کلمه جو
صفحه اصلی

pinpoint


معنی : چیز کوچک، با دقت اشاره کردن به
معانی دیگر : (با دقت) معین کردن، مشخص کردن، باز نمودن، شناختن، برشناساندن، معلوم کردن، (دقیقا) هدفگیری کردن، خاطر نشان کردن، مورد تاکید قرار دادن، نقطه ی کوچک، ذره، مقدار کم، ریز، (بمباران و غیره) هدف دقیق، موشکافانه، ریزبین، ریزبینانه، (دقیقا) معلوم، تعیین شده، معین، (در اصل) روی نقشه جای هر محل را با فرو کردن سوزن مشخص کردن، نوک سوزن، سر سوزن

انگلیسی به فارسی

چیز کوچک، با دقت اشاره کردن به


دقیقا مشخص کن، چیز کوچک، با دقت اشاره کردن به


انگلیسی به انگلیسی

• tip of a pin, point of a pin; point, spot, dot
locate exactly; identify precisely, determine exactly
tiny, small; specific, precise
if you pinpoint something, you discover or explain exactly what it is.
if you pinpoint the position of something, you indicate its exact position.

مترادف و متضاد

چیز کوچک (اسم)
pinpoint, snippet

با دقت اشاره کردن به (فعل)
pinpoint

define, locate


Synonyms: determinate, diagnose, distinguish, finger, get a fix on, home in on, identify, place, recognize, spot


Antonyms: be ambiguous, lose


جملات نمونه

1. pinpoint bombardment
بمباران دقیق

2. pinpoint heavy bombs on the most vulnerable points
بمب های سنگین را روی آسیب پذیرترین نقاط هدف گیری کن.

3. pinpoint planning
برنامه ریزی مو به مو (دقیق)

4. pinpoint targets
هدف های دقیقا معین

5. a pinpoint of dust
یک ذره گرد و خاک

6. a pinpoint of light could be seen at the end of the tunnel
در انتهای تونل نور ضعیفی دیده می شد.

7. with pinpoint accuracy
با دقت موشکافانه

8. millions of pinpoint holes
میلیون ها سوراخ ریز

9. they try to pinpoint the causes of student suicides
آنان می کوشند علل خودکشی دانشجویان را دقیقا مشخص کنند.

10. this radar can pinpoint the position of an aircraft
این رادار می تواند جای هواپیما را دقیقا معلوم کند.

11. the pilot hit his pinpoint
خلبان (بمب را) به هدف زد.

12. there is not a pinpoint of difference between these two
یک سر سوزن فرق بین این دو وجود ندارد.

13. The missiles can hit targets with pinpoint accuracy.
[ترجمه ترگمان]موشک ها می توانند با دقت مشخص به اهداف حمله کنند
[ترجمه گوگل]موشک ها می توانند هدف را با دقت اشاره کنند

14. It's impossible to pinpoint a moment when it hit me that I was 'a success'.
[ترجمه ترگمان]غیر ممکن است که یک لحظه به من برخورد کند که من موفق شدم
[ترجمه گوگل]لحظه ای مشخص است که وقتی به من رسید که من یک موفقیت بودم، غیرممکن است

15. He was able to pinpoint on the map the site of the medieval village.
[ترجمه ترگمان]او قادر بود به نقشه دهکده قرون وسطایی اشاره کند
[ترجمه گوگل]او توانست نقشه روستای قرون وسطی را به نقشه دقیق نشان دهد

16. They need to pinpoint exactly what skills are necessary.
[ترجمه ترگمان]آن ها باید دقیقا مشخص کنند که چه مهارت هایی نیاز است
[ترجمه گوگل]آنها باید دقیقا مشخص کنید که چه مهارت هایی لازم است

17. The new assessment system could pinpoint areas for improvement within the company.
[ترجمه ترگمان]سیستم ارزیابی جدید می تواند مناطقی را برای بهبود در شرکت تعیین کند
[ترجمه گوگل]سیستم ارزیابی جدید می تواند مناطق را برای بهبود در درون شرکت مشخص کند

This radar can pinpoint the position of an aircraft.

این رادار می‌تواند جای هواپیما را دقیقاً معلوم کند.


They try to pinpoint the causes of student suicides.

آنان می‌کوشند علل خودکشی دانشجویان را دقیقاً مشخص کنند.


Bombers pinpointed oil refineries.

بمب‌افکن‌ها پالایشگاه‌های نفت را هدف‌گیری کردند.


Pinpoint heavy bombs on the most vulnerable points.

بمب‌های سنگین را روی آسیب‌پذیرترین نقاط هدف‌گیری کن.


He pinpointed some of the important facts.

او برخی از نکات مهم را خاطر نشان کرد.


millions of pinpoint holes

میلیون‌ها سوراخ ریز


a pinpoint of dust

یک ذره گرد و خاک


A pinpoint of light could be seen at the end of the tunnel.

در انتهای تونل نور ضعیفی دیده می‌شد.


There is not a pinpoint of difference between these two.

یک سر سوزن فرق بین این دو وجود ندارد.


The pilot hit his pinpoint.

خلبان (بمب را) به هدف زد.


with pinpoint accuracy

با دقت موشکافانه


pinpoint targets

هدف‌های دقیقاً معین


pinpoint bombardment

بمباران دقیق


pinpoint planning

برنامه‌ریزی مو‌به‌مو (دقیق)


پیشنهاد کاربران

سر سوزن از هر چیزی

به طور دقیق چیزی را تعریف کردن discover or explain exactly what sth is

( با دقت ) معین کردن

با دقت بسیار بالا

موقعیت یابی کردن

فعل : موقعیت یابی
اسم : هدف

نقطه نظر

مشخص کردن


فعل:
به طور دقیق چیزی را ( تعریف کردن/پیداکردن / نشان دادن/مشخص کردن )
اسم:
سر سوزن
with pinpoint accuracy
با دقت بسیار بالا


اشاره ریز بینانه، اشاره ریز

scrutinize

pinpoint ( علوم نظامی )
واژه مصوب: نقطۀ دقیق
تعریف: نقطه ای بر روی زمین که دقیقاً شناسایی شده و هدف بسیار کوچکی را نشان می دهد


کلمات دیگر: