اصلاح شده، تعمیر کردن، مرمت کردن، درست کردن، رفو کردن، بهبودی یافتن، شفاء دادن
mended
انگلیسی به فارسی
انگلیسی به انگلیسی
• fixed, repaired; recovered, healed
جملات نمونه
1. soon his injury mended
جراحات او به زودی شفا یافت.
2. least said soonest mended
هر چه کمتر درباره ی چیزی حرف زده شود زودتر بر طرف می شود
3. least said, soonest mended
(در اختلافات و غیره) هر چه کمتر حرف بزنی دردسر زود برطرف می شود
4. least said, soonest mended
(درباره ی کدورت یا اشکال و غیره) هر چه کمتر حرف زده شود بهتر است
5. these roads have never been mended
این جاده ها را هیچگاه نوسازی نکرده اند.
کلمات دیگر: