بستن، متصل کردن، سنجاقزدن به، باسنجاق محکم کردن، متصل کردن به، گیر افتادن
pinned
انگلیسی به فارسی
انگلیسی به انگلیسی
• stuck, immobilized, confined
جملات نمونه
1. he pinned the medal to the young soldier's chest
مدال را به سینه ی سرباز جوان زد.
2. the doctor pinned the pieces of broken bone together
دکتر قطعات استخوان را با میله به هم وصل کرد.
3. they had pinned his picture to the wall
عکس او را با سوزن ته گرد به دیوار زده بودند.
4. two men pinned the burglar to the ground while i called the police
دو مرد دزد را روی زمین نگه داشتند و من به کلانتری تلفن زدم.
پیشنهاد کاربران
مفصلی
نئشه. چت.
what do you expect from the one who is pinned half a day
از کسی که نصف روز رو چته چه انتظاری داری؟
what do you expect from the one who is pinned half a day
از کسی که نصف روز رو چته چه انتظاری داری؟
کلمات دیگر: