کلمه جو
صفحه اصلی

skirmish


معنی : زد و خورد، کشمکش، جنگ جزئی، زد و خورد کردن
معانی دیگر : زدوخورد (معمولا از نبرد کوچکتر و اتفاقی است)، کارزار، رزم، ستیز، درگیری، رودررویی، مشاجره، چالش

انگلیسی به فارسی

کشمکش، زد وخورد، جنگ جزئی، زد وخورد کردن


تکان خوردن، زد و خورد، کشمکش، جنگ جزئی، زد و خورد کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a minor or preliminary battle between small military units.
مترادف: scrimmage

- There have been a few skirmishes with the enemy but no heavy fighting in recent weeks.
[ترجمه ترگمان] چند تا درگیری با دشمن وجود داشته است، اما در هفته های اخیر دیگر جنگ شدیدی در کار نیست
[ترجمه گوگل] چندین انفجار در دشمن رخ داده است اما در هفته های اخیر مبارزه سنگینی نداشته است

(2) تعریف: a relatively minor conflict or dispute.
مترادف: bicker, dispute, quarrel, row, scrap, spat, squabble, tiff, tussle

- The skirmish between workers and management was quickly resolved.
[ترجمه ترگمان] درگیری بین کارگران و مدیریت به سرعت حل شد
[ترجمه گوگل] درگیری میان کارگران و مدیریت به سرعت حل شد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: skirmishes, skirmishing, skirmished
مشتقات: skirmisher (n.)
• : تعریف: to engage in a skirmish.
مترادف: battle, fight, scrimmage
مشابه: clash, contend, encounter, engage, strive, struggle

- He was killed while the two sides skirmished that day.
[ترجمه ترگمان] دو طرف آن روز او کشته شد
[ترجمه گوگل] او در آن روز دو نفر را کشت

• dispute, squabble, spat; minor battle, minor fight, clash
dispute, squabble, argue; fight a minor battle, engage in a scrimmage
a skirmish is a short battle which is not part of a planned war strategy. count noun here but can also be used as a verb. e.g. they skirmished with the police.
a skirmish is also a short, sharp argument that often takes place before an agreement is reached.

مترادف و متضاد

زد و خورد (اسم)
battle, fight, combat, warfare, skirmish, medley, fracas, tilt, set-to

کشمکش (اسم)
tension, conflict, toil, tussle, struggle, bout, scuffle, wrestle, skirmish, scrimmage, stour, wrestling

جنگ جزئی (اسم)
skirmish

زد و خورد کردن (فعل)
skirmish, pickeer

fight


Synonyms: altercation, argument, battle, bout, brawl, brush, clash, combat, conflict, confrontation, disagreement, dispute, encounter, engagement, feud, fisticuffs, fracas, fray, melee, quarrel, row, ruckus, rumble, run-in, scrap, scuffle, strife, tiff, tussle, war


Synonyms: altercate, argue, battle, bicker, brawl, clash, combat, conflict, cross swords, dispute, do battle, engage, feud, go to war, grapple, mix it up, quarrel, scrap, scuffle, spar, struggle, tussle, wage war, war, wrangle, wrestle


جملات نمونه

1. their verbal skirmish was the prelude to serious peace negotiations
جنگ لفظی آنها مقدمه ی مذاکرات جدی صلح بود.

2. The young soldier was killed in a skirmish with government troops.
[ترجمه ترگمان]این سرباز جوان در درگیری با نیروهای دولتی کشته شد
[ترجمه گوگل]سرباز جوان در جنگ با نیروهای دولتی کشته شد

3. They were involved in a skirmish with rival fans.
[ترجمه ترگمان]آن ها درگیر درگیری با طرفداران رقیب بودند
[ترجمه گوگل]آنها درگیر جنگ با طرفداران رقیب بودند

4. There was a short skirmish between the political party leaders when the government announced it was to raise taxes.
[ترجمه ترگمان]زمانی که دولت اعلام کرد که افزایش مالیات ها وجود دارد، درگیری هایی میان رهبران احزاب سیاسی رخ داد
[ترجمه گوگل]هنگامی که دولت اعلام کرد که افزایش مالیات ها، میان رهبران حزب سیاسی وجود دارد، پیرو کوتاهی وجود دارد

5. Bates was sent off after a skirmish with the referee.
[ترجمه ترگمان]بی تز، بعد از درگیری با داور فرستاد
[ترجمه گوگل]بیتس پس از یک قهرمانی با داور بازی کرد

6. He was killed in a border skirmish.
[ترجمه ترگمان]در یک درگیری مرزی کشته شد
[ترجمه گوگل]او در یک درگیری مرزی کشته شد

7. Rival fans were involved in a skirmish in Kilburn High Road when windows and the interior of a pub were damaged.
[ترجمه ترگمان]طرفداران رقیب در درگیری در خیابان Kilburn در زمانی که پنجره ها و داخل یک میخانه آسیب دیده بودند درگیر شدند
[ترجمه گوگل]طرفداران رقیب وقتی که پنجره ها و داخل یک میخانه آسیب دیده بودند، در یک تجمع در جاده کیلبرن عالی درگیر شدند

8. They waged a battle, and we waged a skirmish, and they won.
[ترجمه ترگمان]آن ها نبردی را آغاز کردند و ما یک درگیری را آغاز کردیم و آن ها پیروز شدند
[ترجمه گوگل]آنها یک نبرد را برپا کردند، و ما پیروز شدیم و آنها پیروز شدند

9. Three men died in a skirmish with armored personnel carriers.
[ترجمه ترگمان]سه نفر در درگیری با افراد armored کشته شدند
[ترجمه گوگل]سه مرد در حادثه ای با نیروهای زرهی جان سپردند

10. They might well prevail in any skirmish with the local forces, but in the circumstances that would be of little profit.
[ترجمه ترگمان]آن ها ممکن است در هر گونه درگیری با نیروهای محلی پیروز شوند، اما در شرایطی که سود اندکی داشته باشد
[ترجمه گوگل]آنها ممکن است در هر گونه برخورد با نیروهای محلی غلبه کنند، اما در شرایطی که از سود کمی برخوردار است

11. The drug war is a skirmish, the leftist gangs an irritant.
[ترجمه ترگمان]جنگ مواد مخدر، درگیری است، گروه های چپ گرا محرک آور هستند
[ترجمه گوگل]جنگ مواد مخدر، تهاجمی است، گروه های چپگرا تحریک کننده هستند

12. But what began in May 1998 as a skirmish over a remote stretch of border exposed a deep reservoir of bitterness.
[ترجمه ترگمان]اما آنچه در ماه مه سال ۱۹۹۸ آغاز شد، به عنوان یک نزاع بر سر یک منطقه از راه دور، یک سد عمیق از مرارت را نمایان کرد
[ترجمه گوگل]اما آنچه که در ماه مه سال 1998 آغاز شد، به عنوان یک تهاجم بر یک ناحیه دور از مرز، یک مخزن عمیق تلخ را در معرض دید قرار داد

13. He did not hesitate to skirmish with the Confederates now, for his position was a strong one.
[ترجمه ترگمان]اکنون با کنفدراسیون مبارزه نمی کرد، زیرا وضع و موقعیت او قوی بود
[ترجمه گوگل]او اکنون با کنفدراسیون ها در حال تکان خوردن نیست، زیرا موقعیت وی قوی بود

14. This was the first tiny skirmish in what was to be a major battle.
[ترجمه ترگمان]این نخستین جنگ کوچکی بود که در آن یک جنگ بزرگ دیده می شد
[ترجمه گوگل]این اولین کشمکش کوچک بود که در آن یک جنگ بزرگ بود

border skirmishes

زد و خوردهای مرزی


Their verbal skirmish was the prelude to serious peace negotiations.

جنگ لفظی آن‌ها مقدمه‌ی مذاکرات جدی صلح بود.


پیشنهاد کاربران

بگو مگوی

دعوا رقابت

One more border skirmish could lead to open war


کلمات دیگر: