کلمه جو
صفحه اصلی

commanding


فرمان دهنده، حاکم، امرانه، دارای چشم اندازوسیع

انگلیسی به فارسی

فرمان‌دهنده، حاکم، امرانه، دارای چشم‌انداز وسیع


فرمانده، فرمان دادن، حکم کردن، امر کردن، فرمودن


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: commandingly (adv.)
(1) تعریف: having a domineering or authoritative air; imposing.
مترادف: authoritative, dominant, imposing, masterful
مشابه: assertive, domineering, forceful, imperative, impressive, majestic, self-assured

- She has a commanding presence.
[ترجمه ترگمان] اون یه حضور فرماندهی داره
[ترجمه گوگل] او حضور فرمانده دارد

(2) تعریف: being in charge; having command.
مترادف: chief, dominant, head, leading
مشابه: administrative, managerial, master, supervisory

- the commanding officer
[ترجمه ترگمان] افسر فرمانده
[ترجمه گوگل] افسر فرمانده

(3) تعریف: leading or dominating in size or position.
مترادف: dominant, head, leading

- a commanding lead in the game
[ترجمه ترگمان] یک فرمانده پیشتازی می کند
[ترجمه گوگل] یک فرمانده در بازی
- a commanding view
[ترجمه ترگمان] یک دید آمرانه
[ترجمه گوگل] نمای فرمانده

• full of authority, powerful (voice, etc.); in authority
if you are in a commanding position, you are able to control people and events because you are in the most powerful position.
if you have a commanding voice or manner, you seem powerful and confident.
a building that has a commanding position is high up with good views of the surrounding area.
see also command.

مترادف و متضاد

superior, authoritative


Synonyms: advantageous, arresting, assertive, autocratic, bossy, compelling, controlling, decisive, dictatorial, dominant, dominating, forceful, imperious, imposing, impressive, in charge, lofty, peremptory, striking


Antonyms: indecisive, inferior, unassertive, uncontrolling


جملات نمونه

1. when the commanding officer was shot, the soldiers become quite dispirited
هنگامی که افسر فرمانده تیر خورد سربازان روحیه ی خود را باختند.

2. the relief of the commanding officer was certain
تعویض افسر فرمانده حتمی بود.

3. He got permission from his commanding officer to join me.
[ترجمه ترگمان]اون از افسر فرمانده اجازه گرفته که به من ملحق بشه
[ترجمه گوگل]او از افسر فرمانده من اجازه گرفت تا به من بپیوندد

4. He has a commanding presence and deep, authoritative voice.
[ترجمه ترگمان]حضور فرمانده دارد و صدایش عمیق و آمرانه است
[ترجمه گوگل]او حضور فرمانده و صدای عمیق و معتبر دارد

5. The commanding officer is putting Sergeant Green in for the Victoria Cross.
[ترجمه ترگمان]افسر فرمانده، گروهبان گرین را برای ورود به ایستگاه ویکتوریا معرفی کرده است
[ترجمه گوگل]افسر فرمانده برای سرزمین ویکتوریا به سرباز گرین وارد شده است

6. The castle occupies a commanding position on a hill.
[ترجمه ترگمان]قلعه یک موضع فرمانده در یک تپه است
[ترجمه گوگل]قلعه یک موقعیت فرمانده بر روی تپه قرار دارد

7. The team has now built up a commanding lead.
[ترجمه ترگمان]این تیم اکنون رهبری فرماندهی را بر عهده دارد
[ترجمه گوگل]این تیم اکنون رهبر فرماندهی را تشکیل داده است

8. The house occupies a commanding position at the top of the valley.
[ترجمه ترگمان]این خانه دارای یک موقعیت فرماندهی در بالای دره است
[ترجمه گوگل]این خانه در بالای دره جایگاه فرمانروایی دارد

9. Through the window I could see the commanding figure of Mrs Bradshaw.
[ترجمه ترگمان]از پنجره توانستم چهره فرمانده بردشو را ببینم
[ترجمه گوگل]از طریق پنجره من می توانم شکل فرمانده خانم برادشو را ببینم

10. He has a commanding presence and an authoritative voice.
[ترجمه ترگمان]حضور فرمانده دارد و صدای آمرانه دارد
[ترجمه گوگل]او حضور فرمانده و صدای معتبر دارد

11. The battalion marched past their commanding officer.
[ترجمه ترگمان]گردان از مقابل افسر فرمانده عبور کرد
[ترجمه گوگل]این گردان از فرمانده پیشین خود گذشت

12. He has a commanding lead in the championships.
[ترجمه ترگمان]او رهبری در این مسابقات را بر عهده دارد
[ترجمه گوگل]او دارای قهرمان در مسابقات قهرمانی است

13. The French vessel has a commanding lead.
[ترجمه ترگمان]کشتی فرانسوی رهبری فرمانده دارد
[ترجمه گوگل]کشتی فرانسوی دارای سرباز فرمانده است

14. Our team has a commanding lead of forty to twenty.
[ترجمه ترگمان]تیم ما چهل تا بیست سال دارد
[ترجمه گوگل]تیم ما یک سرباز فرمانده از چهل و بیست است

پیشنهاد کاربران

دستوری
آمرانه

فرمانده، مسئول

حکمفرما. غالب. دارای مجوز و اجازه. دارای صلاحیت و اختیار

مطلق ( پیشتازی و غیره )

The brand will give the company a commanding lead in the important new sector

قدرتمند

کوبنده

اجباری


کلمات دیگر: