معنی : واگذاری، سرافکندگی، استعفا، کناره گیری، تسلیم، تفویض
معانی دیگر : رضا، قبول، پذیرش، استعفا نامه
resignation
معنی : واگذاری، سرافکندگی، استعفا، کناره گیری، تسلیم، تفویض
معانی دیگر : رضا، قبول، پذیرش، استعفا نامه
انگلیسی به فارسی
استعفا، واگذاری، کناره گیری، تفویض، تسلیم
استعفا، کناره گیری، تسلیم، واگذاری، تفویض، سرافکندگی
انگلیسی به انگلیسی
اسم ( noun )
• (1) تعریف: the giving up of a job, office, or other position, or a formal letter of intent to do so.
• (2) تعریف: unresisting or passive acceptance.
• مشابه: acceptance
• مشابه: acceptance
• act of quitting a position; letter stating that one quits a position; relinquishment, abdication, act of giving up; submission, quiet acceptance
your resignation is a formal statement of your intention to leave a job or position.
resignation is the acceptance of an unpleasant situation or fact because you cannot change it.
your resignation is a formal statement of your intention to leave a job or position.
resignation is the acceptance of an unpleasant situation or fact because you cannot change it.
دیکشنری تخصصی
[ریاضیات] استعفا
مترادف و متضاد
Antonyms: agreement, taking on
endurance, passivity
واگذاری (اسم)
abandon, surrender, assignment, transfer, cession, submission, abandonment, resignation, demission, condescension, assignation, devolution, bail, conveyance
سرافکندگی (اسم)
submission, shame, abashment, confusion, humbleness, lowliness, mortification, resignation
استعفا (اسم)
abdication, resignation
کناره گیری (اسم)
abdication, resignation, isolation, detachment, renunciation, demission, avoidance, separatism, retreat
تسلیم (اسم)
surrender, submission, resignation, livery, deference, prehension, quietism, capitulation, delivery, rendition, passover, rendering
تفویض (اسم)
submission, resignation, conferment, delivery, investiture
relinquishment of responsibility
Synonyms: abandonment, abdication, departure, giving up, leaving, notice, quitting, renunciation, retirement, surrender, tendering, termination, vacating, withdrawal
Synonyms: acceptance, acquiescence, compliance, conformity, deference, docility, forbearing, fortitude, humbleness, humility, longanimity, lowliness, meekness, modesty, nonresistance, patience, patientness, resignedness, submission, submissiveness, sufferance
Antonyms: impatience, intolerance, resistance
جملات نمونه
1. resignation may provide an easy out
ممکن است که استعفا دادن چاره ی سهلی باشد.
2. her resignation is a virtual certainty
استعفای او تقریبا محقق است.
3. his resignation caused a lot of difficulties
استعفای او دردسرهای زیادی را بوجود آورد.
4. his resignation portends the democrats' defeat in the coming elections
استعفای او نشانه ی شکست دموکرات ها در انتخابات آینده است.
5. his resignation was a deathblow to the company
استعفای او برای شرکت ضربه ی مهلکی بود.
6. his resignation was accepted effective as of december first
استعفای او از اول ماه دسامبر پذیرفته شد.
7. his resignation was the death knell of my plans
استعفای او ناقوس مرگ نقشه های من بود.
8. believe me, resignation is a crazy idea!
باور کن،استعفا فکر احمقانه ای است !
9. he announced his resignation and everybody mourned
او استعفای خود را اعلام کرد و همه متاسف شدند.
10. to submit one's resignation
استعفای خود را دادن
11. to submit one's resignation
استعفای خود را تقدیم کردن
12. to tender one's resignation
استعفای خود را دادن (تقدیم کردن)
13. to withdraw one's resignation
استعفای خود را پس گرفتن
14. akbar sent in his resignation
اکبر استعفای خود را فرستاد.
15. farhad turned in his resignation
فرهاد استعفای خود را داد.
16. he handed in his resignation
او استعفای خود را تسلیم کرد.
17. he wired in his resignation
استعفای خودش را با تلگراف فرستاد.
18. i herewith submit my resignation
بدینوسیله استعفای خود را تقدیم می دارم.
19. the gossip concerning his resignation
شایعات مربوط به استعفای او
20. the people demanded his resignation
مردم استعفای او را خواستار شدند.
21. the prime minister announced his resignation
نخست وزیر استعفای خود را اعلام کرد.
22. he confirmed the rumors about his resignation
او شایعات مربوط به استعفای خود راتایید کرد.
23. she bent her head with a look of resignation
با نگاهی حاکی از رضا و تسلیم سر فرود آورد.
24. he is trying to dispel the rumors about his resignation
او می کوشد که شایعات مربوط به استعفای خود را برطرف کند.
25. They received the news with resignation.
[ترجمه ترگمان]آن ها این خبر را با استعفای خود دریافت کردند
[ترجمه گوگل]آنها با استعفا از این خبر دریافت کردند
[ترجمه گوگل]آنها با استعفا از این خبر دریافت کردند
26. Members have called for his resignation.
[ترجمه ترگمان]اعضا خواستار استعفای وی شده اند
[ترجمه گوگل]اعضای خواستار استعفای خود شدند
[ترجمه گوگل]اعضای خواستار استعفای خود شدند
27. The governor refused to accept Cox's resignation .
[ترجمه ترگمان]فرماندار از پذیرش استعفای Cox خودداری کرد
[ترجمه گوگل]فرماندار از پذیرفتن استعفای کاکس امتناع ورزید
[ترجمه گوگل]فرماندار از پذیرفتن استعفای کاکس امتناع ورزید
28. The President's resignation appears to be an acknowledgment that he has lost all hope of keeping the country together.
[ترجمه ترگمان]استعفای رئیس جمهور حاکی از آن است که او همه امید حفظ کشور را از دست داده است
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد استعفای رئیس جمهور، تصدیق این است که او امیدوار است که کشور را با هم تلفیق کند
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد استعفای رئیس جمهور، تصدیق این است که او امیدوار است که کشور را با هم تلفیق کند
29. The manager announced his resignation and everybody mourned.
[ترجمه ترگمان]مدیر استعفای خود را اعلام کرد و همه ماتم گرفتند
[ترجمه گوگل]مدیر، استعفای خود را اعلام کرد و همه از عزاداری خواسته بودند
[ترجمه گوگل]مدیر، استعفای خود را اعلام کرد و همه از عزاداری خواسته بودند
to submit one's resignation
استعفای خود را دادن
.. what remedy other than surrender and resignation?
... غیر تسلیم و رضا کو چاره‌ای؟
She bent her head with a look of resignation.
با نگاهی حاکی از رضا و تسلیم سر فرود آورد.
پیشنهاد کاربران
استعفا. کناره گیری
The acceptance of sth unpleasant that can't be avoided
از سر ناچاری - با حس دودلی و مردد بودن - به خاطر رو در بایستی
از سر ناچاری - با حس دودلی و مردد بودن - به خاطر رو در بایستی
کلمات دیگر: