انجام نشده، وفا نشده
unfulfilled
انجام نشده، وفا نشده
انگلیسی به فارسی
انجام نشده،وفا نشده
انگلیسی به انگلیسی
صفت ( adjective )
• : تعریف: combined form of fulfilled.
• متضاد: satisfied
• متضاد: satisfied
• unrealized, incomplete
an unfulfilled hope or promise is one that does not lead to the result that was hoped for or promised.
an unfulfilled hope or promise is one that does not lead to the result that was hoped for or promised.
جملات نمونه
1. His dream of competing in the Olympics remained unfulfilled .
[ترجمه ترگمان]رویای رقابت در المپیک تحقق نیافت
[ترجمه گوگل]رویای او برای رقابت در بازی های المپیک هنوز ناکام ماند
[ترجمه گوگل]رویای او برای رقابت در بازی های المپیک هنوز ناکام ماند
2. The election had raised hopes that remain unfulfilled.
[ترجمه ترگمان]انتخابات امیدهایی را برانگیخته بود که تحقق نیافته بودند
[ترجمه گوگل]انتخابات امیدوار بود که ناکام ماند
[ترجمه گوگل]انتخابات امیدوار بود که ناکام ماند
3. She's feeling restless and unfulfilled in her present job.
[ترجمه ترگمان]او احساس بی قراری و انجام این کار را در شغل فعلی او احساس می کند
[ترجمه گوگل]او احساس بی قرار و در کار فعلی خود را ناکام ماند
[ترجمه گوگل]او احساس بی قرار و در کار فعلی خود را ناکام ماند
4. He died young with his ambitions unfulfilled.
[ترجمه ترگمان]او در جوانی با جاه طلبی های برآورده نشده اش مرد
[ترجمه گوگل]او جوان با جاه طلبی های خود ناکام ماند
[ترجمه گوگل]او جوان با جاه طلبی های خود ناکام ماند
5. Her job left her feeling unfulfilled and unappreciated.
[ترجمه ترگمان]کار او باعث شد که او احساس unfulfilled و unappreciated کند
[ترجمه گوگل]شغل او احساس خود را غیرقابل تحقق و نادیده گرفت
[ترجمه گوگل]شغل او احساس خود را غیرقابل تحقق و نادیده گرفت
6. Once again, I was restless and unfulfilled, though I now had a successful business and was happily married.
[ترجمه ترگمان]یک بار دیگر، من خسته و ناتوان بودم، هرچند که حالا شغل موفقی داشتم و با خوشحالی ازدواج کردم
[ترجمه گوگل]یک بار دیگر، من بی قرار و ناکام بودم، هرچند اکنون یک کسب و کار موفق داشتم و با خوشحالی ازدواج کردم
[ترجمه گوگل]یک بار دیگر، من بی قرار و ناکام بودم، هرچند اکنون یک کسب و کار موفق داشتم و با خوشحالی ازدواج کردم
7. The people are tired of unfulfilled promises.
[ترجمه ترگمان]مردم از وعده های unfulfilled خسته شده اند
[ترجمه گوگل]مردم از وعده های غیرقابل اجتناب خسته شده اند
[ترجمه گوگل]مردم از وعده های غیرقابل اجتناب خسته شده اند
8. But her protestations had been unfulfilled; she had not forgotten.
[ترجمه ترگمان]اما protestations را از یاد نبرده بود؛ فراموش نکرده بود
[ترجمه گوگل]اما اعتراضاتش غیرقابل اجتناب بود؛ او فراموش نشده بود
[ترجمه گوگل]اما اعتراضاتش غیرقابل اجتناب بود؛ او فراموش نشده بود
9. Having spent an empty and unfulfilled Sunday, early the following morning he arrived outside the door of the Free Economic Institute.
[ترجمه ترگمان]صبح روز بعد، پس از گذراندن یک یکشنبه خالی و خالی از سکنه، به بیرون در موسسه اقتصادی آزاد رسید
[ترجمه گوگل]یک روز پس از صرف یک روز خالی و ناکام، صبح روز بعد او در خارج از مؤسسه اقتصادی آزاد وارد شد
[ترجمه گوگل]یک روز پس از صرف یک روز خالی و ناکام، صبح روز بعد او در خارج از مؤسسه اقتصادی آزاد وارد شد
10. Cara's nerves jangled with unfulfilled longings.
[ترجمه ترگمان]اعصاب ظریف کارا گاه با هوس های کودکانه اش موج می زد
[ترجمه گوگل]اعصاب کارا با طوفان های غیرممکن است
[ترجمه گوگل]اعصاب کارا با طوفان های غیرممکن است
11. More than a century later that unfulfilled promise is going to be held up for painful scrutiny.
[ترجمه ترگمان]بیش از یک قرن بعد، قول تحقق نیافته برای موشکافی دردناک آماده خواهد شد
[ترجمه گوگل]بیش از یک قرن بعد وعده داده نشده است که برای بررسی دردناک برگزار شود
[ترجمه گوگل]بیش از یک قرن بعد وعده داده نشده است که برای بررسی دردناک برگزار شود
12. The unfulfilled potential for new roles can not be completely and unreservedly surrendered to the psychiatrist.
[ترجمه ترگمان]پتانسیل تحقق نیافته نقش های جدید نمی تواند کاملا و بدون قید و شرط به روان پزشک تسلیم شود
[ترجمه گوگل]پتانسیل غیرقابل اجتناب برای نقشهای جدید نمی تواند به طور کامل و بدون قطعنامه به روانپزشک تسلیم شود
[ترجمه گوگل]پتانسیل غیرقابل اجتناب برای نقشهای جدید نمی تواند به طور کامل و بدون قطعنامه به روانپزشک تسلیم شود
13. Nick felt dissatisfied and unfulfilled with his work.
[ترجمه ترگمان]نیک متوجه شد که او از کار خود ناراضی است
[ترجمه گوگل]نیک احساس ناراحتی کرد و با کارش ناکام ماند
[ترجمه گوگل]نیک احساس ناراحتی کرد و با کارش ناکام ماند
14. Do threats to punish the child remain unfulfilled?
[ترجمه ترگمان]آیا تهدید به مجازات کودک برآورده نشده است؟
[ترجمه گوگل]آیا تهدید به مجازات کودک هنوز ناقص است؟
[ترجمه گوگل]آیا تهدید به مجازات کودک هنوز ناقص است؟
15. An unpaid, overdue debt or an unfulfilled obligation.
[ترجمه ترگمان]یک قرض پرداخت نشده، بدهی عقب افتاده و یا یک تعهد unfulfilled
[ترجمه گوگل]بدهی بدون پرداخت، پرداخت سررسید و یا یک وظیفه غیرقابل اجرا
[ترجمه گوگل]بدهی بدون پرداخت، پرداخت سررسید و یا یک وظیفه غیرقابل اجرا
پیشنهاد کاربران
ناکام مانده
نا تمام ، کامل نشده
1. در مورد آمال و آرزوها یعنی "محقق نشده"
2. در مورد انسان یعنی "ناراضی" یا "مستعصل"
2. در مورد انسان یعنی "ناراضی" یا "مستعصل"
زمانی که یه کاری تو گذشته یا زمان های دیگر انجام نمیشه با نشده می تونیم از این کلمه استفاهده کنیم
unfulfilled:کامل نشده تحقق نیافته و بعضی وقت ها برآورده نشده
unfulfilled:کامل نشده تحقق نیافته و بعضی وقت ها برآورده نشده
کلمات دیگر: