جاسوسی کردن، دیدهبانی کردن، جاسوس بودن، بازرسی کردن، تشخیص دادن
espied
جاسوسی کردن، دیدهبانی کردن، جاسوس بودن، بازرسی کردن، تشخیص دادن
انگلیسی به فارسی
espied، جاسوس بودن، جاسوسی کردن، بازرسی کردن، تشخیص دادن، دیده بانی کردن
انگلیسی به انگلیسی
• observed from a distance
جملات نمونه
1. then she espied a white horse coming toward her through the mist
سپس متوجه شد که اسب سپیدی از میان مه به سوی او می آید.
کلمات دیگر: