معنی : ضغطه
forcing
معنی : ضغطه
انگلیسی به فارسی
اجبار کردن، ضغطه
انگلیسی به انگلیسی
• act of obtaining any purpose by force or in a rushed manner or hastily or with unusual speed; (gardening) act of raising plants and flowers and fruits at an earlier season than the natural period (by the use of artificial heat)
دیکشنری تخصصی
[برق و الکترونیک] وادارنده - اجبار اعمال ضربه های کنترلی بزرگتر از مقدار مجاز خطا در سیستم، برای نیل به سرعت تصحیح بیشتر .
مترادف و متضاد
ضغطه (اسم)
compression, shock, pressure, bruise, squeezing, compressing, contusion, forcing, trauma, pressuring
جملات نمونه
1. She kept silent, forcing Buchanan to continue.
[ترجمه ترگمان]او ساکت ماند و به خود فشار آورد تا به بیوکنن ادامه دهد
[ترجمه گوگل]او ساکت شد و بوکانان را مجبور کرد تا ادامه دهد
[ترجمه گوگل]او ساکت شد و بوکانان را مجبور کرد تا ادامه دهد
2. A massive exodus of doctors is forcing the government to recruit from abroad.
[ترجمه ترگمان]مهاجرت گسترده پزشکان دولت را مجبور می کند تا از خارج استخدام کند
[ترجمه گوگل]خروج عظیم پزشکان مجبور شده است دولت را از خارج از کشور استخدام کند
[ترجمه گوگل]خروج عظیم پزشکان مجبور شده است دولت را از خارج از کشور استخدام کند
3. Forcing back the tears, she nodded and smiled.
[ترجمه ترگمان]اشک را عقب زد و سرش را تکان داد و لبخند زد
[ترجمه گوگل]مجبور اشک های پشت سرش را گرفت و لبخند زد
[ترجمه گوگل]مجبور اشک های پشت سرش را گرفت و لبخند زد
4. Setbacks can be a good thing, forcing you out of your complacency.
[ترجمه ترگمان]setbacks می تواند چیز خوبی باشد، شما را از این complacency بیرون بکشد
[ترجمه گوگل]تردیدها می توانند یک چیز خوب باشند، شما را مجبور می کنند از خودتان ناراضی شوید
[ترجمه گوگل]تردیدها می توانند یک چیز خوب باشند، شما را مجبور می کنند از خودتان ناراضی شوید
5. Hard times are forcing community colleges to turn away students.
[ترجمه ترگمان]زمان های سخت، دانشکده های اجتماعی را وادار به دور کردن دانش آموزان می کنند
[ترجمه گوگل]دوران سختی مدارس محلی را مجبور می کنند دانشجویان را مجبور کنند
[ترجمه گوگل]دوران سختی مدارس محلی را مجبور می کنند دانشجویان را مجبور کنند
6. He zapped his opponents by forcing price down to sell his goods.
[ترجمه ترگمان]او مخالفان خود را با وادار کردن قیمت برای فروش کالاهای خود اخراج کرد
[ترجمه گوگل]او مخالفانش را با فروبستن قیمت به کالاهای خود فرو برد
[ترجمه گوگل]او مخالفانش را با فروبستن قیمت به کالاهای خود فرو برد
7. The government did not give them money, forcing them to scrounge for food.
[ترجمه ترگمان]دولت پول آن ها را نداد و آن ها را مجبور کرد تا غذا بخورند
[ترجمه گوگل]دولت آنها را پول نمی داد، و آنها را مجبور به خوردن غذا کردند
[ترجمه گوگل]دولت آنها را پول نمی داد، و آنها را مجبور به خوردن غذا کردند
8. The plight of the Asian economy is forcing businesses to downsize.
[ترجمه ترگمان]مشکلات اقتصاد آسیای میانه، تجار را مجبور کرده است تا اندازه خود را کاهش دهند
[ترجمه گوگل]وضعیت اقتصادی آسیا باعث می شود تا کسب و کارها در حال کاهش اند
[ترجمه گوگل]وضعیت اقتصادی آسیا باعث می شود تا کسب و کارها در حال کاهش اند
9. John stopped, forcing the rest of the group to bunch up behind him.
[ترجمه ترگمان]جان ایستاد، بقیه گروه را مجبور کرد تا پشت سرش جمع شوند
[ترجمه گوگل]جان متوقف شد و بقیه گروه را مجبور کرد تا پشت سر او را بپیچاند
[ترجمه گوگل]جان متوقف شد و بقیه گروه را مجبور کرد تا پشت سر او را بپیچاند
10. She cut in on a red Ford, forcing the driver to brake heavily.
[ترجمه ترگمان]او یک فورد قرمز را برید و راننده را مجبور کرد تا به شدت ترمز کند
[ترجمه گوگل]او بر روی یک فورد قرمز فرو ریخت، و راننده را به شدت ترمز کرد
[ترجمه گوگل]او بر روی یک فورد قرمز فرو ریخت، و راننده را به شدت ترمز کرد
11. Pieces of stone can be split off by forcing wedges between the layers.
[ترجمه ترگمان]قطعات سنگی را می توان با هل دادن wedges بین لایه ها جدا کرد
[ترجمه گوگل]قطعات سنگی را می توان از طریق اعمال گوه ها بین لایه ها تقسیم کرد
[ترجمه گوگل]قطعات سنگی را می توان از طریق اعمال گوه ها بین لایه ها تقسیم کرد
12. Paige could only pick at her meal, forcing down a mouthful or two.
[ترجمه ترگمان]پیج فقط می توانست غذایش را بخورد و یک یا دو لقمه بخورد
[ترجمه گوگل]پیج فقط می تواند در وعده غذایی او را انتخاب کند، و یا یک یا دو قوطی را خنثی می کند
[ترجمه گوگل]پیج فقط می تواند در وعده غذایی او را انتخاب کند، و یا یک یا دو قوطی را خنثی می کند
13. She pushed aside her anger, forcing herself to focus on her work.
[ترجمه ترگمان]او خشمش را کنار زد و سعی کرد روی کارش تمرکز کند
[ترجمه گوگل]او خشم خود را کنار گذاشت، و مجبور شد خودش را به کارش متمرکز کند
[ترجمه گوگل]او خشم خود را کنار گذاشت، و مجبور شد خودش را به کارش متمرکز کند
14. The demonstrations have succeeded in forcing the pace of change.
[ترجمه ترگمان]این تظاهرات ها موفق شدند تا سرعت تغییر را تغییر دهند
[ترجمه گوگل]تظاهرات ها موفق به تحریک سرعت تغییر شده اند
[ترجمه گوگل]تظاهرات ها موفق به تحریک سرعت تغییر شده اند
15. He was forcing the State to enthrone a particular brand of modernism.
[ترجمه ترگمان]او دولت را وادار به بالا بردن یک برند خاص از مدرنیسم کرد
[ترجمه گوگل]او دولت را مجبور کرد تا یک مارک خاص مدرنیزم را تحریک کند
[ترجمه گوگل]او دولت را مجبور کرد تا یک مارک خاص مدرنیزم را تحریک کند
پیشنهاد کاربران
1تحت فشار 2 با فشار به چیزی یا کاری وارد شدن 3مجبور بودن به چیزی یا کاری
منجر شدن ( از روی اجبار ) ، سبب شدن
واداشتن - اعمال واداشتگی
می تونیم بگیم تزریق کردن ( مثلا دارو یا مایع دیگری به بدن ) ؟
در فیزیک : وادارنده
مثال : forcing term - جمله ی وادارنده
مثال : forcing term - جمله ی وادارنده
تحریک
مثال: Forcing Function ( تابع تحریک )
مثال: Forcing Function ( تابع تحریک )
forcing ( کشاورزی - علوم باغبانی )
واژه مصوب: پیشرسانی
تعریف: سرعتبخشی به گلدهی گیاهان با تغییر شرایط محیطی آنها
واژه مصوب: پیشرسانی
تعریف: سرعتبخشی به گلدهی گیاهان با تغییر شرایط محیطی آنها
کلمات دیگر: