کلمه جو
صفحه اصلی

sensed

انگلیسی به فارسی

احساس کردم، حس کردن، فهمیدن، احساس کردن، دیدن، دریافتن، پی بردن


انگلیسی به انگلیسی

• perceived, felt; apprehended, understood

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] توجیه شده، هدایت شده، جهت دار، راستا دار

جملات نمونه

1. i sensed her intention right away
فورا منظور او را درک کردم.

2. i sensed his anger
خشم او را احساس کردم.

3. He sensed a smouldering hostility towards him.
[ترجمه ترگمان]حس خصومت شدیدی نسبت به او احساس می کرد
[ترجمه گوگل]او یک خصومت آشکار نسبت به او را حس کرد

4. Sara sensed that there had been friction between her children.
[ترجمه ترگمان]سارا حس می کرد که بین فرزندانش اختلاف وجود داشته است
[ترجمه گوگل]سارا احساس کرد که بین فرزندانش اصطکاکی وجود دارد

5. She sensed something was amiss right now!
[ترجمه ترگمان]او احساس می کرد که چیزی نادرست است
[ترجمه گوگل]او احساس کرد که در حال حاضر درست بود

6. She sensed something was amiss and called the police.
[ترجمه ترگمان]او احساس می کرد که چیزی نادرست است و پلیس را خبر می کند
[ترجمه گوگل]او احساس می کرد چیزی غیرممکن است و به پلیس گفته می شود

7. Prost had sensed what might happen.
[ترجمه ترگمان]Prost حس کرده بود که چه اتفاقی ممکن است بیفتد
[ترجمه گوگل]پروست حس کرد چه اتفاقی می افتد

8. The dog sensed that I was afraid.
[ترجمه ترگمان]سگ احساس می کرد که من می ترسم
[ترجمه گوگل]سگ احساس کرد که من ترسیدم

9. Despite his outward display of friendliness, I sensed he was concealing something.
[ترجمه ترگمان]علی رغم ظاهر ظاهری او، حس کردم چیزی را پنهان می کند
[ترجمه گوگل]با وجود ظاهر بی نظیرش، من احساس کردم او چیزی را پنهان می کند

10. He sensed a certain unease in her.
[ترجمه ترگمان]او احساس ناراحتی خاصی در او احساس کرد
[ترجمه گوگل]او احساس ناراحتی خاصی در او داشت

11. He sensed that his proposals were unwelcome.
[ترجمه ترگمان]او احساس می کرد که پیشنهادهای او نا خوشایند است
[ترجمه گوگل]او احساس کرد که پیشنهاداتش ناخوشایند بود

12. Perhaps she sensed my growing discontent .
[ترجمه ترگمان]شاید او احساس می کرد که من احساس نارضایتی می کنم
[ترجمه گوگل]شاید او نارضایتی در حال رشد را احساس کرد

13. She probably sensed that I wasn'ttelling her the whole story.
[ترجمه ترگمان]او احتمالا احساس می کرد که من تمام داستان او را نشنیده بودم
[ترجمه گوگل]او احتمالا احساس کرد که من تمام داستان او را نفهمیدم

14. I sensed quite strongly that she was angry with me.
[ترجمه ترگمان]احساس می کردم که او از دست من عصبانی است
[ترجمه گوگل]من به شدت احساس کردم که او با من عصبانی بود

15. She sensed Beth's deep sadness.
[ترجمه ترگمان]او ناراحتی عمیقی بت را احساس کرد
[ترجمه گوگل]او حس غم و اندوه عمیق بت را احساس کرد


کلمات دیگر: