کلمه جو
صفحه اصلی

plump


معنی : صدای تلپ تلپ، فربه، گوشتالو، چاق و چله، فربه ساختن، گوشتالو کردن، محکم افتادن یا افکندن، چاق شدن
معانی دیگر : تپل، تپل مپل، چنبه، لنبه، گرد و قلنبه، پر، بزرگ و آبدار، باد کرده کردن یا شدن، متورم کردن یا شدن، گرد و قلنبه کردن یا شدن، پف کرده شدن یا کردن، تپل کردن یا شدن، گوشتالو کردن یا شدن، (ناگهان و یا با صدای تالاپ) افتادن، فرو رفتن، خوردن (به چیزی)، نشستن، انداختن، (معمولا با: for) به حمایت (از چیزی) در آمدن، پشتیبانی کردن، رای دادن (به سود کسی یا چیزی)، (ناگهان) آمدن یا رفتن، تعریف کردن از، (به نفع کسی یا چیزی) تبلیغ کردن، رک، بی پرده، سرراست، درست، (صدا) تالاپ، تلپ، دام، با صراحت، با بی پردگی، تصادم، فرود (ناگهانی)، سقوط، (انگلیس - محلی) انبوه، دسته

انگلیسی به فارسی

گوشتالو، فربه، چاق وچله، فربه ساختن، گوشتالو کردن، چاق شدن، صدای تلپ تلپ، محکم افتادن یا افکندن


چاق و چله، صدای تلپ تلپ، چاق شدن، فربه ساختن، گوشتالو کردن، محکم افتادن یا افکندن، گوشتالو، فربه


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
حالات: plumper, plumpest
• : تعریف: rounded in appearance; somewhat chubby.
مترادف: chubby, rotund
متضاد: angular, bony, cadaverous, flat, gaunt, skinny, slender, slim, thin
مشابه: buxom, chunky, corpulent, fat, fleshy, pudgy, roly-poly, round, tubby

- She likes to sleep with a plump pillow.
[ترجمه ترگمان] دوست داره با یه بالش تپل بخوابه
[ترجمه گوگل] او دوست دارد با یک بالش چاق کننده بخوابد
- The baby looked plump and healthy.
[ترجمه ترگمان] بچه چاق و سالم به نظر می رسید
[ترجمه گوگل] کودک باهوش و سالم بود
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: plumps, plumping, plumped
• : تعریف: to become rounder or fleshier (often fol. by up or out).
مترادف: fatten, flesh out
مشابه: round

- He was a thin child, but he plumped out when he went to live with his grandmother.
[ترجمه محمد] اون بچه لاغری بود ولی از وقتی با مادربزرگش زندگی میکند تپل شد
[ترجمه ترگمان] بچه لاغری بود، اما وقتی رفت که با مادربزرگش زندگی کند، خودش را کنار کشید
[ترجمه گوگل] او یک کودک نازک بود، اما او زمانی که با مادربزرگش رفت، رفت
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: plumply (adv.), plumpness (n.)
• : تعریف: to make (something) rounder (often fol. by up or out).
مترادف: fluff
مشابه: puff, round

- Could you plump up those cushions?
[ترجمه ترگمان] میشه اون بالش ها رو جمع کنی؟
[ترجمه گوگل] آیا می توانید این بالشتک ها را تکان دهید؟
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: plumps, plumping, plumped
• : تعریف: to come down quickly and with all one's weight.
مترادف: flop, plop, plunk
مشابه: collapse, crumple, dive, drop, plummet, plunge, sink

- Exhausted, she plumped onto the floor.
[ترجمه ترگمان] خسته و تحلیل رفته روی زمین افتاد
[ترجمه گوگل] خسته شده، او روی زمین افتاده
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to drop (oneself) down quickly and with all one's weight.
مترادف: flop, plop
مشابه: plunk

- They plumped themselves down on the bed.
[ترجمه ترگمان] روی تخت دراز کشیدند
[ترجمه گوگل] آنها خود را بر روی تخت انداختند
اسم ( noun )
(1) تعریف: an abrupt or weighty fall.
مترادف: collapse, flop
مشابه: dive, drop, plop, plunge, thud, thump

(2) تعریف: the sound made by such a fall.
مترادف: clump, clunk, flop, plop, plunk, thump
مشابه: thud

- The books fell to the floor with a plump.
[ترجمه ترگمان] کتاب ها با اندکی فربه به زمین افتادند
[ترجمه گوگل] کتاب ها با کف دست به کف افتادند
قید ( adverb )
(1) تعریف: abruptly, weightily, or forcefully.
مترادف: abruptly, forcefully, hard, heavily, solidly, suddenly
مشابه: full, plumb, plunk, right, smack

- He was hit plump in the stomach.
[ترجمه ترگمان] به شکمش خورده و چاق شده بود
[ترجمه گوگل] او در معده ضربه خورده بود

(2) تعریف: without restraint; directly.
مترادف: directly, forthright, point-blank, squarely, straight
مشابه: frankly, honestly, openly, plunk

- She told him plump to his face that she didn't approve of his behavior.
[ترجمه ترگمان] او به او چاق گفته بود که رفتار او را تایید نمی کند
[ترجمه گوگل] او به او چسبیده به او چسبیده بود که رفتار او را تایید نکرد
- Trying to catch the ball, he ran plump into the fence.
[ترجمه ترگمان] در حالی که سعی می کرد توپ را بگیرد، به پرچین نزدیک شد
[ترجمه گوگل] تلاش برای گرفتن توپ، او را به حصار پرتاب کرد

(3) تعریف: with a straight, vertical descent.
مترادف: plumb
مشابه: direct, straight

- The heavy sack fell plump down the well.
[ترجمه ترگمان] کیسه سنگین از چاه پایین افتاد
[ترجمه گوگل] کیسه سنگین سقوط کرد
صفت ( adjective )
• : تعریف: straightforward; brusque.
مترادف: abrupt, blunt, brusque, curt, direct, frank, plain-spoken, straightforward

• loud fall, loud crash; blow, stroke, hit
fatten up; fluff, make plump
chubby; full-figured; fattened; frank, sincere
with a loud noise, with a thump
someone who is plump is rather fat.
if you plump for someone or something, you choose them after hesitating and thinking.
when you plump up a cushion or pillow, you squeeze and shake it back into a rounded shape.

مترادف و متضاد

صدای تلپ تلپ (اسم)
plump

فربه (صفت)
hard, serious, strong, fat, heavy, pursy, plump, beefy, corpulent, tubby, obese, fleshy

گوشتالو (صفت)
pursy, brawny, plump, corpulent, obese, chubby, rotund, fubsy, pulpy, pudgy, plumpish, podgy

چاق و چله (صفت)
thick, stout, chuffy, plump, lob, squab, buxom, fubsy, portly, roly-poly

فربه ساختن (فعل)
plump

گوشتالو کردن (فعل)
plump

محکم افتادن یا افکندن (فعل)
plump

چاق شدن (فعل)
batten, blubber, plump

chubby, fat


Synonyms: beefy, burly, buxom, chunky, corpulent, filled, fleshy, full, obese, portly, pudgy, rotund, round, stout, tubby


Antonyms: lean, skinny, thin


جملات نمونه

a plump cushion

کوسن گرد و قلنبه


Zary is plump but not fat.

زری تپل است، ولی چاق نیست.


1. a plump cushion
کوسن گرد و قلنبه

2. a plump peach
هلوی درشت و آبدار

3. she fell plump into the river
او تالاپی افتاد توی رودخانه.

4. zary is plump but not fat
زری تپل است ولی چاق نیست.

5. a deer appeared plump in my path!
یک آهو درست سر راهم سبز شد!

6. she came out plump for free elections
او بی پرده از انتخابات آزاد طرفداری کرد.

7. i am ready to plump for any play for tax reduction
حاضرم از هر برنامه ی کاهش مالیاتی هواداری کنم.

8. she uses thick lining to plump out the skirt
او برای پف دار شدن دامن از آستر ضخیم استفاده می کند.

9. the dimply thighs of a plump baby
ران های چال دار کودک تپل

10. it fell into the pool with a plump
با صدای تالاپ توی حوض افتاد.

11. Their daughter is quite plump but their son is positively elephantine.
[ترجمه ترگمان]دخترشان کاملا گوشتالو است، اما پسرش خیلی elephantine
[ترجمه گوگل]دخترشان کاملا چاق است، اما پسرش به طور مثبت در کنار فیل است

12. I think Tessa should plump for Malcolm, her long-suffering admirer.
[ترجمه ترگمان]من فکر می کنم \"تسا\" باید برای \"مالکوم\" عاشق - شده باشه
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم تسا باید برای مالکوم، تحسین کننده ی طولانی مدتش باشد

13. She is beginning to plump out now.
[ترجمه ترگمان]کم کم دارد چاق می شود
[ترجمه گوگل]او اکنون شروع به از بین بردن است

14. Let me plump up your pillows for you.
[ترجمه ترگمان]اجازه بدهید pillows را برای شما مرتب کنم
[ترجمه گوگل]اجازه بدهید بالش های خود را برای شما بشکنم

15. His plump face was wreathed in smiles.
[ترجمه ترگمان]صورت فربهش از لبخند پر شده بود
[ترجمه گوگل]چهره چهره او در لبخند زدن بود

16. She was a plump, motherly woman in her fifties.
[ترجمه ترگمان]او زنی فربه و مادرانه بود که در حدود پنجاه سال داشت
[ترجمه گوگل]او پنجاه ساله یک زن چاق و مادربزرگ بود

17. A short plump woman came waddling along the pavement.
[ترجمه ترگمان]زن فربه با قدم های کوتاه از پیاده رو بیرون آمد
[ترجمه گوگل]یک زن کتک خورده کوچک در کنار پیاده رو بیرون رفت

a plump peach

هلوی درشت و آبدار


She uses thick lining to plump out the skirt.

او برای پف‌دار شدن دامن از آستر ضخیم استفاده می‌کند.


She plumped to her knees before the fire.

ناگهان جلو آتش زانو زد.


He came through the door and plumped into the chair.

از در وارد شد و تالاپی روی صندلی نشست.


The children were plumping stones into the water.

بچه‌ها تالاپ‌تالاپ سنگ توی آب می‌انداختند.


She fell plump into the river.

او تالاپی افتاد توی رودخانه.


I am ready to plump for any play for tax reduction.

حاضرم از هر برنامه‌ی کاهش مالیاتی هواداری کنم.


He plumped out of the house in a huff.

با آزردگی از خانه زد بیرون.


Newspaper ads plumped the virtues of the Russian made cars.

آگهی‌های روزنامه درباره‌ی محسنات اتومبیل‌های ساخت روسیه تبلیغ می‌کردند.


She came out plump for free elections.

او بی‌پرده از انتخابات آزاد طرفداری کرد.


a deer appeared plump in my path!

یک آهو درست سر راهم سبز شد!


It fell into the pool with a plump.

با صدای تالاپ توی حوض افتاد.


پیشنهاد کاربران

نسبتا چاق

تپل ( بیشتر برای بچه ها و خانمها استفاده میکنن و بجایاستفاده از کلمه ی fat از plump استفاده میکنن که مودبانه تر و گوگولی تره: )

- اشاره مودبانه به زن یا بچه چاق: تو پُر
- گِرد و قلمبه
- برای بالشت و کوسن: پف دادن ( برای اینکه حجمش بیشتر بشه )
- وسیله یا شی مشابه رو: بی احتیاط روی زمین انداختن - روی زمین انداختن - روی زمین گذاشتن
- ( plump up ) برای میوه خشک: پف کردن میوه خشک پس از خیس خوردن در آب - پف کردن - آماس
منبع: لانگمن

تو پر، چاق نمیشه گفت، از نظر مثبت تو پر بهتره

Quiet fat not in a bad way

چاق جذاب

Quite fat in a nice way


کلمات دیگر: