کلمه جو
صفحه اصلی

be bound to

پیشنهاد کاربران

1. Be bound to do something: محتمله که انجام بشه/ بده
مثال: If you wear his jacket, he's bound to find out
اگر ژاکتشو بپوشی، احتمال قوی میفهمه

2. Be bound to be: بایدم اینجور باشه
مثال:
A: It's too cold
B: it's bound to be! The hitter has turned off

به احتمال زیاد، به احتمال قوی، مقرر است که،

قریب به یقین ، به احتمال خیلی زیاد
مثال
I broke down dad's car
?what do you think dad will say about it
he is boud to be angry.
من ماشین پدر رو خراب کردم. به نظرت پدر در این باره چی میگه؟قریب به یقین عصبانی میشه


کلمات دیگر: