فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: hurts, hurting, hurt
• (1) تعریف: to cause physical damage, pain, or impairment to.
• مترادف: damage, injure, wound
• متضاد: restore
• مشابه: agonize, bruise, harm, impair, kill, pain, spite
- I hurt my arm when I fell.
[ترجمه Farimah] من به بازوی خود آسیب زدم وقتی افتادم
[ترجمه امیررضا] بازویم صدمه دید وقتی افتادم
[ترجمه حسین] وقتی افتادم بازویم آسیب دید
[ترجمه سجاد مصلحی] وقتی افتادم دستم صدمه دید.
[ترجمه سروش AbG] وقتی خوردم زمین، دستم آسیب دید.
[ترجمه حنا] وقتی روی زمین افتادم بازویم اسیب دید
[ترجمه به تو چه] من وقتی افتادم دستم درد گرفت
[ترجمه ترگمان] وقتی افتادم دستم درد گرفت
[ترجمه گوگل] وقتی سقوط کردم بازوی من را گرفتم
- He hurt her by accident.
[ترجمه n.gh] او با تصادف به او اسیب رساند
[ترجمه امیررضا] او با تصادف به خود آسیب رساند
[ترجمه هرمايني] آن مرد در تصادف آسیب دید.
[ترجمه ترگمان] تصادفی بهش صدمه زد
[ترجمه گوگل] او به طور تصادفی به او آسیب رساند
- Does it hurt when the doctor presses on your abdomen?
[ترجمه الناز] وقتی دکتر شکم شما رو فشار میده درد میگیره؟
[ترجمه ترگمان] وقتی دکتر روی شکمت فشار میاره درد می کنه؟
[ترجمه گوگل] آیا هنگام خونریزی بینی روی شکم آسیب می بیند؟
- It hurts when I raise my arm.
[ترجمه هرکی بخونه خره] وقتی دستم را بالا میگیرم دستم درد میگیرد
[ترجمه سجاد مصلحی] وقتی دستم را بالا میبرم، دستم درد میگیرد.
[ترجمه ونوس] وقتی که دستم رو بالا می برم اون درد می گیره
[ترجمه هرکی اسم خودش رابگذاره هرکی بخونه خره ، خودش خیلی خره] وقتی دستم رو بالا می گیرم بالا درد میگیره
[ترجمه ترگمان] وقتی دستم را بالا می برم درد می کند
[ترجمه گوگل] هنگامی که دستم را بالا می برم درد می کند
• (2) تعریف: to cause emotional suffering to.
• مترادف: sting
• متضاد: comfort, heal
• مشابه: agonize, bruise, cut, harm, injure, pain, spite, tear, upset, wound
- She was hurt by their insulting words.
[ترجمه ترگمان] با کلمات توهین آمیز خود او را آزار می داد
[ترجمه گوگل] او توسط کلمات توهین آمیز آسیب دیده بود
- It hurt me that he said those terrible things about me.
[ترجمه 1] آن مرا ازار داد وقتی او آن چیز های وحشتناک را درمورد من گفت.
[ترجمه ترگمان] بهم صدمه زد که اون چیزای وحشتناک رو در مورد من گفت
[ترجمه گوگل] برای من صدمه دیده است که او این چیزهای وحشتناک را در مورد من گفت
• (3) تعریف: to damage, harm, or weaken.
• مترادف: damage, harm
• متضاد: benefit, improve
• مشابه: deteriorate, impair, injure, prejudice, weaken
- The low test score hurt his grade average.
[ترجمه ترگمان] نتیجه آزمایش پایین به حد متوسط آسیب رسونده
[ترجمه گوگل] نمره آزمون کم باعث صدمه به درجه متوسط او شد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to feel pain, suffering, or distress.
• مشابه: ache, burn, pain, smart, sting, suffer
- My head hurts.
[ترجمه پویا غلامی] سر من آسیب دیده
[ترجمه ...] سر من آسیب دیده است
[ترجمه ترگمان] سرم درد میکنه
[ترجمه گوگل] سر من آسیب دیده
• (2) تعریف: to inflict pain, damage, or suffering.
• مشابه: cut, pain, smart, sting, wound
- The truth sometimes hurts.
[ترجمه پویا غلامی] حقیقت گاهی زیان آور است.
[ترجمه محمدعلی] حقیقت گاهی دردناک است
[ترجمه ترگمان] حقیقت بعضی اوقات درد میکنه
[ترجمه گوگل] حقیقت گاهی صدمه می زند
- Stop banging my arm. It hurts!
[ترجمه پویا غلامی] بر روی دستم ضربه نزن. آن درد میکند.
[ترجمه ترگمان] دست به بازوی من نزن! درد داره
[ترجمه گوگل] دستم را بکوبم درد می کند!
- It really hurts that I can never see him again.
[ترجمه ترگمان] واقعا دردناک است که دیگر نمی توانم او را ببینم
[ترجمه گوگل] این واقعا صدمه می زند که من دیگر نمی توانم او را ببینم
- It hurts to think that I could have prevented this terrible thing.
[ترجمه M.] فکر کردن به این که میتوانستم از این چیز وحشتناک جلوگیری کنم، اذیتم میکند.
[ترجمه ترگمان] به نظر می رسه که می تونستم جلوی این کار وحشتناک رو بگیرم
[ترجمه گوگل] درد این است که فکر می کنم که می توانم این چیز وحشتناک را پیشگیری کنم
اسم ( noun )
• (1) تعریف: an injury, pain, or affliction.
• مترادف: injury, pain
• مشابه: ache, affliction, distress, sting, wound
- The hurt went away when I took aspirin.
[ترجمه ترگمان] وقتی آسپرین خوردم، درد از بین رفت
[ترجمه گوگل] وقتی که آسپرین مصرف کردم، صدمه دیدم
• (2) تعریف: a cause of physical or emotional pain or suffering.
• مشابه: affliction, bane, injury, pain, sore, sorrow
- The break-up with her husband left her with a hurt that never really went away.
[ترجمه ترگمان] جدایی با شوهرش او را با دردی که هرگز از آن دور نمی شد ترک کرد
[ترجمه گوگل] شکسته شدن با شوهرش او را با صدمه ای که او را هرگز نگذاشت، ترک کرد
صفت ( adjective )
• : تعریف: physically or emotionally pained or injured.
• مترادف: injured, sore, wounded
• متضاد: all right, healed
• مشابه: bruised
- The ice soothed her hurt ankle.
[ترجمه سارا کاووسی] یخ، دردِ قوزکِ پایِ او را آرام کرد.
[ترجمه ترگمان] یخ قوزک پایش را آرام کرد
[ترجمه گوگل] یخ مچ دست مچ دستش را تسکین داد
- Both of them had hurt feelings for weeks after the argument.
[ترجمه ترگمان] هر دوی آن ها هفته ها بعد از جر و بحث احساسات جریحه دار شده بودند
[ترجمه گوگل] هر دو آنها چند هفته پس از این بحث حساسیت داشتند