کلمه جو
صفحه اصلی

mushy


معنی : احساساتی، حریره یا خمیرمانند
معانی دیگر : حریره مانند، غلیظ و نرم، وارفته، مبهم، نامفهوم

انگلیسی به فارسی

حریره یاخمیرمانند، احساساتی


شاداب


انگلیسی به انگلیسی

• soft like porridge, squishy; oversentimental, sickly sweet
vegetables and fruit that are mushy have become too soft.
mushy stories are very sentimental; used showing disapproval.

مترادف و متضاد

احساساتی (صفت)
ebullient, sensational, passionate, pathetic, sentimental, gushing, mushy, passional, soft-boiled

حریره یا خمیر مانند (صفت)
mushy

doughy, soft


Synonyms: gelatinous, jelled, mashy, muddy, pap, pastelike, pulpous, pulpy, quaggy, semiliquid, semisolid, slushy, spongy, squashy, squishy


Antonyms: hard, stiff


romantic, corny


Synonyms: bathetic, effusive, emotional, lovey-dovey, maudlin, mawkish, saccharine, schmaltzy, sentimental, sloppy, slushy, soppy, sugary, syrupy, tear-jerking, weepy, wet


Antonyms: unfeeling, unromantic


جملات نمونه

1. the old recording had a mushy sound
صفحه ی قدیمی (گرام) صدای ناصافی داشت.

2. the sun made the ice and snow mushy
خورشید یخ و برف را نرم کرد.

3. When the fruit is mushy and cooked, remove from the heat.
[ترجمه ترگمان]زمانی که میوه نرم و پخته می شود، از گرما جدا می شود
[ترجمه گوگل]هنگامی که میوه قهوه ای و پخته شده است، از گرما خارج شوید

4. Don't go getting all mushy and sentimental.
[ترجمه ترگمان]دیگر احساساتی و احساساتی نشو
[ترجمه گوگل]نرو نه همه ی مشتاق و احساساتی

5. Cook until the fruit is soft but not mushy.
[ترجمه ترگمان]تا زمانی که میوه نرم اما نرم نیست بپزید
[ترجمه گوگل]کوک تا زمانی که میوه نرم است اما نه قهوه ای

6. The fish was mushy and tasteless.
[ترجمه ترگمان]ماهی زبر و بی مزه بود
[ترجمه گوگل]ماهی ماهیانه و بی مزه بود

7. Cook the lentils until they are mushy.
[ترجمه ترگمان]عدس را تا زمانی که نرم شوند، بپزید
[ترجمه گوگل]عدس را کوک کنید تا مویی شود

8. Naked now, and he felt the mushy bottom between his toes.
[ترجمه ترگمان]حالا لخت شد و احساس کرد که کف دست و پنجه نرم لای انگشتانش است
[ترجمه گوگل]در حال حاضر برهنه، و او احساس می کند پایین مشتاق بین انگشتان دست خود را

9. The keyboard had a mushy feel, which is characteristic of Toshibas.
[ترجمه ترگمان]صفحه کلید احساس mushy داشت، که مشخصه of بود
[ترجمه گوگل]صفحه کلید یک حس خفیف داشت که مشخصه توشیبا است

10. One caterpillar was mushy, presumably the victim of a virus or bacterial infection.
[ترجمه ترگمان]یک کرم ابریشم خمیری بود و احتمالا قربانی یک عفونت یا عفونت باکتریایی بود
[ترجمه گوگل]یک کوتوله مشتاق بود، احتمالا قربانی ویروس یا عفونت باکتریایی بود

11. Chips and mushy peas by the coast are as popular as ice cream and donkey rides.
[ترجمه ترگمان]نخود و نخود نرم در ساحل به اندازه بستنی و الاغ محبوب هستند
[ترجمه گوگل]چیپس ها و نخود فرنگی در ساحل به عنوان یخ کرم و خر است

12. Standing tiptoe on the mushy lawn, he tapped on the windows and tried to peek in.
[ترجمه ترگمان]روی نوک پنجه پا روی چمن زاری ایستاده بود، به پنجره ها ضربه زد و سعی کرد نگاهی به داخل اتاق بیندازد
[ترجمه گوگل]نوک سینه ایستاده در چمن موش، او بر روی پنجره ها زد و سعی کرد زیرچشمی بکشد

13. Dave gets all mushy when he's around Gina.
[ترجمه ترگمان] وقتی که \"جینا\" دور و بر \"جینا\" احساساتی میشه
[ترجمه گوگل]دیو وقتی همه چیز در مورد جینا می مونه

14. Her neck was soft, mushy.
[ترجمه ترگمان]گردنش نرم و نرم بود
[ترجمه گوگل]گردن او نرم و خفیف بود

15. Cut it out. Stop being so mushy!
[ترجمه ترگمان] بس کن اینقدر احساساتی نباش
[ترجمه گوگل]بس کن توقف خیلی مشتاق!

The sun made the ice and snow mushy.

خورشید یخ و برف را نرم کرد.


The old recording had a mushy sound.

صفحه‌ی قدیمی (گرام) صدای ناصافی داشت.


پیشنهاد کاربران

نرم، له شده، لهیده. مثل موز

غلو انگیز و خیلی احساساتی

شفته

( احساسات ) پرسوز و گداز - آبکی

شفته، خمیری, چسبونکی soft and pulpy sticky, doughy
The cookie was stake and mushy

بیش از حد احساساتی excessively/overly sentimental
Corny
Mushy romantic scenes
Mushy love letters

دربعضی جملات بمعنی "لجن زار" یا "لجن وار" نیزمیباشد - مکانی باتلاق مانند

mushy ( علوم و فنّاوری غذا )
واژه مصوب: پوره ای
تعریف: ویژگی بافت مادۀ غذایی با قوامی شبیه پوره


کلمات دیگر: