کلمه جو
صفحه اصلی

ingrafted

انگلیسی به فارسی

درخشان، رنگ ثابت زدن، اسقاء کردن، اشباع کردن، در ذهن جانشین کردن، در جسم چیزی فرو کردن


انگلیسی به انگلیسی

• grafted in, inserted in (of a shoot or twig); implanted, incorporated, taken in (also ingraft)


کلمات دیگر: