کلمه جو
صفحه اصلی

berserk


معنی : دیوانه، از جا در رفته، شوریده، اشفته
معانی دیگر : از خودبیخود، کالفته

انگلیسی به فارسی

برسکر، دیوانه، از جا در رفته، شوریده، اشفته


از خودبیخود، بسیار عصبانی، دیوانه‌وار خشمگین شدن، آشفته


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: violently enraged; wildly destructive.
مشابه: amok, maniac, maniacal, rabid, violent

- When they threatened to take her child away, she went berserk.
[ترجمه من] بروبابا
[ترجمه ترگمان] وقتی تهدید کردن که بچه شو بردن، از کوره در رفت
[ترجمه گوگل] هنگامی که آنها تهدید کردند که فرزند خود را از او دور کنند، او رفت و رفت
- He was so drunk that he went berserk and kicked the door down.
[ترجمه ترگمان] آنقدر مست بود که از کوره دررفت و در را به زمین کوبید
[ترجمه گوگل] او خیلی مست بود که او رفت و برس زد و درب را لگد زد

(2) تعریف: deranged or crazy.
مشابه: amok, crazy, deranged, maniac, maniacal, wild

- If I were held captive in a place like that I would go berserk.
[ترجمه ترگمان] اگر من در چنین مکانی اسیر می شدم، از کوره در می رفتم
[ترجمه گوگل] اگر من در یک محل به همین ترتیب زندانی شدم، می توانستم برسکر بروم

• frenzied, insane, enraged, raging, uncontrollable
if someone goes berserk, they lose control of themselves and become very violent.

مترادف و متضاد

دیوانه (اسم)
loco, bedlam, madcap, berserker, berserk

از جا در رفته (صفت)
mad, berserk, frenzied, short-tempered

شوریده (صفت)
crazy, berserk, frenzied, distraught, frenetic, phrenetic, horn-mad

اشفته (صفت)
upset, disturbed, disordered, berserk, messy, disheveled, frenzied, frenetic, phrenetic, turbulent, garbled, frantic, vexatious, tumultuary

crazed


Synonyms: crazy, demented, deranged, insane, mad, maniacal, manic, violent


جملات نمونه

1. to go berserk
عنان اختیار از دست دادن،از جا دررفتن،شوریده شدن،دیوانه شدن،کالفتن

2. suddenly he went berserk and started throwing stones
ناگهان به سرش زد و شروع به سنگ پرانی کرد.

3. My husband will go berserk if he finds you here.
[ترجمه ترگمان]شوهرم اگر شما را اینجا پیدا کند از کوره در خواهد رفت
[ترجمه گوگل]شوهرم اگر شما را در اینجا پیدا کند، برزبان خواهد شد

4. When I saw him I went berserk.
[ترجمه ترگمان]وقتی او را دیدم از کوره در رفتم
[ترجمه گوگل]وقتی او را دیدم رفتم برسکر

5. He went berserk when he found out where I'd been.
[ترجمه ترگمان]وقتی فهمید من کجا بوده ام، از کوره در رفت
[ترجمه گوگل]هنگامی که او متوجه شد که من آنجا بوده است، او برسکر رفت

6. Dad went berserk when he found out.
[ترجمه ترگمان]بابا وقتی فهمید از کوره در رفت
[ترجمه گوگل]وقتی پدرش برمی گشت پدر پدرش رفت

7. Turn down your radio. Don't send berserk me.
[ترجمه ترگمان] radio رو خاموش کن منو دیوونه نکن
[ترجمه گوگل]رادیو خود را خاموش کنید بفرست من را بفرست

8. The dog went berserk when a wasp stung him.
[ترجمه ترگمان]وقتی زنبوری او را نیش زد، سگ از کوره دررفت
[ترجمه گوگل]وقتی گاو گرسنه او را ترک کرد، سگ رفت

9. Toos threw unending series of berserk punches, ignoring incoming rounds as if they were raindrops on a pleasant spring day.
[ترجمه ترگمان]به بیت یک سری مشت مشتی به هم زد و بی آن که به دور خود نگاه کند، انگار قطرات باران روی یک روز بهاری خوشایند بود
[ترجمه گوگل]توس انداخت سری بی پایان از مشت جا در رفته، نادیده گرفتن دور ورودی به عنوان اگر آنها قطرات باران در یک روز بهار دلپذیر بود

10. He is capable of cold-blooded or berserk courage in desperate moments yet is constantly afraid of being cowardly.
[ترجمه ترگمان]او قادر به انجام دادن شجاعت خونسرد و شجاع در لحظات ناامیدی است، اما با این حال همیشه از بزدلی و بزدلی می ترسد
[ترجمه گوگل]او در لحظات بی رحمانه شجاعانه با خونسردی یا سرخوردگی توانایی دارد، اما به طور مداوم از گرسنگی می ترسد

11. The man went berserk, smashed a side window and climbed on to the roof of the moving vehicle, police said.
[ترجمه ترگمان]مرد از کوره دررفت و پنجره کناری را خرد کرد و به سمت پشت بوم حرکت کرد و پلیس گفت:
[ترجمه گوگل]پلیس گفت که این مرد رفت و آمد داشت، یک پنجره جانبی را شکست و به سقف وسیله نقلیه حرکت کرد

12. He wasn't proud of the ability to go berserk because it meant loss of control.
[ترجمه ترگمان]او به این توانایی که از کوره دررفته بود، به این دلیل که به معنای از دست دادن کنترل بود، احساس غرور نمی کرد
[ترجمه گوگل]او به توانایی رفتن به برزک افتخار نمی کرد زیرا به معنای از دست دادن کنترل بود

13. Converse was commencing another glide when Smitty went berserk.
[ترجمه ترگمان]وقتی که \"اسمیتی\" از کوره در رفت یه پرواز دیگه شروع شد
[ترجمه گوگل]هنگامیکه سمیتی برادرش را ترک کرد، معکوس آغاز شد

14. His great dragon Nightfang went berserk and slaughtered many Dark Elves and their slave troops.
[ترجمه ترگمان]اژدهای بزرگ اژدها از کوره در رفت و بسیاری از الف ها و سربازانش را قتل عام کرد
[ترجمه گوگل]Nightfang اژدهای بزرگ او رفت و برس کر و بسیاری از الف های تاریک و سربازان برده اش را کشت

to go berserk

اختیار از دست دادن و از خودبی‌خود شدن، شوریده شدن، دیوانه شدن


suddenly he went berserk and started throwing stones.

ناگهان به سرش زد (بسیار عصبانی شد) و شروع به سنگ‌پرانی کرد.


پیشنهاد کاربران

مجنون

شوریده

to go berserk = قاطی کردن، از کوره در رفتن
to go wild, to lose control
مثال:
. When I told him that we had lost all of our money, he went berserk

out of one's mind
hysterical
manic
wild
raging
out of control
Amok


عصبانی، دیوانه و پرخاشگر از شدت خشم

در مسابقات آنلاین lichess به معنای اینه که زمان نصف میشه و یک امتیاز به امتیاز برد اضافه میشه.

از ریشه ی برزخ ( برزخ شدن ) در فارسی. به معنی به هم ریختن، از کوره در رفتن

adjective
: crazy and violent especially because of anger
berserk behavior
◀️go berserk
1 : to become very angry, crazy, and violent
◀️A worker went berserk and killed his boss
2 : to become very excited
◀️[The crowd was going berserk. [=going wild

۱. شوریده - حالت جهنمی و وحشیانه پیدا کرده - کسیکه زنجیر پاره کرده
۲. بسیار هیجان زده - از خود بی خود

🔴 "very angry" or "out of control"


کلمات دیگر: