کلمه جو
صفحه اصلی

sensation


معنی : تاثیر، ظاهر، احساس، شور، حس
معانی دیگر : سترسا، پولاب، سوهش، سهش، غلغله، هیجان، جوش و خروش، شور و هیجان

انگلیسی به فارسی

احساس، حس، شور، تاثیر، ظاهر


احساسات، احساس، حس، شور، تاثیر، ظاهر


انگلیسی به انگلیسی

• perception, function of the senses; physical feeling; emotion, mental feeling; excitement
sensation is your ability to feel things physically, especially through your sense of touch.
a sensation is a physical feeling.
you can use sensation to refer to the general feeling caused by a particular experience.
if an event or situation is a sensation, it causes great excitement or interest.

مترادف و متضاد

تاثیر (اسم)
influx, action, influence, impression, efficacy, affection, sensation

ظاهر (اسم)
figure, appearance, look, outward, exterior, form, sensation

احساس (اسم)
sense, impression, sentiment, apperception, perception, feeling, sensation, gusto, percipience, sensing

شور (اسم)
deliberation, emotion, excitement, frenzy, passion, rapture, sensation, craze, phrensy

حس (اسم)
energy, sense, feeling, sensation, presentiment

feeling, perception


Synonyms: awareness, consciousness, emotion, gut reaction, impression, passion, response, sense, sensibility, sensitiveness, sensitivity, sentiment, susceptibility, thought, tingle, vibes


something wonderful or awe-inspiring


Synonyms: agitation, bomb, bombshell, commotion, excitement, flash, furor, hit, marvel, miracle, phenomenon, portent, prodigy, scandal, stir, stunner, surprise, thrill, wonder, wow


جملات نمونه

1. a sensation of cold
احساس سرما

2. the sensation of hearing
حس شنوایی

3. an internal sensation
احساس نهان (درونی)

4. i experienced no sensation in my left foot
در پای چپم هیچ چیزی را حس نمی کردم.

5. his new play has created a sensation in new- york
نمایش جدید او در نیویورک غلغله به پا کرده است.

6. I had a sensation of falling, as if in a dream.
[ترجمه ترگمان]احساسی از افتادن داشتم، انگار که در رویا دیده بودم
[ترجمه گوگل]من احساس سقوط کردم، مثل اینکه در خواب بودم

7. He felt a tingling sensation down his side.
[ترجمه ترگمان]احساس سوزش شدیدی در پهلویش احساس کرد
[ترجمه گوگل]او احساس سوزش در سمت او را احساس کرد

8. Floating can be a very pleasant sensation.
[ترجمه ترگمان] شناور بودن میتونه احساس خوشایندی باشه
[ترجمه گوگل]شناور می تواند احساس بسیار دلپذیر باشد

9. I had no sensation of pain whatsoever.
[ترجمه ترگمان]هیچ گونه احساس درد نداشتم
[ترجمه گوگل]هیچ احساس درد را احساس نکردم

10. He gave way to pure sensation.
[ترجمه ترگمان]احساسی ناب به او دست داد
[ترجمه گوگل]او راه را برای احساس خالص کرد

11. News of his arrest caused a sensation.
[ترجمه پرویز] خبر دستگیری او باعث جنجال شد
[ترجمه ترگمان]خبر دستگیری او باعث ایجاد احساسی شد
[ترجمه گوگل]اخبار دستگیری او موجب شد

12. I had the eerie sensation that I was not alone.
[ترجمه ترگمان]احساس عجیبی داشتم که تنها نیستم
[ترجمه گوگل]من حس حسابی داشتم که تنها نبودم

13. He had the eerie sensation of being watched.
[ترجمه ترگمان]احساس عجیبی داشت که او را تحت نظر دارند
[ترجمه گوگل]او احساس ترس و وحشت تماشا کرد

14. A sensation of burning or tingling may be experienced in the hands.
[ترجمه ترگمان]احساس سوزش و یا خارش در دست ها ممکن است تجربه شود
[ترجمه گوگل]احساس سوزش یا سوزش در دست ممکن است تجربه شود

15. When I arrived, I had the sensation that she had been expecting me.
[ترجمه ترگمان]وقتی رسیدم، احساس کردم که او منتظر من است
[ترجمه گوگل]وقتی وارد شدم احساس کردم که او منتظر من بوده است

16. The books have been a publishing sensation on both sides of the Atlantic.
[ترجمه ترگمان]این کتاب ها در هر دو طرف اقیانوس اطلس احساس انتشار داشته اند
[ترجمه گوگل]این کتاب ها در دو سوی اقیانوس اطلس یک احساس ناشر بوده است

17. The disease causes a loss of sensation in the fingers.
[ترجمه ترگمان]این بیماری موجب از دست رفتن احساس در انگشتان می شود
[ترجمه گوگل]این بیماری باعث از دست دادن احساس در انگشتان دست می شود

18. It was a strange sensation - I felt I'd been there before.
[ترجمه ترگمان]احساس عجیبی داشتم - فکر می کردم قبلا هم آنجا بوده ام
[ترجمه گوگل]احساس عجیب و غریب بود - احساس کردم که قبلا آنجا بوده ام

a sensation of cold

احساس سرما


the sensation of hearing

حس شنوایی


His new play has created a sensation in New- York.

نمایش جدید او در نیویورک غلغله به پا کرده است.


پیشنهاد کاربران

شور و شوق

حسگری ( داریوش آشوری ) ، ادراک حسی

یک حس فیزیکی

تاثیر

در مقابل emotion
sensation: حس، احساس. مثل حس درد
emotion: عاطفه. مثل خشم

Sensation هم به معنای احساس هست هم به معنای ( ( یک شبه معروف شدن ) ) =feeling /to become famous overnight

sensation در مقابل perception یعنی ادراک حسی در برابر ادراک ذهنی. یا خلاصه حس در برابر فکر و تصور

sensations = حواس

پیشدرک، پیشدرکی

پیشدرک، لحظه کوتاه قبل از درک ، هنوز درک ( perception ) نشده

[شخص]
شهره؛ پدیده

برند نوعی چیپس درانگلستان

🔴 someone or something that causes a lot of excitement and interest
کسی که به شدت جنجالی، پر سر و صدا، شناخته شده، زبانزد و معروفه
مثال :
◀️ Jirah, Daughter of boxing sensation Floyd Mayweather Jr


کلمات دیگر: