کلمه جو
صفحه اصلی

hit the spot


(عامیانه) نیاز مبرم یا خواسته ی شدیدی را اقناع کردن، برآوردن، به هدف خوردن

انگلیسی به انگلیسی

عبارت ( phrase )
• : تعریف: (informal) to be exactly the needed or required thing.

- On a hot day a cold drink always hits the spot.
[ترجمه صادق] دریک روز گرم، نوشیدنی سرد همیشه میچسبه/حال میده.
[ترجمه ترگمان] در یک روز گرم، نوشیدنی سرد همیشه به نقطه اصابت می کند
[ترجمه گوگل] در یک روز گرم یک نوشیدنی سرد همیشه به نقطه ای می رسد

• was just what one needed, fulfilled one's need

جملات نمونه

1. That bacon sandwich really hit the spot!
[ترجمه پویا] اون ساندویچ بیکن واقعا می چسبه
[ترجمه ترگمان]! اون ساندویچ بیکن واقعا به محل اصابت کرده
[ترجمه گوگل]این ساندویچ بیکن واقعا به نقطه رسید!

2. That would hit the spot.
[ترجمه ترگمان] که ممکنه به نقطه برسه
[ترجمه گوگل]این نقطه را تجربه کرد

3. A cold beer sure would hit the spot.
[ترجمه کیوان] خوردن یک آبجوی خنک واقعا" می چسبه
[ترجمه ترگمان] یه آبجوی خنک حتما به محل برخورد می کنه
[ترجمه گوگل]آب آشامیدنی مطمئنا نقطه به نقطه رسید

4. The chocolate sundae really hit the spot!
[ترجمه ترگمان]بستنی شکلاتی واقعا به محل اصابت کرده
[ترجمه گوگل]ساندویچ شکلات واقعا به نقطه ای برخوردید!

5. A nightcap would hit the spot.
[ترجمه ترگمان]یک شب کلاه بر سر جای خود قرار می گرفت
[ترجمه گوگل]یک شبنم به نقطه ای رسید

6. Eating a hamburger right now would hit the spot.
[ترجمه ترگمان]خوردن یک همبرگر در حال حاضر به نقطه برخورد خواهد کرد
[ترجمه گوگل]خوردن یک همبرگر در حال حاضر به نقطه ای رسید

7. That ice cream hit the spot! It was just what I wanted to eat.
[ترجمه ترگمان]! اون بستنی به محل اصابت کرد این چیزی بود که می خواستم بخورم
[ترجمه گوگل]این بستنی به نقطه رسید! این چیزی بود که من می خواستم بخورم

8. Taking a nice hot bath would really hit the spot.
[ترجمه ترگمان]حمام گرم و گرم واقعا به همان نقطه برخورد خواهد کرد
[ترجمه گوگل]یک حمام داغ خوب می تواند واقعا به نقطه ای برسد

9. A burger would hit the spot.
[ترجمه ترگمان]یه برگر می تونه به نقطه حمله کنه
[ترجمه گوگل]همبرگر به نقطه ای برخورد کرد

10. We were sort of hungry. That dinner just hit the spot.
[ترجمه ترگمان]ما یه جورایی گرسنه بودیم اون شام فقط به محل برخورد
[ترجمه گوگل]ما گرسنه بودیم این شام فقط به نقطه ای رسید

11. Another common expression is hit the spot. At first it meant hitting a spot at the center of a target with an arrow.
[ترجمه ترگمان]یک حالت معمول دیگر در محل مورد نظر است ابتدا به معنی زدن یک نقطه در وسط هدف با یک پیکان بود
[ترجمه گوگل]یکی دیگر از عبارات رایج، نقطه است در ابتدا به معنای هدف قرار گرفتن یک نقطه در مرکز هدف با یک فلش بود

12. A hot bath would hit the spot.
[ترجمه ترگمان]یک حمام داغ به جای آن ضربه می زد
[ترجمه گوگل]یک حمام داغ به نقطه رسید

13. The cognac was not quite up to Skipton's fine Napoleonic standards, but it hit the spot with unerring accuracy.
[ترجمه ترگمان]کنیاک هنوز کام لا مطابق با استانداردهای ویژه ناپلئون نبود، اما با دقت unerring نقطه به نقطه رسید
[ترجمه گوگل]کنیاک کاملا به استانداردهای ناپلئون خوب نرسیده بود، اما نقطه به نقطه با دقت بی نظیری برخورد کرد

14. I needed a good laugh and that funny cartoon really hit the spot.
[ترجمه حسین] من به یک خندندیدن خوب نیاز داشتم اون کارتون خنده دار واقعا چسبید
[ترجمه ترگمان]من به یک خنده خوب نیاز داشتم و آن کارتون خنده دار واقعا به آن نقطه اصابت کرد
[ترجمه گوگل]من نیاز به یک خنده خوب و این کارتون خنده دار واقعا ضربه نقطه

پیشنهاد کاربران

معادل فارسیش این میشه که ما میگیم یه چیزی میچسبه ؛ مثلا بعد از انجام یه کاری فلان کار میچسبه ( بعنوان مثال بعد از یک ساعت کار خسته کننده یه استکان قهوه گرم میچسبه )

رضایت بخش. درست همونیه که می خواستم.

چسبیدن ( غذا یا نوشیدنی یا کاری )

It reaaly hits the spot

بدجوری می چسبه

اصطلاح، خودمانی چسبیدن ( برای نوشیدنی ها یا غذاها ) یعنی آن غذا یا نوشیدنی آن چیزی باشد که واقعا رضایت شما را تامین کند. مثال The cup of coffee hit the spot قهوه واقعا چسبید ( اون قهوه چیزی بود که واقعا میخواستم )


کلمات دیگر: