لعنتی، نابکار، شریر، بدکردار، متروک، خرابه، منزوی، متروکه
godforsaken
لعنتی، نابکار، شریر، بدکردار، متروک، خرابه، منزوی، متروکه
انگلیسی به فارسی
لعنتی، نابکار، شریر، بدکردار
متروک، خرابه، منزوی، متروکه
پریشان حال
خداحافظ
انگلیسی به انگلیسی
صفت ( adjective )
• (1) تعریف: (sometimes cap.) desolate; dismal; remote.
- They left the city for this godforsaken town?
[ترجمه ترگمان] اونا شهر رو برای این شهر خراب شده ترک کردن؟
[ترجمه گوگل] آنها شهر را برای این شهر فراری از دست دادند؟
[ترجمه گوگل] آنها شهر را برای این شهر فراری از دست دادند؟
• (2) تعریف: forlorn; wretched; pitiable.
- She became a godforsaken wretch when her family deserted her.
[ترجمه ترگمان] وقتی خانواده اش او را ترک کردند، او تبدیل به یک آدم بدبخت و بیچاره شد
[ترجمه گوگل] هنگامی که خانواده اش او را ترک کردند، او به عنوان یک جادوگر خدانگهدار تبدیل شد
[ترجمه گوگل] هنگامی که خانواده اش او را ترک کردند، او به عنوان یک جادوگر خدانگهدار تبدیل شد
• desolate, dismal; miserable, wretched
a god-forsaken place is somewhere without any interesting scenery or culture, and which most people find very depressing.
a god-forsaken place is somewhere without any interesting scenery or culture, and which most people find very depressing.
مترادف و متضاد
desolate
Synonyms: abandoned, backward, deserted, dismal, distant, empty, forgotten, forlorn, gloomy, isolated, lonely, miserable, neglected, out-of-the-way, remote, secluded, wicked
جملات نمونه
1. How can you stand living in this godforsaken town?
[ترجمه ترگمان]چطور میتونی تو این شهر لعنتی زندگی کنی؟
[ترجمه گوگل]چگونه می توانید در این شهر خداحافظ زندگی کنید؟
[ترجمه گوگل]چگونه می توانید در این شهر خداحافظ زندگی کنید؟
2. The town is a godforsaken place at night.
[ترجمه ترگمان]این شهر در شب واقعا خراب شده
[ترجمه گوگل]این شهر در شب شبانه روز است
[ترجمه گوگل]این شهر در شب شبانه روز است
3. I can't stand living in this godforsaken hole.
[ترجمه ترگمان]من نمی تونم توی این سوراخ لعنتی زندگی کنم
[ترجمه گوگل]من نمی توانم در این سوراخ خداحافظ زندگی کنم
[ترجمه گوگل]من نمی توانم در این سوراخ خداحافظ زندگی کنم
4. Silhouetted sticks of rotted snow barriers emphasise godforsaken desert stretching for endless miles.
[ترجمه ترگمان]حصارهای پوشیده از برف و حصارهای پوشیده از برف rotted که تا مایل ها ادامه دارد بیشتر می شود
[ترجمه گوگل]میله های شفاف از موانع برف زده بر روی بیابان های کوهستانی که برای مایل های بی شماری گسترش می یابند را تأکید می کند
[ترجمه گوگل]میله های شفاف از موانع برف زده بر روی بیابان های کوهستانی که برای مایل های بی شماری گسترش می یابند را تأکید می کند
5. Our car broke down in some godforsaken corner of the Pennsylvania backwoods.
[ترجمه ترگمان]ماشین ما تو یه گوشه دورافتاده و خراب شده \"پنسیلوانیا\" خراب شده
[ترجمه گوگل]ماشین ما در برخی از گوشه های فرو نشسته از زمین های پنسیلوانیا شکست خورده است
[ترجمه گوگل]ماشین ما در برخی از گوشه های فرو نشسته از زمین های پنسیلوانیا شکست خورده است
6. They live in some godforsaken place 40 miles from the nearest town.
[ترجمه ترگمان]اونا تو یه خونه خراب شده که ۴۰ مایل از نزدیک ترین شهر فاصله دارن زندگی میکنن
[ترجمه گوگل]آنها در بعضی از مأموریت های خداحافظی 40 مایلی از نزدیک ترین شهر زندگی می کنند
[ترجمه گوگل]آنها در بعضی از مأموریت های خداحافظی 40 مایلی از نزدیک ترین شهر زندگی می کنند
7. The frightened animal let out such a godforsaken scream that I half expected to be surrounded by every bear in the mountains.
[ترجمه ترگمان]حیوان وحشت زده چنان جیغی کشید که من انتظار داشتم توسط هر خرس در کوه ها احاطه شود
[ترجمه گوگل]حیوانات ترسناک چنین فریاد زشتی را که من نیمه انتظار داشتم توسط هر خرس در کوه ها احاطه شده بود، بیرون آوردم
[ترجمه گوگل]حیوانات ترسناک چنین فریاد زشتی را که من نیمه انتظار داشتم توسط هر خرس در کوه ها احاطه شده بود، بیرون آوردم
8. A diamond is my ticket out of this godforsaken continent.
[ترجمه ترگمان] یه الماس، بلیط من از این قاره خراب شده
[ترجمه گوگل]الماس بلیط من از این قاره خداحافظی است
[ترجمه گوگل]الماس بلیط من از این قاره خداحافظی است
9. Natalie shuddered. " I don't know. It's a godforsaken place, Briny. "
[ترجمه ترگمان]ناتالی لرزید و گفت: \" نمی دانم این یک مکان ملعون و مفلوک است \"
[ترجمه گوگل]ناتالی خفه شد ' من نمی دانم این جادویی است که برده داری، Briny '
[ترجمه گوگل]ناتالی خفه شد ' من نمی دانم این جادویی است که برده داری، Briny '
10. How could he be intimidated by the threat of expulsion from this godforsaken country?
[ترجمه ترگمان]چه طور ممکنه از خطر اخراج شدن از این کشور به وحشت افتاده باشه؟
[ترجمه گوگل]چگونه می توان از تهدید بیرون راندن از این کشور خداحافظی تهدید کرد؟
[ترجمه گوگل]چگونه می توان از تهدید بیرون راندن از این کشور خداحافظی تهدید کرد؟
11. Goddamn it, Eustis, can you just for once in your empty-headed, godforsaken life shut yourself up!
[ترجمه ترگمان]خدا لعنتت کنه، اوست، و تو هم فقط برای اولین بار در دست خالی تو، این زندگی نکبت بار، خودت را خفه کن!
[ترجمه گوگل]خداحافظ، Eustis، شما فقط می توانید برای یک بار در زندگی خود خالی سر، خدان برافروخته خود را بسته!
[ترجمه گوگل]خداحافظ، Eustis، شما فقط می توانید برای یک بار در زندگی خود خالی سر، خدان برافروخته خود را بسته!
12. But at the time I could not imagine living in such a godforsaken place.
[ترجمه ترگمان]اما در آن زمان نمی توانستم تصور کنم که در چنین مکانی لعنتی زندگی کنم
[ترجمه گوگل]اما در آن زمان من نمیتوانستم تصور کنم که در چنین جاهایی زندگی کنم
[ترجمه گوگل]اما در آن زمان من نمیتوانستم تصور کنم که در چنین جاهایی زندگی کنم
13. It was possible that even a reject like him could be of use in such a godforsaken spot.
[ترجمه ترگمان]این امکان وجود داشت که حتی یک رد که مانند او رد و بدل شود، می تواند در چنین محل ملعون و ملعون به کار رود
[ترجمه گوگل]این ممکن بود که حتی یک رد مانند او می تواند در چنین نقطه ای از خداحافظ استفاده شود
[ترجمه گوگل]این ممکن بود که حتی یک رد مانند او می تواند در چنین نقطه ای از خداحافظ استفاده شود
14. Then Ranieri persuaded the firm to give him a sales force to sell the godforsaken mortgages he was being asked to trade.
[ترجمه ترگمان]سپس او شرکت را متقاعد کرد که به او یک نیروی فروش را بدهد تا آن رهن لعنتی را که از او خواسته بودند بفروشد
[ترجمه گوگل]سپس رانییری شرکت را متقاعد کرد که به او یک نیروی فروش بدهد تا وام های خدادادی را که از او خواسته می شود، به فروش برساند
[ترجمه گوگل]سپس رانییری شرکت را متقاعد کرد که به او یک نیروی فروش بدهد تا وام های خدادادی را که از او خواسته می شود، به فروش برساند
پیشنهاد کاربران
فلک زده، مصیبت زده، فلاکت بار
متروک و دور افتاده
خالی از سکنه ( که پرنده توش پر نمیزنه )
خالی از سکنه ( که پرنده توش پر نمیزنه )
کلمات دیگر: