کلمه جو
صفحه اصلی

plight


معنی : گرفتاری، موقعیت، مخمصه، متعهد شدن، تعهد دادن
معانی دیگر : فلاکت، بدبختی، بلیه، وضع بد، عهد کردن، قول دادن، تعهد کردن، (قدیمی) عهد، پیمان، مخمص‹ه

انگلیسی به فارسی

متعهد شدن، تعهد دادن، گرفتاری، مخمصه


بدبختی، گرفتاری، مخمصه، موقعیت، متعهد شدن، تعهد دادن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: a state or situation, esp. an unhappy or unlucky one; predicament.
مترادف: bind, dilemma, predicament
مشابه: corner, crisis, difficulty, fix, hot water, impasse, jam, mess, pickle, picture, pinch, scrape, spot, strait

- He had little sympathy for the plight of the poor.
[ترجمه زهره] او نسبت به گرفتاری فقرا کمی احساس هم دردی داشت.
[ترجمه ترگمان] نسبت به وضع فقرا احساس همدردی می کرد
[ترجمه گوگل] او همسو با بدبختی فقرا بود
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: plights, plighting, plighted
(1) تعریف: to promise (one's faith) in engagement or marriage.
مترادف: engage
مشابه: affiance, betroth

(2) تعریف: to bind by asking for a solemn promise, esp. a pledge of marriage.
مترادف: pledge
مشابه: betroth, bind, obligate, swear, wed

(3) تعریف: to give as a guarantee of some promise or outcome; pledge.
مترادف: pledge, vow
مشابه: commit, promise, swear

• misfortune, trouble; complication, entanglement
engage, pledge to marry; promise, make an obligation
someone's plight is the difficult or dangerous situation that they are in; a formal word.

مترادف و متضاد

گرفتاری (اسم)
scrape, ado, involvement, plight, entanglement, captivity, hitch, assurance, constraint, mire, drawing, snarl, encumbrance, nodus, tanglement

موقعیت (اسم)
post, site, place, spot, situation, status, position, plight, setting, ball game, location, circumstances, station, locality, state of affairs, status quo

مخمصه (اسم)
plight, difficulty, predicament

متعهد شدن (فعل)
promise, gage, plight, undertake, pledge, oblige, engage oneself

تعهد دادن (فعل)
plight

dilemma, difficulty; situation


Synonyms: bad news, circumstances, condition, corner, double trouble, extremity, fix, hole, impasse, jam, perplexity, pickle, pinch, predicament, quandary, scrape, spot, state, straits, tight situation, trouble


Antonyms: blessing, boon, good fortune


جملات نمونه

1. plight one's troth
1- (در اصل) عهد کردن،قول دادن 2- نامزدکردن (برای زناشویی)،قول ازدواج دادن

2. the plight of the homeless
بدبختی بی خانمان ها

3. inflation was responsible for the country's economic plight
تورم موجب خرابی وضع اقتصادی کشور بود.

4. In his speech, he dwelt on the plight of the sick and the hungry.
[ترجمه ترگمان]در گفتار او با وضع بیماران و گرسنگی زندگی می کرد
[ترجمه گوگل]در سخنرانی او، اوضاع بیمار و گرسنه را در بر گرفت

5. The plight of starving people is too awful to think about.
[ترجمه ترگمان]وضع اسفناک مردم گرسنه آن قدر وحشتناک است که بتوان به آن فکر کرد
[ترجمه گوگل]وضعیت دچار گرسنگی بیش از حد به فکر کردن است

6. The crew were in a sorry plight by the time they reached shore.
[ترجمه ترگمان]وقتی به ساحل رسیدند جاشو ان در حال وضع اسفناکی بودند
[ترجمه گوگل]خدمه تا زمانی که به ساحل رسیدند، به سختی گرسنه بودند

7. The plight of the refugees arouses our compassion.
[ترجمه ترگمان]گرفتاری آوارگان دلسوزی ما را برانگیخته است
[ترجمه گوگل]وضعیت پناهندگان موجب شفقت ماست

8. Her plight has touched the hearts of people around the world.
[ترجمه ترگمان]گرفتاری او قلب مردم سراسر جهان را لمس کرده است
[ترجمه گوگل]وضعیت او دلهای مردم جهان را لمس کرده است

9. The woman's plight engaged our sympathy.
[ترجمه ترگمان]حال آن زن همدردی ما را به خود جلب کرده بود
[ترجمه گوگل]وضعیت بد زنان همدردی ما را به ما تحمیل کرد

10. The African elephant is in a desperate plight.
[ترجمه ترگمان]فیل آفریقایی در وضعیت فلاکت باری قرار دارد
[ترجمه گوگل]فیل آفریقایی در وضعیت سختی قرار دارد

11. The book follows the plight of an orphaned Irish girl who marries into New York society.
[ترجمه ترگمان]این کتاب شامل وضع یک دختر ایرلندی یتیم است که با جامعه نیویورک ازدواج می کند
[ترجمه گوگل]این کتاب وضعیت بدبختی یک دختر ایرلندی یتیم را که به جامعه نیویورک ازدواج می کند، پی می گیرد

12. The country's economic plight is strangling its scientific institutions.
[ترجمه ترگمان]مشکلات اقتصادی این کشور در حال خفه کردن موسسات علمی آن است
[ترجمه گوگل]وضعیت اقتصادی کشور محاصره موسسات علمی آن است

13. The plight of the Asian economy is forcing businesses to downsize.
[ترجمه ترگمان]مشکلات اقتصاد آسیای میانه، تجار را مجبور کرده است تا اندازه خود را کاهش دهند
[ترجمه گوگل]وضعیت اقتصادی آسیا باعث می شود تا کسب و کارها در حال کاهش اند

14. We were deeply moved by her plight.
[ترجمه ترگمان]ما به شدت تحت تاثیر او قرار گرفتیم
[ترجمه گوگل]ما عمیقا تحت تأثیر او قرار گرفتیم

15. What is the cure for the plight of the homeless?
[ترجمه ترگمان]درمان برای وضع اسفناک بی خانمان ها چیست؟
[ترجمه گوگل]درمان درد و رنج بی خانمان چیست؟

16. The plight of the refugees really wrung my heart.
[ترجمه ترگمان]وضع پناهندگان واقعا قلبم را به هم فشرد
[ترجمه گوگل]وضعیت پناهندگان واقعا قلب من را بر هم زد

the plight of the homeless

بدبختی بی‌خانمان‌ها


اصطلاحات

plight one's troth

1- (در اصل) عهد کردن، قول دادن 2- نامزدکردن (برای زناشویی)، قول ازدواج دادن


پیشنهاد کاربران

وضعیت بغرنج ( معمولا با of همراه است. )

مخمصه،
گرفتاری،
وضع بد،
فلاکت

A ) We were deeply moved by her plight
۱ ) ما سخت تحت تاثیر قرار گرفتیم/ناراحت شدیم از مخمصه ای که اون توش افتاده بود
۲ ) ما سخت تحت تاثیر قرار گرفتیم/ناراحت شدیم بخاطر اوضاع و احوال بد او خانم
B ) Our aim is to draw attention to the plight of these children

وضع اسفناک


کلمات دیگر: