کلمه جو
صفحه اصلی

steer


معنی : رهبری، گوساله پرواری، بردن، اداره کردن، راهنمایی کردن، هدایت کردن، راندن
معانی دیگر : (اتومبیل یا کشتی و غیره) راندن، (مجازی) هدایت کردن، رهبری کردن، پیشوایی کردن، کشاندن، رساندن، هدایت شدن، رانده شدن، (امریکا - عامیانه) رهنمود، پند، رانش، گاو پرواری، گاواخته (شده)، حکومت

انگلیسی به فارسی

هدایت کردن، اداره کردن، راندن


راندن، بردن، راهنمایی کردن، هدایت کردن، گوساله پرواری، رهبری، حکومت


هدایت کن، رهبری، گوساله پرواری، هدایت کردن، راندن، اداره کردن، راهنمایی کردن، بردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: steers, steering, steered
(1) تعریف: to cause to move in a desired direction, as with a steering wheel, oar, rudder, or the like.
مترادف: head
مشابه: captain, direct, drive, fly, guide, navigate, pilot, sail

(2) تعریف: to direct or advise toward a course of action.
مترادف: advise, direct, lead
مشابه: guide, head, point, push

- He steered her into mathematics.
[ترجمه ترگمان] او را به ریاضیات می برد
[ترجمه گوگل] او او را به ریاضیات هدایت کرد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: steer clear of
(1) تعریف: to control the course of a vehicle or the like.
مشابه: aim, bear, drive, fly, sail

(2) تعریف: to be able to be steered.
مشابه: handle

- My car doesn't steer well.
[ترجمه ترگمان] ماشین من خوب هدایت نمی شه
[ترجمه گوگل] ماشینم خوب نیست
اسم ( noun )
• : تعریف: (informal) a tip, suggestion, or piece of advice.
مشابه: tip
اسم ( noun )
• : تعریف: a castrated male ox or other bovine animal, usu. raised for its meat.

• young ox; bull that has been castrated and raised for beef
cause a vehicle to move in a particular direction (by means of a wheel, rudder, etc.); guide, direct, advise
when a car, boat, or plane steers or when it is steered, it is controlled so that it goes in the correct direction.
if you steer someone in a particular direction, you guide them there.
if you steer a person or group towards a course of action or attitude, you try to lead them gently in that direction.
if you steer clear of something or someone, you deliberately avoid them; an informal expression.
see also steering.

دیکشنری تخصصی

[علوم دامی] گو ساله نر اخته ؛ گوساله نری که قبل از ظهور صفات جنسی ثانویه اخته شده است .

مترادف و متضاد

guide, direct on a course


رهبری (اسم)
direction, lead, aim, guidance, leadership, steer, apostolate, headship, conduction, lead-off

گوساله پرواری (اسم)
steer

بردن (فعل)
snatch, remove, bear, abstract, take, win, take away, carry, convey, conduct, propel, lead, steer, pack, transport, drive, port

اداره کردن (فعل)
address, execute, operate, conduct, direct, man, moderate, manage, manipulate, administer, run, rule, wield, administrate, keep, steer, helm, chairman, preside, engineer, officiate, stage-manage

راهنمایی کردن (فعل)
lead, conduce, guide, steer, cue, herald, usher, instruct

هدایت کردن (فعل)
conduct, lead, direct, rede, steer, navigate

راندن (فعل)
hurry, force, run, pilot, steer, row, repulse, drive, rein, poach, whisk, conn, drive away, dislodge, send away, unkennel

Synonyms: beacon, be in the driver’s seat, captain, conduct, control, drive, escort, govern, head for, helm, herd, lead, pilot, point, route, run, run things, see, shepherd, show, skipper, take over, take the helm, take the reins


جملات نمونه

to steer a satellite

ماهواره را هدایت کردن


1. steer clear of
از (کسی یا چیزی) دوری کردن،احتراز کردن

2. a steer roast
پیک نیک گاو پرواری (که در آن گاو درسته را کباب می کنند)

3. to steer a bicycle
دوچرخه راندن

4. to steer a car
اتومبیل راندن

5. to steer a satellite
ماهواره را هدایت کردن

6. a bum steer
گاو نری که به طور ناقص اخته شده باشد

7. It took Mary weeks learning how to steer into the garage.
[ترجمه ترگمان]مری هفته ها طول کشید تا یاد بگیرد چگونه در گاراژ گیر کند
[ترجمه گوگل]هفته های مری را یاد گرفتم که چگونه به گاراژ بروم

8. We need to steer clear of this poverty of ambition, where people want to drive fancy cars and wear nice clothes and live in nice apartments but don't want to work hard to accomplish these things.
[ترجمه ترگمان]ما باید از این فقر جاه طلبی سیر کنیم که در آن مردم می خواهند اتومبیل شیک بپوشند و لباس های زیبا بپوشند و در آپارتمان های شیک زندگی کنند اما نمی خواهند سخت کار کنند تا این کارها را انجام دهند
[ترجمه گوگل]ما باید از این فقدان جاه طلبی دور بمانیم، جایی که مردم می خواهند ماشین های عجیب و غریب را بپوشند و لباس های زیبا و آپارتمان های زیبا داشته باشند اما نمی خواهند کار سختی برای انجام این کارها داشته باشند

9. Try to steer the light boat towards the big ship so that we can be picked up.
[ترجمه ترگمان]سعی کنید قایق سبک را به سوی کشتی بزرگ هدایت کنید تا بتوانیم آن را انتخاب کنیم
[ترجمه گوگل]سعی کنید قایق نور را به سمت کشتی بزرگ هدایت کنید تا بتوانیم برداشته شود

10. I have to steer by him; he's my boss.
[ترجمه فرانک] من باید از او تبعیت کنم، اون رئیسمه
[ترجمه ترگمان]من مجبورم او را هدایت کنم؛ او رئیسمه
[ترجمه گوگل]من باید او را هدایت کنم او رئیس من است

11. Jack dabbed his rope on the steer.
[ترجمه ترگمان]جک طناب را به طناب کشید
[ترجمه گوگل]جک دستش را روی سرش گذاشت

12. His parents warned him to steer clear of trouble.
[ترجمه ترگمان]پدر و مادرش به او هشدار داده بودند که از دردسر دوری کنند
[ترجمه گوگل]پدر و مادر او به او هشدار دادند که بدون هیچ مشکلی کنار بیایند

13. He will steer a middle course between pacifism and revolution.
[ترجمه ترگمان]او دوره میانی بین صلح طلبی و انقلاب را هدایت خواهد کرد
[ترجمه گوگل]او یک دوره متوسط ​​بین صلح و انقلاب را هدایت خواهد کرد

14. His doctor advised him to steer clear of alcohol.
[ترجمه ترگمان]دکترش توصیه کرد که از الکل خارج بشه
[ترجمه گوگل]دکتر او به وی توصیه کرد که از الکل اجتناب کند

15. They warned their children to steer clear of drugs.
[ترجمه ترگمان]آن ها به بچه هایشان هشدار دادند که از مواد مخدر دوری کنند
[ترجمه گوگل]آنها به فرزندانشان هشدار دادند تا از مواد مخدر استفاده کنند

16. Managers were allowed to steer their own course.
[ترجمه ترگمان]به مدیران اجازه داده شد که مسیر خود را هدایت کنند
[ترجمه گوگل]مدیران مجاز به هدایت دوره خود بودند

17. Helen tried to steer the conversation away from herself.
[ترجمه ترگمان]هلن سعی کرد مکالمه را از خودش دور کند
[ترجمه گوگل]هلن سعی کرد گفتگو را از خود دور کند

18. I can steer you to the best hotel in the city.
[ترجمه ترگمان]می تونم تو رو به بهترین هتل شهر هدایت کنم
[ترجمه گوگل]من می توانم شما را به بهترین هتل در شهر هدایت کنم

to steer a car

اتومبیل راندن


to steer a bicycle

دوچرخه راندن


He steered the country toward peace and prosperity.

او کشور را به سوی صلح و رونق رهبری کرد.


Cyrus always steers the conversation into subjects in which he is interested.

سیروس همیشه صحبت را به مطالب مورد‌علاقه‌ی خودش می‌کشاند.


He steered the team to victory.

او تیم را به پیروزی رساند.


a car that steers easily

اتومبیلی که راندن آن آسان است


اصطلاحات

steer clear of

از (کسی یا چیزی) دوری کردن، احتراز کردن


پیشنهاد کاربران

راهبری

a boat captain steers a boat. هدایت کردن، راندن

Steer a narrow course
تعادل ایجاد کردن

دنبال کردن


کنترل و هدایت جهت ماشین

steer ( علوم و فنّاوری غذا )
واژه مصوب: گاو نر اخته
تعریف: گاو نر اخته شده


کلمات دیگر: