کلمه جو
صفحه اصلی

consolation


معنی : خوشی، تسلیت، تسلی، دلداری
معانی دیگر : دلخوشی، دلگرمی، (شخص یا چیز) مایه ی تسلی

انگلیسی به فارسی

دلداری، تسلی، تسلیت


مایه‌ی تسلی، مایه‌ی دلداری


تسلیم، تسلی، دلداری، تسلیت، خوشی


انگلیسی به انگلیسی

• comfort, solace; person or thing which brings comfort

اسم ( noun )
(1) تعریف: an act or instance of consoling.
مترادف: solace
مشابه: comfort, commiseration, compassion, encouragement, sustenance, sympathy

- Feeling rejected, he went to his friend for consolation.
[ترجمه ترگمان] با احساس رد شدن، برای دلداری به دوستش نزد دوستش رفت
[ترجمه گوگل] احساس رد شد، او به دوستش رفت تا برای تسلی خاطر

(2) تعریف: the condition of being consoled.
مترادف: comfort, solace
مشابه: calm, encouragement, sustenance

- Her grief was so deep that she never knew consolation.
[ترجمه ترگمان] اندوه او آنقدر عمیق بود که هرگز تسلی نمی یافت
[ترجمه گوگل] غم و اندوه او چنان عمیق بود که او هرگز تسلیت را نمی دانست

(3) تعریف: someone or something that consoles or comforts.
مترادف: comfort, solace
مشابه: cheer, encouragement

- The losing candidate's only consolation was low voter turnout.
[ترجمه ترگمان] تنها تسلای خاطر از دست دادن نامزد انتخابات، مشارکت کم رای دهندگان بود
[ترجمه گوگل] تنها تسلیم شدن نامزد نامزد، کمترین رای گیری بود

مترادف و متضاد

Synonyms: alleviation, assuagement, cheer, comfort, compassion, ease, easement, encouragement, fellow feeling, help, lenity, pity, solace, succor, support, sympathy


Antonyms: agitation, annoyance, antagonism, discouragement, disturbance, trouble, upset


خوشی (اسم)
fun, rejoicing, gaiety, glee, exhilaration, mirth, merriment, spree, solace, pleasure, delight, joy, enjoyment, gust, ball, frolic, festivity, gasser, jollification, consolation, joyfulness, gladness, jollity, merrymaking, lark, hilarity, jamboree, jocundity, pleasance, joyance, laverock

تسلیت (اسم)
soothing, commiseration, condolence, consolation

تسلی (اسم)
consolation

دلداری (اسم)
consolation

relief, comfort


جملات نمونه

A few words of consolation calmed the bereaved mother.

چند کلام تسلی‌بخش مادر داغ‌دیده را آرام کرد.


1. a few words of consolation calmed the bereaved mother
چند کلام تسلی بخش مادر داغ دیده را آرام کرد.

2. her son¨s letters were her sole consolation
نامه های پسرش یگانه مایه ی دلخوشی او بود.

3. Your company has been a great consolation to me.
[ترجمه ترگمان]مصاحبت شما برای من مایه تسلای خاطر بوده است
[ترجمه گوگل]شرکت شما برای من دلسوزانه بوده است

4. This news was of little consolation to us.
[ترجمه ترگمان]این خبر برای ما اندکی آرامش بخش بود
[ترجمه گوگل]این خبر برای ما دلسوزانه بود

5. The only consolation for the team is that they get a chance to play the game again.
[ترجمه ترگمان]تنها تسلی خاطر تیم این است که باز هم فرصت بازی کردن را دارند
[ترجمه گوگل]تنها دلسوزی برای تیم این است که آنها فرصتی برای بازی دوباره بازی می کنند

6. Her appointment was seen as a consolation prize after she lost the election.
[ترجمه ترگمان]قرار ملاقات او پس از اینکه او انتخابات را از دست داد به عنوان یک جایزه consolation تلقی شد
[ترجمه گوگل]پس از آنکه انتخابات را از دست داد، قرار ملاقات او به عنوان یک جایزه دلسوزی دیده شد

7. If it's any consolation to you, the weather here is also awful.
[ترجمه ترگمان]اگر برایت آرامش بخش باشد، آب و هوا هم وحشتناک است
[ترجمه گوگل]اگر هر گونه تسلی خاطر به شما، آب و هوا اینجا نیز افتضاح است

8. There is some consolation for fans because the team still stands a chance of winning the local championship.
[ترجمه ترگمان]برای هواداران کمی تسلای خاطر وجود دارد، زیرا این تیم هنوز شانس برنده شدن در مسابقات قهرمانی محلی را دارد
[ترجمه گوگل]برای طرفداران دلسوزی وجود دارد زیرا تیم هنوز شانس برنده شدن در مسابقات قهرمانی را دارد

9. When her mother died, she found consolation in her religious beliefs.
[ترجمه ترگمان]وقتی مادرش درگذشت، او در باورهای مذهبی خود تسلای خاطر پیدا کرد
[ترجمه گوگل]هنگامی که مادرش درگذشت، در اعتقادات مذهبی او دلسوزی پیدا کرد

10. Ten runners-up received a T-shirt as a consolation prize.
[ترجمه ترگمان]ده نفر از دوندگان یک تی شرت به عنوان جایزه consolation دریافت کردند
[ترجمه گوگل]ده بازیکن به عنوان جایزه تسلیمی تی شرت دریافت کرد

11. The next match will probably offer them the consolation of winning.
[ترجمه ترگمان]مسابقه بعدی احتمالا به آن ها کمک می کند تا برنده شوند
[ترجمه گوگل]بازی بعدی احتمالا به آنها تسلیت می دهد

12. He went to seek consolation in the local pub.
[ترجمه ترگمان]رفته رفته در میخانه جای تسلی پیدا کند
[ترجمه گوگل]او به دنبال تحسین در میخانه محلی بود

13. At least you weren't hurt-that's one consolation.
[ترجمه ترگمان]حداقل تو صدمه ندیدی - فقط یه تسلی بود
[ترجمه گوگل]حداقل شما صدمه ندیده اید - این یک تسلیم است

14. He had the consolation of knowing that he couldn't have done any better.
[ترجمه ترگمان]از این که می دانست نمی تواند کار بهتری انجام دهد، تسکین یافته بود
[ترجمه گوگل]او تسلی می دانست که نمی توانست بهتر عمل کند

Her son¨s letters were her sole consolation.

نامه‌های پسرش یگانه مایه‌ی دل‌خوشی او بود.


پیشنهاد کاربران

تسلی خاطر

همدردی


کلمات دیگر: