کلمه جو
صفحه اصلی

protagonist


معنی : سر دسته، پیشقدم، پیش کسوت، بازیگر عمده
معانی دیگر : سردمدار، هوادار، هواخواه، (شعر یا نمایشنامه یا داستان) شخصیت اصلی، قهرمان (در برابر: پاد قهرمان یا دشمن antagonist)

انگلیسی به فارسی

بازیگر عمده، پیشقدم، پیش کسوت، سردسته


شخصیت اصلی، پیش کسوت، بازیگر عمده، سر دسته، پیشقدم


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: the leading character in a literary work.

- At this point in the play, the protagonist realizes what he must do to overcome his foe.
[ترجمه A.A] در این نقطه از بازی شخصیت اصلی متوجه میشود باید چکار کند که بر حریفش غلبه کند
[ترجمه ترگمان] در این مرحله از بازی، شخصیت درک می کند که باید چه کاری برای غلبه بر دشمن انجام دهد
[ترجمه گوگل] در این نقطه در این بازی، شخصیت اصلی متوجه می شود که چه باید بکند تا غرور خود را غلبه کند

• main character in a literary work; hero or heroine in a literary work; proponent of a particular cause, advocate
a protagonist in a play, novel, or event is one of the main people in it; a formal word.
a protagonist of an idea or movement is a supporter of it; a formal word.

مترادف و متضاد

سر دسته (اسم)
chief, leader, marshal, chieftain, ringleader, protagonist, head of gang

پیشقدم (اسم)
leader, pioneer, protagonist, van, pacemaker

پیش کسوت (اسم)
protagonist, ringmaster

بازیگر عمده (اسم)
protagonist

person who takes the lead; central figure of narrative


Synonyms: advocate, central character, champion, combatant, exemplar, exponent, hero, idol, lead, lead character, leader, mainstay, prime mover, principal, standard-bearer, warrior


Antonyms: antagonist


جملات نمونه

1. Life is like a theatre. Everyone is the protagonist of its own drama.
[ترجمه A.A] زندگی شبیه یک تاتر است هرکس بازیگر اصلی رویاهای خود است
[ترجمه ترگمان]زندگی مثل یک تئاتر است همه بازیگر اصلی داستان خود هستند
[ترجمه گوگل]زندگی مثل یک تئاتر است هر کس شخصیت اصلی داستان است

2. She was herself a vehement protagonist of sexual equality.
[ترجمه A.A] او خودش یک هوادار دو آتشه برابری حقوق زن و مرد بود
[ترجمه ترگمان]اون خودش یه شخصیت اصلی از برابری جنسی بود
[ترجمه گوگل]او خودش شخصیتی پر از برابری جنسی بود

3. The writer characterized the protagonist in his latest novel as lazy and selfish.
[ترجمه ترگمان]نویسنده شخصیت اصلی خود را در آخرین رمان خود به عنوان تنبل و خودخواهانه توصیف کرد
[ترجمه گوگل]نوازنده در آخرین رمان خود را به عنوان تنبل و خودخواه توصیف کرد

4. The protagonist of Alfredo also represents virtue and vice combined in a single protagonist.
[ترجمه ترگمان]شخصیت آلفردو معرف پاکدامنی و فساد است که در یک شخصیت واحد ترکیب می شود
[ترجمه گوگل]شخصیت اصلی آلفردو همچنین فضیلت و عقل را در یک شخصیت واحد ترکیب می کند

5. Sibylle Alexander describes her experience as a protagonist in this story with grace and eloquence.
[ترجمه ترگمان]Sibylle الکساندر تجربه خود را به عنوان یک شخصیت در این داستان با وقار و فصاحت توصیف می کند
[ترجمه گوگل]سیبیل الکساندر تجربه خود را به عنوان یک قهرمان در این داستان با فضیلت و فصاحت توصیف می کند

6. Trying to checkmate a protagonist into immobility-or nonexistence-will not promote a peaceful settlement.
[ترجمه ترگمان]تلاش برای مات کردن یک شخصیت در حالت عدم وجود - یا عدم وجود - باعث ایجاد سازش صلح آمیز نخواهد شد
[ترجمه گوگل]سعی کنید شخصیت اصلی را به حرکت غیرمستقیم یا عدم وجود آن تحریک کنید، یک حل و فصل صلح آمیز را ارتقا نخواهید داد

7. The protagonist makes efforts to salvage his crumbling psyche by identifying with the languages of authority.
[ترجمه ترگمان]شخصیت تلاش می کند تا با شناسایی زبان قدرت، روح crumbling را نجات دهد
[ترجمه گوگل]شخصیت اصلی تلاش می کند تا روح خود را از بین ببرد با شناسایی با زبان های قدرت

8. Like the protagonist in Out, Larry interprets his own identity through the discourses that organize his experience.
[ترجمه ترگمان]همانند شخصیت در بیرون، لری هویت خود را از طریق گفتمان ها که تجربه خود را سازماندهی می کند تفسیر می کند
[ترجمه گوگل]لری، مانند شخصیت اصلی در خارج، هویت خود را از طریق گفتمانهایی که تجربه او را سازماندهی می کند، تفسیر می کند

9. The gay protagonist gets shot in the end.
[ترجمه ترگمان]شخصیت همجنس گرا در پایان عکس گرفته می شود
[ترجمه گوگل]شخصیت همجنسگرا در پایان به ضرب گلوله کشته می شود

10. The protagonist is totally absorbed in watching the ethereal mechanism come to rest.
[ترجمه ترگمان]شخصیت کاملا مجذوب تماشای مکانیسم اثیری است
[ترجمه گوگل]شخصیت اصلی در تماشای مکانیزم اتریتی برای استراحت جذب می شود

11. Camus sets up a distance from his protagonist develop an existentialist understanding of reality in a concrete, particular situation.
[ترجمه ترگمان]کامو فاصله زیادی از شخصیت خود را با درک درک اگزیستانسیالیسم واقعی از واقعیت در یک موقعیت دقیق و مشخص، آغاز می کند
[ترجمه گوگل]کامو دور از شخصیت اصلی خود را ایجاد یک درک اگزیستانسیالیستی از واقعیت در یک وضعیت خاص و خاص است

12. He was therefore a protagonist in both main developments within analytic philosophy in the mid-twentieth century.
[ترجمه ترگمان]در نتیجه او شخصیت اصلی در هر دو پیشرفت اصلی در فلسفه تحلیلی در اواسط قرن بیستم بود
[ترجمه گوگل]بنابراین او در طول دو تحول اصلی در فلسفه تحلیلی در اواسط قرن بیستم نقش اصلی داشت

13. Durkheim is perhaps the key protagonist of this dominant theme of profound social change.
[ترجمه ترگمان]Durkheim شاید شخصیت اصلی این موضوع اصلی تغییر اجتماعی عمیق باشد
[ترجمه گوگل]دورکیم شاید شخصیت اصلی این موضوع غالب تغییرات اجتماعی عمیق باشد

14. The symbolical setting focusing on the protagonist Amiyou reflects the writer's thought of the real world and the ideal world, implying of the writer's longing for human tenderness.
[ترجمه ترگمان]موقعیت نمادین که بر شخصیت اصلی تمرکز دارد، منعکس کننده تفکر نویسنده در دنیای واقعی و دنیای ایده آل است، که دلالت بر اشتیاق نویسنده برای مهربانی انسان دارد
[ترجمه گوگل]محیط نمادین که بر شخصیت اصلی Amiyou تمرکز دارد، اندیشه نویسنده از دنیای واقعی و جهان ایده آل را نشان می دهد، که مستلزم تمایل نویسنده به حساسیت انسان است

15. In a literary work in which the protagonist meets an unhappy or disastrous end.
[ترجمه ترگمان]در یک کار ادبی که در آن شخصیت به بن بست یا مصیبت باری برخورد می کند
[ترجمه گوگل]در یک اثر ادبی که در آن شخصیت اصلی به پایان نرسید یا فاجعه آمیز است

one of the protagonists of the Anglo-American alliance

یکی از سردمداران اتحاد امریکا و انگلیس


پیشنهاد کاربران

قهرمان داستان/نقش اول داستان

چایشگر

نقش اول فیلم. نقش اصلی

hero
heroine: is called to female hero


noun
[count]
1 : the main character in a novel, play, movie, etc.
2 : an important person who is involved in a competition, conflict, or cause
She was a leading protagonist in the civil rights movement.
Other forms: plural - nists


Justin i want you to be the protagonist of my novel
بازیگر اصلی رمان ، فیلم و . . .


کلمات دیگر: