تصادم (به ویژه اگر شدید باشد)، هم کوفت، همکوب، تباهی، نابودی، شکست کامل، انهدام، کاملا خرد شده
smashup
تصادم (به ویژه اگر شدید باشد)، هم کوفت، همکوب، تباهی، نابودی، شکست کامل، انهدام، کاملا خرد شده
انگلیسی به فارسی
کاملا خرد شده، نابودی، تصادم
سر و صدا، تصادم، کاملا خرد شده، نا بودی
انگلیسی به انگلیسی
اسم ( noun )
• : تعریف: a damaging collision, esp. between automobiles; wreck.
• مشابه: crash, smash, wreck
• مشابه: crash, smash, wreck
• collision; complete collapse or destruction, ruin
مترادف و متضاد
wreck
Synonyms: accident, collision, crack-up, crash, fender bender, impact, jolt, mess, pile-up, rear-ender, sideswipe, total, wreckage
جملات نمونه
1. The thieves not only stole the jewels, but smashed up most of the valuable furniture in the room.
[ترجمه ترگمان]دزدها نه تنها جواهرات را دزدیدند، بلکه بیشتر اثاثیه گران بها را در اتاق خرد کردند
[ترجمه گوگل]دزدان نه تنها جواهرات را به سرقت برده اند، بلکه بیشتر از مبل های با ارزش در اتاق را خراب می کنند
[ترجمه گوگل]دزدان نه تنها جواهرات را به سرقت برده اند، بلکه بیشتر از مبل های با ارزش در اتاق را خراب می کنند
2. She took/got/exacted revenge on him for leaving her by smashing up his car.
[ترجمه ترگمان]او برای اینکه او را با خرد کردن ماشینش ترک کند، از او انتقام گرفته بود
[ترجمه گوگل]او به خاطر دست زدن به ماشینش، او را گرفت و انتقام گرفت
[ترجمه گوگل]او به خاطر دست زدن به ماشینش، او را گرفت و انتقام گرفت
3. She took revenge on her ex-boyfriend by smashing up his home.
[ترجمه ترگمان]اون از دوست پسر سابقش با خرد کردن خونه اش انتقام گرفت
[ترجمه گوگل]او با سر و صدا کردن خانه اش انتقام گرفت
[ترجمه گوگل]او با سر و صدا کردن خانه اش انتقام گرفت
4. In the sixties he was famous for taking drugs and smashing up hotel rooms.
[ترجمه ترگمان]او در دهه شصت به خاطر مصرف مواد و خرد کردن اتاق های هتل مشهور بود
[ترجمه گوگل]در دهه شصت، او برای مصرف مواد مخدر و سر و صدا کردن اتاق های هتل مشهور بود
[ترجمه گوگل]در دهه شصت، او برای مصرف مواد مخدر و سر و صدا کردن اتاق های هتل مشهور بود
5. The phone both had been completely smashed up.
[ترجمه tinabailari] تلفن عمومی به طور کامی خراب شده بود
[ترجمه ترگمان]تلفن هر دو کاملا خرد شده بود[ترجمه گوگل]تلفن هر دو به طور کامل شکست خورده بود
6. The whole shop was smashed up.
[ترجمه ترگمان]تمام مغازه خرد شده بود
[ترجمه گوگل]کل مغازه به شدت خراب شد
[ترجمه گوگل]کل مغازه به شدت خراب شد
7. She smashed up his car in a drunken rage.
[ترجمه ترگمان]اتومبیلش را با خشم مستانه خرد کرد
[ترجمه گوگل]او ماشین خود را در یک خشم مستخولی شکست داد
[ترجمه گوگل]او ماشین خود را در یک خشم مستخولی شکست داد
8. All you told me was that he'd smashed up yet another car.
[ترجمه ترگمان]تنها چیزی که به من گفتی این بود که یک ماشین دیگر خرد کرده بود
[ترجمه گوگل]همه شما به من گفتید این بود که او یک ماشین دیگر را شکست
[ترجمه گوگل]همه شما به من گفتید این بود که او یک ماشین دیگر را شکست
9. Six months previously he had smashed up his car.
[ترجمه ترگمان]شش ماه پیش ماشینش رو داغون کرده
[ترجمه گوگل]شش ماه قبل او ماشین خود را شکست
[ترجمه گوگل]شش ماه قبل او ماشین خود را شکست
10. Made his name barging into their clubs and smashing up their meeting halls.
[ترجمه ترگمان]او نام خود را در کلوپ ها به صدا در آورد و سالن اجتماعات خود را خرد کرد
[ترجمه گوگل]اسمش را به باشگاه های خود برد و سالن های جلسه خود را به هم زد
[ترجمه گوگل]اسمش را به باشگاه های خود برد و سالن های جلسه خود را به هم زد
11. And the stage was in a terrible mess, all blood and vomit, and the scenery all smashed up.
[ترجمه ترگمان]و صحنه در یک افتضاح وحشتناک بود، همه خون و استفراغ و منظره همه درهم شکسته بود
[ترجمه گوگل]و صحنه در یک ظرف غذا وحشتناک، تمام خون و استفراغ، و مناظر همه شکست خورده بود
[ترجمه گوگل]و صحنه در یک ظرف غذا وحشتناک، تمام خون و استفراغ، و مناظر همه شکست خورده بود
12. Smashing up Macmillan College and Emmanuel, in Gateshead, would reduce the opportunities available to our children.
[ترجمه ترگمان]در گیتس هد و امانوئل، در گیتس هد، فرصت های موجود در اختیار کودکان ما را کاهش می دادند
[ترجمه گوگل]سرکوب کردن کالج مک مایلین و امانوئل، در گیتشده، فرصت هایی را که در اختیار کودکان قرار می گیرند را کاهش می دهد
[ترجمه گوگل]سرکوب کردن کالج مک مایلین و امانوئل، در گیتشده، فرصت هایی را که در اختیار کودکان قرار می گیرند را کاهش می دهد
13. The storekeepers paid Mr. B. a fin a week, and he refrained from smashing up their equipment.
[ترجمه ترگمان]دکاندار به آقای ب پول داده بود یک ماهی در هفته و او از این که تجهیزات آن ها را به هم می زد خودداری کرد
[ترجمه گوگل]انبارها یکبار یکبار به آقای بپرداختند و او از انهدام تجهیزات خودداری کرد
[ترجمه گوگل]انبارها یکبار یکبار به آقای بپرداختند و او از انهدام تجهیزات خودداری کرد
14. His plant is smashing up.
[ترجمه ترگمان] کارخونه اش داره خراب میشه
[ترجمه گوگل]گیاه او گیج کننده است
[ترجمه گوگل]گیاه او گیج کننده است
پیشنهاد کاربران
خراب کردن. کشتن. له کردن. از بین بردن. خراشیدن. تصادف با ماشین.
تصادف شدید با خودرو داشتن
تصادف کردن با ماشین
پرس شدن ، خرد شدن ، تصادف شدید با اتومبیل👍
Tom smashed up his car on the highway
👍
Tom smashed up his car on the highway
👍
عمدا چیزی رو خراب/نابود کردن
to destroy sth deliberately
to destroy sth deliberately
کلمات دیگر: