنان موفق به ایجاد خانواده ها و رفتن به محل کار در همان زمان به آنجلا می گیرند

8. He had old-fashioned ideas on how to bring up children.
[ترجمه ترگمان]اون ایده های قدیمی داشت که چطور بچه ها رو جمع و جور کنه
[ترجمه گوگل]او ایده هایی پیرامون نحوه پرورش کودکان داشت

9. Trying to bring up a small daughter on your own is no easy task .
[ترجمه ترگمان]سعی می کنم دختر کوچکی را با خودم بیاورم که کار آسانی نیست
[ترجمه گوگل]تلاش برای آوردن یک دختر کوچک به خودی خود کار ساده ای نیست

10. He's got some funny ideas about how to bring up children.
[ترجمه ترگمان]او ایده هایی جالب در مورد این که چطور بچه ها را بزرگ کند، دارد
[ترجمه گوگل]او برخی از ایده های خنده دار را در مورد چگونگی پرورش کودکان دریافت کرده است

11. Living alone and trying to bring up a young son is no easy task.
[ترجمه ترگمان]زندگی تنها و تلاش برای ایجاد یک پسر جوان کار آسانی نیست
[ترجمه گوگل]تنها زندگی کردن و تلاش برای آوردن یک پسر جوان کار ساده ای نیست

12. Why did you have to bring up the subject of money?
[ترجمه :)] مجبور بودی بحث پول را مطرح کنی؟
[ترجمه ترگمان]چرا موضوع پول را مطرح کردی؟
[ترجمه گوگل]چرا شما باید موضوع موضوع را مطرح کنید؟

13. Click with the right mouse button to bring up a new menu.
[ترجمه ترگمان]برای ایجاد یک منوی جدید روی دکمه راست موشی کلیک کنید
[ترجمه گوگل]با کلیک بر روی دکمه ی راست کلیک بر روی یک منو جدید کلیک کنید

14. I didn't want to bring up the matter to him last night.
[ترجمه ترگمان]من نمی خواستم دیشب موضوع را به او بگویم
[ترجمه گوگل]من نمی خواستم موضوع را به او بگویم شب گذشته

15. We need to bring up more troops.
[ترجمه ترگمان] باید نیروهای بیشتری بیاریم
[ترجمه گوگل]ما باید نیروهای بیشتری را جمع کنیم

پیشنهاد کاربران

به موضوعی اشاره کردن ، مورد بحث قرار دادن ، تربیت کردن

حرف یا موضوعی را پیش کشیدن
موضوعی را با کسی در میان گذاشتن
مطرح کردن چیزی با کسی

To discuss
مطرح کردن بحث

Introduce it in a conversation.

اوردن یک بحث

Bring sb up
بزرگ کردن و تربیت کردن ( یک بچه )

تربیت کردن. پرورش دادن

فراخوانی کردن

مطرح کردن یک موضوع، یک مطلب یا بحثی را پیش کشیدن
مترادف: broach a subject ، put forward a subject ، raise a subject


Bring up: is used when the speker is on a higher floor
for example: bring up a newspaper
بالا اوردن روزنامه

To mention sth

به معنای شروع یک موضوع و یک بحث هم می تواند باشد . تقریبا معادل کلمات initiate و start هم می تواند باشد.

مطرح کردن . ذکر کردن

It will be difficult, but l think we can bring it off

bring off=to succeed

به معنای بالا اوردن. Bring up food from stomach

فرزند تربیت کردن

مطرح کردن

بالا آوردن ( وسیله ای )

به معنای بالا اوردن ( vomit ) هم استفاده

بزرگ کردن ( بچه )

bring up something :مطرح کردن
bring up somebody :بزرگ کردن
bring up for : سوغاتی اوردن برای. . .

1 - بزرگ کردن و نگهداری از بچه= Rear a child
2 - تربیت کردن بچه Parent should "bring up" children more strictly -


پرداختن به موضوعی
پیش کشیدن صحبتی


هویدا ساختن

bring me up short
Make someone stop or pause abruptly. 'he was entering the office when he was brought up short by the sight of John
خشکم زد

پرورش یافتن و تربیت کردن ( بچه )

قدردانی ، سپاس

سخنی رو به میان آوردن=come up

پیش کشیدن حرف:حالا نمیخوام حرفشو پیش بکشم ( brought up ) ولی به من بدهکاری!!. . بار آمدن، تربیت کردن، بزرگ شدنBorn & brought up in india ددر هند بزرگ شده یا brought of by grandmother توسط مادربزرگش بزرگ شده

فراهم کردن
عرضه کردن

به عنوان مثال :
If you noticed the stock of an item running low, call the stockroom to bring up more merchandise


زنده کردن یاد موضوعی
یادآوری کردن
به یاد آوردن
ex:
sometimes it brings up our childhood memories
گاهی خاطرات کودکیمان را برایمان زنده میکند.

تربیت کردن کسی برای . . .


کلمات دیگر: