کلمه جو
صفحه اصلی

get out of something

پیشنهاد کاربران

1 - از زیر کاری در رفتن، با بهانه و عذر از انجام کاری اجتناب کردن، 2 - از یک عادت یا فعالیت روزمره دست برداشتن ( مثال1 - I think her backache was just a way of getting out of the housework. من فکر میکنم کمردرد او فقط یک بهانه ای برای انجام ندادن کار خانه بود . مثال2 - if you get out of a routine, it's very hard to get back into it. ترک عادت موجب مرض است !

از سرراه کنار رفتن

مجبور نبودن به انجام کاری
خودداری کردن از انجام کاری که به کسی قول داده بودیم.

خلاص شدن

Avoid doing something you should do or said that you would do.

کنار کشیدن


کلمات دیگر: