کلمه جو
صفحه اصلی

up and doing


در فعالیت، مشغول، دست به کار

انگلیسی به انگلیسی

• busy, occupied

جملات نمونه

1. In her delight she got up and did a little dance.
[ترجمه ترگمان]با خوشحالی بلند شد و رقص کوچکی کرد
[ترجمه گوگل]در لذت او او بلند شد و کمی رقص

2. I don't want to be missing out. And that motivates me to get up and do something every day.
[ترجمه ترگمان]من نمی خوام گم شم و اون انگیزه motivates دارم که هر روز یه کاری انجام بدم
[ترجمه گوگل]من نمی خواهم از دست رفته بیفتم و این باعث می شود که من هر روز بیدار شوم و کاری کنم

3. It is no use simply to tell adolescents to shape up and do something useful.
[ترجمه ترگمان]هیچ فایده ای ندارد که به نوجوانان بگویم که شکل بگیرند و کار مفیدی انجام دهند
[ترجمه گوگل]این تنها استفاده از سادگی نیست که نوجوانان بتوانند شکل بگیرند و کاری انجام دهند

4. Rosie screwed her face up and did an imitation of Lila that made me laugh.
[ترجمه ترگمان]رزی صورتش را درهم کشید و تقلیدی از لیلا شد که باعث شد بخندم
[ترجمه گوگل]Rosie چهره اش را پیچید و تقلید از لیلا که باعث خنده من شد

5. The best way to not feel hopeless is to get up and do something. Don't wait for good things to happen to you. If you go out and make some good things happen, you will fill the world with hope, you will fill yourself with hope. Barack Obama
[ترجمه ترگمان]بهترین راه برای اینکه احساس درماندگی نکنید این است که بلند شوید و کاری انجام دهید منتظر چیزهای خوبی نباشید که برایتان اتفاق بیفتند اگر بیرون بروید و چیزهای خوب انجام دهید، جهان را با امید پر می کنید، شما خود را با امید پر می کنید باراک اوباما
[ترجمه گوگل]بهترین راه برای احساس نا امیدی این است که بلند شوید و کاری کنید منتظر نباشید چیزهای خوب برای شما اتفاق بیافتد اگر شما بیرون بروید و چیزهای خوبی انجام دهید، جهان را با امید پر می کنید، امید خود را پر می کنید باراک اوباما

6. But they've got that get up and do it attitude which all bands should subscribe to.
[ترجمه ترگمان]اما آن ها این کار را می کنند و رفتار می کنند که همه گروه های موسیقی باید به آن ها اشتراک داشته باشند
[ترجمه گوگل]اما آنها این را دریافت کرده اند و این نگرش را که تمام گروه ها باید مشترک شوند انجام دهند

7. He knew what he had to do and he got up and did it before he changed his mind.
[ترجمه ترگمان]او می دانست که چه باید کرد و قبل از اینکه نظرش را تغییر دهد این کار را کرد
[ترجمه گوگل]او می دانست که چه باید بکند و او بلند شد و قبل از اینکه ذهنش تغییر کند، انجام داد

8. If you can't sleep, then get up and do something instead of lying there worrying. It's the worry that gets you, not the lack of sleep. Dale Carnegie
[ترجمه ترگمان]اگر نمی تونی بخوابی، بعد بلند شو و به جای دروغ گفتن، یه کاری بکن نگرانی ای نه که تو رو ناراحت کنه، نه کمبود خواب \" دیل Carnegie \"
[ترجمه گوگل]اگر نمیتوانید بخوابید، بیدار شوید و به جای دروغ گفتن نگران باشید این نگرانی است که به شما می رسد، نه کمبود خواب دیل کارنگی

9. I take responsibility for showing up and doing my workout.
[ترجمه ترگمان]من مسئولیت این کار را بر عهده می گیرم و ورزش خود را انجام می دهم
[ترجمه گوگل]من برای نشان دادن و انجام تمرین من مسئولیت دارم

10. Let us, then, be up and doing.
[ترجمه ترگمان]پس برویم، برویم
[ترجمه گوگل]بیایید و سپس کار را انجام دهیم

11. Anyway it beats just giving up and doing nothing.
[ترجمه ترگمان]به هر حال فقط تسلیم شدن و انجام دادن هیچ کاری نیست
[ترجمه گوگل]به هر حال آن را فقط از دست دادن و انجام هیچ کاری ضربه می زند

12. Let us,then,be up and doing with a heart for any fate.
[ترجمه ترگمان]پس بیا برویم و با قلبی برای هر تقدیر کاری بکنیم
[ترجمه گوگل]پس بگذارید با قلب هر سرنوشتی روبرو شویم

13. They believe virtuous work means getting all tensed up and doing things they loathe.
[ترجمه ترگمان]آن ها بر این باورند که کار پاک به معنی این است که همه عصبی شوند و هر کاری را که از آن نفرت دارند انجام دهند
[ترجمه گوگل]آنها معتقدند کار فکری بدان معنی است که همه چیز را تسریع کرده و کارهایی را انجام دهند که آنها از بین می روند

14. Even Ted, who refuses to dance at home, is up and doing something that looks vaguely like the Mashed Potato.
[ترجمه ترگمان]حتی تد که از رقصیدن به خانه امتناع می ورزد، بیدار می شود و کاری را که به طور مبهم شبیه سیب زمینی سرخ کرده است انجام می دهد
[ترجمه گوگل]حتی تد، که حاضر به رقص در خانه نیست، کاری را انجام می دهد که به نظر می رسد مبهم مانند سیب زمینی پخته شده است


کلمات دیگر: