کلمه جو
صفحه اصلی

anguish


معنی : عذاب، غم و اندوه، اضطراب، جفا، سینه سوزی، غرامت، دل تنگی، دلتنگ کردن، غمگین شدن، نگران شدن، نگران کردن
معانی دیگر : اندوهناک کردن یا شدن، مضطرب کردن یا شدن، رنج شدید (در اثر نگرانی یا درد)، دلهره، درد روحی، تالم، تشویش

انگلیسی به فارسی

غم و اندوه، اضطراب، عذاب، جفا، سینه سوزی، غرامت، دل تنگی، دلتنگ کردن، غمگین شدن، نگران شدن، نگران کردن


رنج شدید (در اثر نگرانی یا درد)، اضطراب، دلهره، اندوه، درد روحی، تألم، تشویش


اندوهناک کردن یا شدن، مضطرب کردن یا شدن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: unbearable pain or suffering, esp. psychological.
مترادف: agony, grief, heartache, heartbreak, torment
متضاد: bliss, elation, joy
مشابه: angst, distress, misery, pain, rack, sorrow, suffering, torture, travail, woe

- The wounded soldier writhed in anguish.
[ترجمه ترگمان] سرباز مجروح در اندوه به خود می پیچید
[ترجمه گوگل] سرباز زخمی شدید درگیر شد
- His failure to rescue the dog from the fire filled him with anguish.
[ترجمه ترگمان] شکست او برای نجات سگ از آتش، او را با اندوه پر کرد
[ترجمه گوگل] ناکامی او برای نجات سگ از آتش، او را با دردسر پر کرد
- Nothing relieved her anguish after her mother's death.
[ترجمه محمدرضا جعفری] بعد از مرگ مادرش هیچ چیزی غم دردناکش را تسکین نمی داد
[ترجمه ترگمان] هیچ چیز بعد از مرگ مادرش، هیچ چیز ناراحتش نمی کرد
[ترجمه گوگل] بعد از مرگ مادرش هیچ عذاب او را نجات داد
فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: anguishes, anguishing, anguished
• : تعریف: to suffer or cause to suffer acute pain or distress.
مترادف: afflict, agonize, torment
متضاد: delight
مشابه: distress, grieve, pain, plague, suffer, torture, trouble, wound

• agony, torment; anxiety, fear
suffer; be tormented
anguish is great mental or physical suffering.

مترادف و متضاد

Antonyms: comfort, contentment, happiness, joy, joyfulness, solace


عذاب (اسم)
agony, tribulation, suffering, torture, torment, excruciation, rack, anguish, inquisition

غم و اندوه (اسم)
anguish, sorrow, rue

اضطراب (اسم)
ferment, worriment, feeze, anguish, unrest, commotion, fury, anxiety, worry, disquietude, inquietude, discomposure

جفا (اسم)
misery, anguish

سینه سوزی (اسم)
anguish, heartache

غرامت (اسم)
fine, torment, anguish, compensation, restitution, recompense, reparation, dues, indemnification, mulct, compunction

دل تنگی (اسم)
desolation, anguish, gloom, ennui, melancholia, tedium

دلتنگ کردن (فعل)
anguish, depress, mope

غمگین شدن (فعل)
anguish

نگران شدن (فعل)
anguish, worry, bother

نگران کردن (فعل)
anguish, bother

severe upset or pain


Synonyms: affliction, agony, distress, dole, dolor, grief, heartache, heartbreak, hurting, misery, pang, rue, sorrow, suffering, throe, torment, torture, woe, wretchedness


جملات نمونه

The mother of the sick child had an anguished look.

مادر کودک بیمار نگاهی اندوهگین داشت.


the hostages' anguished cries.

فریادهای اندوه‌بار گروگان‌ها.


1. his impassive face did not betray his anguish
چهره ی آرام او درد و حرمان او را بروز نمی داد.

2. Tears of anguish filled her eyes.
[ترجمه محمدرضا جعفری] اشک از سر ناراحتی خیلی زیاد ، چشمانش را پر کرد
[ترجمه ترگمان]اشک در چشمانش حلقه زد
[ترجمه گوگل]اشک های ترس از چشمانش پر شده است

3. The anguish was so great that it turned into madness.
[ترجمه ترگمان]درد چنان شدید بود که تبدیل به جنون شد
[ترجمه گوگل]درد و رنج بسیار زیاد بود که به جنون تبدیل شد

4. His anguish at the outcome of the court case was very clear.
[ترجمه ترگمان]نگرانی او در نتیجه پرونده دادگاه بسیار واضح بود
[ترجمه گوگل]اضطراب او در نتیجه دادگاه بسیار روشن بود

5. All the pain and anguish inside her rose like a tidal wave.
[ترجمه ترگمان]همه درد و درد درون او همچون موج tidal موج می زد
[ترجمه گوگل]تمام درد و عصبانیت درون او مانند یک موج جزر و مدی به وجود آمد

6. No one suspected the anguish he carried on his shoulders.
[ترجمه ترگمان]هیچ کس به اندوهی که بر دوش داشت مظنون نشد
[ترجمه گوگل]هیچ کس مضطرب بود که او بر روی شانه اش قرار می گرفت

7. In her anguish she forgot to leave a message.
[ترجمه ترگمان]فراموش کرده بود که پیغامی برای او بگذارد
[ترجمه گوگل]او در غم و اندوه او را فراموش کرده است به ترک یک پیام

8. Mark looked at him in anguish.
[ترجمه ترگمان]مارک با نگرانی به او نگاه کرد
[ترجمه گوگل]مارک به ترس به او نگاه کرد

9. His mouth felt dry with anguish.
[ترجمه ترگمان]دهانش از فرط اندوه خشک شده بود
[ترجمه گوگل]دهان او با درد مضطرب شد

10. He groaned in anguish.
[ترجمه ترگمان]از درد می نالید
[ترجمه گوگل]او در دردسر زد

11. He bellows, rends the air with anguish.
[ترجمه ترگمان]هوا را با اندوه پر می کند و نعره می کشد:
[ترجمه گوگل]او ملحق می شود، هوا را با درد و رنج می برد

12. Nothing can take away the anguish of losing a child.
[ترجمه محمدرضا جعفری] هیچ چیز نمی تواند غم از دست دادن یک بچه را از بین ببرد.
[ترجمه ترگمان]هیچ چیز نمی تواند رنج از دست دادن یک بچه را از دست بدهد
[ترجمه گوگل]هیچ چیز نمی تواند درد و رنج کودک را از دست بدهد

13. His anger and anguish clearly went deep.
[ترجمه ترگمان]خشم و اندوه او به وضوح به اعماق دریا فرو رفت
[ترجمه گوگل]خشم و اضطراب او به وضوح عمیق می ماند

14. She cried out for anguish at parting.
[ترجمه ترگمان]هنگام خداحافظی فریاد زد:
[ترجمه گوگل]او برای تمسخر از گریه افتاد

15. He suffered the anguish of watching his son go to prison.
[ترجمه ترگمان]از رنج دیدن پسرش به زندان رنج می برد
[ترجمه گوگل]او دچار دردسر شد تا تماشای پسرش را به زندان برساند

پیشنهاد کاربران

درد

معضل

غم و اندوه

درد جانکاه

رنج

بالاترین درجه غم و ناراحتی فیزیکی یا ذهنی


کلمات دیگر: