کلمه جو
صفحه اصلی

foil


معنی : ورق، تراشه، ته چک، زرورق، فلز ورق شده، سیماب پشت اینه، فلز را ورقه کردن، بی اثر کردن، خنثی کردن، دفع کردن
معانی دیگر : عقیم گذاشتن، نقش برآب کردن، چوب لای چرخ گذاشتن، (کار یا نقشه های کسی را) خنثی کردن، بیهوده کردن، بی هنایش کردن، (در شکار با سگ تازی) رد گم کردن، بوی انسان یا حیوان مورد تعقیب را نیافتن یا گم کردن، (قدیمی) ردپا (ی شکار)، بوی شکار (که تعقیب کنندگان را راهنمایی می کند)، (قدیمی) رد گم کنی، خنثی سازی، عاطل و باطل سازی، عقیم سازی، ورقه ی نازک (فلزی)، کاغذ (آلومینیم)، زرک، (شخص یا چیزی که برای بهتر جلوه دادن شخص یا چیز دیگر به کار می رود) وجه تقابل، بهنما، جلوه گر ساز، آشکار ساز، جلوه نما، صفحه یا لایه ی فلزی پشت آینه، پشت بند آینه، (معماری گوتیک) فضا یا تزیین برگ مانند میان دو پنجره، (ورقه ی براق فلز که زیر جواهر بدلی می گذارند تا براق بنمایند) زیربند، (با ورقه ی فلزی یا زرورق) پوشاندن، (با صفحه ی فلزی) پشت بند زدن به، شمشیر ویژه ی شمشیربازی (شمشیر باریک و دراز که نوک تیز آن را با دکمه فلزی پوشانده اند تا بی آسیب باشد)، جای نگین، سوش، عقیم گذاردن

انگلیسی به فارسی

جای نگین، تراشه، ته چک، سوش، فلز ورق شده، ورق،سیماب پشت اینه، زرورق، بی اثرکردن، عقیم گذاردن،خنثی کردن، دفع کردن، فلز را ورقه کردن


فویل، ورق، زرورق، تراشه، ته چک، فلز ورق شده، سیماب پشت اینه، خنثی کردن، فلز را ورقه کردن، بی اثر کردن، دفع کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: foils, foiling, foiled
مشتقات: foilable (adj.)
• : تعریف: to prevent (a person, plan, enterprise, effort, or the like) from succeeding.
متضاد: assist
مشابه: cross, defeat, frustrate, preclude, prohibit, thwart, undercut

- Severe storms foiled their attempt to sail across the ocean in record time.
[ترجمه ترگمان] طوفان های شدید تلاش خود برای عبور از اقیانوس در زمان رکورد را خنثی کردند
[ترجمه گوگل] طوفان های شدید تلاش خود را در سراسر اقیانوس در زمان رکورد زدند
اسم ( noun )
(1) تعریف: a very thin flexible sheet of metal such as aluminum.
مشابه: leaf

(2) تعریف: someone or something that, by contrast, makes the distinctive characteristics of another more noticeable.

- The obedient sister served as a foil for her rebellious brother.
[ترجمه ترگمان] خواهر مطیع به عنوان یک سپر برای برادر سرکش خود خدمت می کرد
[ترجمه گوگل] خواهر مطیع به عنوان یک فویل برای برادر شوم خود خدمت کرده است

(3) تعریف: the metal backing that transforms a piece of glass into a mirror.

(4) تعریف: a thin layer of shiny metal set under a gem to increase its brilliance.

(5) تعریف: a hydrofoil or airfoil.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: foils, foiling, foiled
(1) تعریف: to cover or back with foil.

(2) تعریف: to make more noticeable by contrast.
اسم ( noun )
(1) تعریف: a narrow lightweight sword with a flexible blade, a flat handguard, and a blunt point, used in fencing.

(2) تعریف: (often pl.) the art or sport of fencing with foils.

• light sword; thin metal sheets (i.e. aluminum foil); person or thing which serves as a contrast to another; small arc in a window (architecture)
frustrate, balk; prevent someone from succeeding; act as a contrast for; cover or coat with a thin sheet of metal
foil is metal in the form of a thin sheet.
if you foil someone's plan or attempt at something, you prevent it from being successful.
something that is a good foil for something else contrasts with it and makes its good qualities more noticeable.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] ورق فلزی - کاغذ فلزی
[برق و الکترونیک] ورقه ؛ فویل 1. ورقه ای مسی که روی سطح اپوکسی فایبر - گلاس، فنول (GFE)، فنول کاغذی، یا سایر مواد تخته - مدارها قرار می گیرد . سپس به کمک روشهای شیمیایی یا مکانیکی، مسیرهای رسانا و بالشتکهای اتصال از ورقه ی مسی روی تخته مدار تشکیل می شود. 2. ورقه آلومینیمی خالص و زدوده شده کهبه عنوان جوشن در خازن الکترولیتی به کار می رود .3. ورقه ی تانتالیمی در خازنهای تانتالیمی تر .
[نساجی] جای نگین - ته چک - ورق - طاقچه - طبقه - لایه

مترادف و متضاد

ورق (اسم)
foil, sheet, leaf, card

تراشه (اسم)
shaving, sliver, foil, ribbon, chip, splinter, splint, excelsior, swarf, flinders, paring

ته چک (اسم)
stub, foil, counterfoil

زرورق (اسم)
foil

فلز ورق شده (اسم)
foil

سیماب پشت اینه (اسم)
foil

فلز را ورقه کردن (فعل)
foil

بی اثر کردن (فعل)
nullify, undo, void, counteract, foil, deactivate, enervate

خنثی کردن (فعل)
negative, annul, nullify, cancel, undo, stultify, neuter, thwart, neutralize, negate, frustrate, counteract, foil, offset, counterbalance, countervail, discomfit

دفع کردن (فعل)
countercheck, raise, dispel, ward off, avert, foil, quench, fend, exorcise, stave off, repel, repulse, eject, perspire, excrete, extrude, exorcize, stand off, detrude, forfend

contrast


Synonyms: antithesis, background, complement, counterblow, defense, guard, setting


circumvent, nip in the bud


Synonyms: baffle, balk, beat, bilk, bollix, buffalo, check, checkmate, counter, crab, cramp, crimp, curb, dash, defeat, disappoint, disconcert, ditch, dodge, duck, elude, faze, foul up, frustrate, get around, give the run-around, give the slip, hang up, hinder, juke, nullify, outwit, prevent, rattle, restrain, run circles around, run rings around, shake, shake off, shuffle off, skip, stop, stymie, throw monkey wrench in, thwart, upset the apple cart


Antonyms: abet, aid, assist, help


جملات نمونه

1. the foil (wrapped) around a chocolate bar
زرورق دور یک قطعه شکلات

2. to foil somebody's effort
کوشش کسی را بی اثر کردن

3. leartes is a foil for hamlet
لیرتیز شخصیت هملت را آشکارتر می کند.

4. her brown swimsuit was a perfect foil for her bronzed skin
لباس شنای قهوه ای او،پوست برونزه ی او را بهتر جلوه می داد.

5. she wrapped the meat in aluminium foil
گوشت را در کاغذ آلومینیم پیچید.

6. Milk bottle tops are made of tin foil.
[ترجمه ترگمان]شیره ای بطری شیر از فویل حلبی ساخته می شوند
[ترجمه گوگل]توری های بطری شیر از فویل قلع ساخته می شود

7. The birds learn to peck holes in the foil milk bottle tops.
[ترجمه ترگمان]پرندگان نوک بطری شیر را نوک می زنند
[ترجمه گوگل]پرندگان یاد می گیرند حفره هایی را در بطری های فویل شیر بپاشند

8. Cover the chicken with silver foil and bake.
[ترجمه ترگمان]مرغ را با فویل نقره ای بپوشانید و بپزد
[ترجمه گوگل]مرغ را با فویل نقره ای بپوشانید و پخت کنید

9. Her sparkling jewellery served as the perfect foil for her fine complexion.
[ترجمه ترگمان]جواهرات درخشان او به عنوان the عالی برای چهره زیبایش سرو کار می کرد
[ترجمه گوگل]جواهرات جرقه زنی او به عنوان فویل مناسب برای چهره خوب او خدمت کرده است

10. Pour cider around the meat and cover with foil.
[ترجمه ترگمان]شراب سیب را در اطراف گوشت بریزید و فویل را بپوشانید
[ترجمه گوگل]سیر را در اطراف گوشت قرار دهید و با فویل پوشانید

11. I wrapped the sandwiches in kitchen foil.
[ترجمه ترگمان] من ساندویچ ها رو توی فویل آشپزخانه پیچیده کردم
[ترجمه گوگل]ساندویچ ها را در فویل آشپزخانه پیچیده کردم

12. He put silver foil around the fire to increase heat reflection.
[ترجمه ترگمان]او فویل نقره ای را دور آتش گذاشت تا بازتاب گرما را افزایش دهد
[ترجمه گوگل]او فویل نقره ای را در اطراف آتش گذاشت تا انعکاس گرما را افزایش دهد

13. The pale walls provide a perfect foil for the brightly coloured furniture.
[ترجمه ترگمان]دیواره ای رنگ پریده یک ورقه نازک برای مبلمان براق فراهم می کنند
[ترجمه گوگل]دیوارهای رنگی فویل مناسب برای مبلمان روشن رنگی را فراهم می کنند

14. There's a new roll of silver foil in there.
[ترجمه ترگمان]یک چرخش جدید از یک ورقه نقره در آن وجود دارد
[ترجمه گوگل]یک رول جدید از فویل نقره وجود دارد

15. Wrap the cake in a double thickness of foil.
[ترجمه ترگمان]کیک را در ضخامت دوبل فویل پیچ دهید
[ترجمه گوگل]کیک را در دو ضخامت فویل قرار دهید

16. Wrap the chicken in foil and cook it for two hours.
[ترجمه ترگمان]مرغ را ورق بزنید و برای دو ساعت بپزید
[ترجمه گوگل]تخم مرغ را در فویل قرار دهید و آن را دو ساعت بپزید

17. He thought of her serenity as a foil for his intemperance.
[ترجمه ترگمان]به آرامش خاطر خود، به عنوان یک فویل، به خاطر افراط در intemperance، اندیشید
[ترجمه گوگل]او آرامش خود را به عنوان یک فویل برای بی معرفتش فکر کرد

to foil somebody's effort

کوشش کسی را بی‌اثر کردن


Their plan of a surprise attack was foiled by bad weather.

هوای بد طرح حمله‌ی غافلگیرانه‌ی آنها را نقش بر آب کرد.


She wrapped the meat in aluminium foil.

گوشت را در کاغذ آلومینیم پیچید.


the foil (wrapped) around a chocolate bar

زرورق دور یک قطعه شکلات


Her brown swimsuit was a perfect foil for her bronzed skin.

لباس شنای قهوه‌ای او، پوست برنزه‌ی او را بهتر جلوه می‌داد.


Leartes is a foil for Hamlet.

لیرتیز شخصیت هملت را آشکارتر می‌کند.


پیشنهاد کاربران

ناکام گذاشتن

سپر

یک روش در ریاضی برای ضرب 2 جمله ای ها

به عنوان فعل= بی اثر کردن= nullify

بر هم زدن، به هم خوردن ( برنامه، نقشه ) توسط شخص دیگری به صورت عمدی، نقش بر آب کردن
Scotch
Sabotage
Thwart
Hinder
Stem
Throw a ( monkey ) wrench into

To foil someone's plans

عقیم گذاشتن، بی نتیجه باقی گذاشتن،
نقش برآب کردن، خنثی کردن، بی اثر کردن،
چوب لای چرخ گذاشتن، و. . . . . .

همچنین: frustrate

foil ( ورزش ) ==واژه بیگانه: foilواژه مصوب: شمشیر بَرتنتعریف: شمشیری سبک با تیغة کند و انعطاف پذیر و دکمه ای در نوک آن و ورزشکار برای کسب امتیاز باید ضربه ای با فشاری دست کم معادل 500 گرم به تنة حریف وارد کند==foil ( ورزش ) ==واژه بیگانه: foilواژه مصوب: شمشیر بَرتنتعریف: شمشیری سبک با تیغة کند و انعطاف پذیر و دکمه ای در نوک آن و ورزشکار برای کسب امتیاز باید ضربه ای با فشاری دست کم معادل 500 گرم به تنة حریف وارد کند==foil ( ورزش )
واژه مصوب: شمشیر بَرتن
تعریف: شمشیری سبک با تیغة کند و انعطاف پذیر و دکمه ای در نوک آن و ورزشکار برای کسب امتیاز باید ضربه ای با فشاری دست کم معادل 500 گرم به تنة حریف وارد کند


کلمات دیگر: