کلمه جو
صفحه اصلی

awake


معنی : بیدار، من تبه، بیدار شدن، بیدار ماندن، بیدار کردن
معانی دیگر : انگیختن، (از خواب غفلت) بیدار کردن، (به کار و فعالیت) واداشتن، به یاد آوردن، آگاه کردن یا بودن، هشیار کردن یا شدن، واقف

انگلیسی به فارسی

بیدار شدن، بیدار ماندن، بیدار کردن، بیدار


بیدار، بیدار کردن، بیدار شدن، بیدار ماندن، من تبه


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: awakes, awaking, awaked, awoke, awoken
(1) تعریف: to wake (someone or something) from sleep; awaken.
مترادف: arouse, awaken, get up, rouse, wake
مشابه: revive

- The sound of the hunters' guns awoke us that morning.
[ترجمه ترگمان] آن روز صبح صدای تفنگ شکارچیان ما را از خواب بیدار کرد
[ترجمه گوگل] صدای اسلحه شکارچیان صبح از خواب بیدار شد
- Please don't awake the dog.
[ترجمه ترگمان] لطفا سگ رو بیدار نکن
[ترجمه گوگل] لطفا سگ را بیدار نکن

(2) تعریف: to bring to a keen consciousness of something.
مترادف: awaken, wake
مشابه: arouse, quicken, rouse, stir

- The declaration of war awoke feelings of patriotism in him.
[ترجمه ترگمان] بیانیه اعلان جنگ احساسات وطن پرستی در او برانگیخته شد
[ترجمه گوگل] اعلام جنگ، احساسات وطن پرستی را در او بوجود آورد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to become aroused from sleep; wake up.

- I awoke early and couldn't get back to sleep.
[ترجمه ترگمان] صبح زود از خواب بیدار شدم و نمی توانستم به خواب برگردم
[ترجمه گوگل] بیدار شدم و نمی توانستم به خواب بروم
- She awoke to the sound of sirens.
[ترجمه SR7] او با صدا آژیرها بیدار شد .
[ترجمه مانی چکنه] او ( مونث ) بیدار شد با صدای آژیر ها.
[ترجمه sana] او با صدای آژیرها بیدار شد.
[ترجمه ترگمان] با صدای آژیر از خواب پرید
[ترجمه گوگل] او به صدا از آژیر ها بیدار شد
- He awoke to discover that he had been robbed.
[ترجمه میثم] او از خواب بیدار شد تا بفهمد که دزدیده شده است
[ترجمه ترگمان] از خواب بیدار شد و پی برد که دزدی کرده است
[ترجمه گوگل] او بیدار شد تا کشف کند که او سرقت شده است

(2) تعریف: to come to a keen consciousness of something.

- I finally awoke to his treachery.
[ترجمه ترگمان] بالاخره از این خیانت بیدار شدم
[ترجمه گوگل] من سرانجام به خیانت او امیدوارم
صفت ( adjective )
(1) تعریف: not sleeping.
مترادف: astir, up
متضاد: asleep, dormant
مشابه: conscious, wide-awake

- She had another cup of coffee to stay awake.
[ترجمه ترگمان] یک فنجان دیگر قهوه برای بیدار ماندن داشت
[ترجمه گوگل] او یک فنجان قهوه دیگر داشت تا بیدار شود

(2) تعریف: keenly aware; alert.
مترادف: alert, wide-awake
متضاد: comatose, sleepy
مشابه: attentive, aware, observant, open-eyed, sharp, vigilant, watchful

- The mayor's office is awake to these problems.
[ترجمه ترگمان] دفتر شهردار برای این مشکلات بیدار است
[ترجمه گوگل] دفتر شهردار این مشکلات را بیدار کرده است

• wake, arouse (someone); be woken up, be aroused (i.e. from sleep)
alert, not sleeping
someone who is awake is not sleeping.
when you awake or when something awakes you, you wake up; a literary use.

Simple Past: awoke, Past Participle: awoken


مترادف و متضاد

بیدار (صفت)
vigilant, wakeful, awake

من تبه (صفت)
awake

بیدار شدن (فعل)
awaken, waken, awake

بیدار ماندن (فعل)
awake

بیدار کردن (فعل)
arouse, raise, awaken, waken, awake

conscious; alert


Synonyms: alive, aroused, attentive, awakened, aware, cognizant, excited, heedful, knowing, observant, on guard, roused, vigilant, wakeful, waking, watchful


Antonyms: asleep, unconscious


become alert or cause to rise from sleep


Synonyms: arise, awaken, call, gain consciousness, get up, roll out, rouse, stir, wake, wake up


Antonyms: go to sleep, sleep


become or make aware


Synonyms: activate, alert, animate, arouse, awaken, call forth, enliven, excite, incite, kindle, provoke, revive, stimulate, stir up, vivify


Antonyms: deaden, lull


جملات نمونه

1. wide awake
کاملا بیدار

2. he lay awake trying to evolve a plan
او در بستر بیدار ماند و کوشید نقشه ای را در سر بپروراند.

3. pari was quite awake to the dangers of that trip
پری به مخاطرات آن سفر کاملا آگاهی داشت.

4. last night, i stayed awake until dawn
دیشب تا سحر بیدار ماندم.

5. the noise did not awake her
سروصدا او را بیدار نکرد.

6. jealousy tormented and kept him awake allnight
حسادت او را رنج داد و همه شب بیدار نگه داشت.

7. the baby is still wide awake
نوزاد هنوز کاملا بیدار است.

8. All men whilst they are awake are in one common world;but each of them,when he is asleep,is in a world of his own.
[ترجمه ترگمان]همه مردان در حالی که بیدار هستند در یک دنیای مشترک هستند؛ اما هر یک از آن ها، هنگامی که در خواب است، در دنیای خودش است
[ترجمه گوگل]همه مردان در حالی که بیدار هستند در یک جهان مشترک هستند، اما هر یک از آنها، زمانی که او در خواب است، در دنیای خود است

9. The howling of wild animals kept him awake night after night.
[ترجمه ترگمان]زوزه حیوانات وحشی شب بعد او را بیدار نگه داشتند
[ترجمه گوگل]زوزه حیوانات وحشی او را بعد از شب بیدار کرد

10. He likes to awake to the sound of a radio.
[ترجمه Naaadi] او دوست دارد با صدای یک رادیو بیدار شود.
[ترجمه ترگمان] اون دوست داره با صدای یه رادیو بیدار بشه
[ترجمه گوگل]او دوست دارد به صدا از یک رادیو بیدار شود

11. The traffic noise kept me awake.
[ترجمه R6] صدای ترافیک من را بیدار کرد
[ترجمه ترگمان]صدای ترافیک از خواب بیدارم کرد
[ترجمه گوگل]سر و صدای ترافیکی بیدار شدم

12. The noise was keeping everyone awake.
[ترجمه ترگمان]سر و صدا همه را بیدار نگه داشته بود
[ترجمه گوگل]سر و صدا همه را بیدار نگه داشت

13. I could not relax and still felt wide awake.
[ترجمه ترگمان]نمی توانستم آرام باشم و هنوز احساس بیداری می کردم
[ترجمه گوگل]من نمی توانستم بخوابم و هنوز هم بیدار شدم

14. I find it so difficult to stay awake during history lessons.
[ترجمه ترگمان]من متوجه شده ام که بیدار ماندن در طول درس تاریخ بسیار مشکل است
[ترجمه گوگل]من متوجه شدم که در درس های تاریخ بیدار ماندن خیلی سخت است

15. Don't worry! I shall awake him on time.
[ترجمه ترگمان]نگران نباش! به موقع او را بیدار خواهم کرد
[ترجمه گوگل]نگران نباش من او را در زمان بیدار خواهم کرد

16. At night, he lay awake beside her.
[ترجمه ترگمان]شب، در کنار او بیدار ماند
[ترجمه گوگل]در شب او در کنار او بیدار شد

Last night, I stayed awake until dawn.

دیشب تا سحر بیدار ماندم.


are you still awake?

هنوز بیداری؟


I awoke at six o'clock.

ساعت شش بیدار شدم.


The noise did not awake her.

سروصدا او را بیدار نکرد.


The death of his father awakened the young man.

مرگ پدر مرد جوان را از خواب غفلت بیدار کرد.


My mother's picture awoke many memories.

تصویر مادرم خاطرات زیادی را زنده کرد.


Pari was quite awake to the dangers of that trip.

پری به مخاطرات آن سفر کاملاً آگاهی داشت.


The baby is still wide awake.

نوزاد هنوز کاملاً بیدار است.


اصطلاحات

wide awake

کاملاً بیدار


پیشنهاد کاربران

بیدار ، بیدار ماندن

*بیدار ماندن =awake
*بیدار شدن=wake

شب زنده داری
بیدار ماندن

هوشیاری ( بیداری )

بیدار
Wakeful
Vigilant

جمله نمونه:
Last night I awake and reading my lesson

بیدار کرد ، بیدار می کند

شب زنده داری

بیدار ماندن

بیدار ماندن . . شب زنده داری

بیدار/بیداری/بیدار بودن

awake بیدار ماندن
مخالف ان asleep
مترادف :stay up late

بیدار شدن بیدار کردن بیدار ماندن
به هر سه صورت میتونه معنا بشه

بیدار شدن، به یاد اوردن

As a verb :

1. Wake up
بیدار شدن

2. Wake someone up
بیدار کردن کسی

3. To regain consciousness
هوشیاری به دست آوردن

4. To become aware of - to realize
از چیزی مطلع شدن/آگاه شدن / فهمیدن

5. To make or become active again.
دوباره فعال کردن یا دوباره فعال شدن


Stay awake = بیدار ماندن

Past tense : Awoke


: As an adj
Not sleep
بیدار

Aware of
آگاه و مطلع

بیدار

بیداریدن.
بیداراندن کسی/چیزی.

بیدار


You don't need to be awake
Thank you, I’d rather not be


کلمات دیگر: