کلمه جو
صفحه اصلی

prohibit


معنی : ممنوع ساختن، منع کردن، تحریم کردن، اجازه ندادن، ممانعت کردن
معانی دیگر : ممنوع کردن، قدغن کردن، نهی کردن، بازمان کردن، بژکم کردن، جلوگیری کردن، ممانعت به عمل آوردن، مانع شدن، باز داری کردن

انگلیسی به فارسی

منع کردن، ممنوع کردن، تحریم کردن، نهی


ممنوع کرده است، ممنوع ساختن، منع کردن، ممانعت کردن، اجازه ندادن، تحریم کردن


انگلیسی به انگلیسی

• outlaw, forbid by law; interdict, enjoin, ban; prevent, hinder
if someone prohibits something, they forbid it or make it illegal.

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: prohibits, prohibiting, prohibited
مشتقات: prohibited (adj.)
(1) تعریف: to forbid (an action) by authority.
مترادف: disallow, forbid, interdict, outlaw, proscribe
متضاد: allow, authorize, legalize, permit
مشابه: ban, enjoin, inhibit, preclude, taboo, veto

- New York State law prohibits operating a vehicle without shoes.
[ترجمه ترگمان] قانون ایالتی نیویورک، راه اندازی یک وسیله نقلیه بدون کفش را ممنوع کرده است
[ترجمه گوگل] قانون ایالتی نیویورک کارکرد وسیله نقلیه بدون کفش را ممنوع کرده است
- Swimming is prohibited outside designated areas in the park.
[ترجمه ترگمان] شنا کردن در خارج از مناطق تعیین شده در پارک ممنوع است
[ترجمه گوگل] شنا در خارج از مناطق تعیین شده در پارک ممنوع است

(2) تعریف: to forbid (a person) from taking a particular action.
مترادف: inhibit
متضاد: allow, authorize, permit
مشابه: ban, bar, forbid, prevent, stay

- Her mother tried to prohibit her from seeing her father after he left the family.
[ترجمه ترگمان] مادرش سعی کرد او را از دیدن پدرش بعد از رفتن از خانواده اش منع کند
[ترجمه گوگل] مادرش سعی کرد از دیدن پدرش پس از اینکه خانواده اش را ترک کرد را منع کرد

(3) تعریف: to render impossible; prevent.
مترادف: foil, forbid, hinder, inhibit, prevent, stop
متضاد: allow, enable, permit
مشابه: arrest, block, check, frustrate, halt, hamper, impede, obstruct, obviate, preclude, stay

- Icy roads prohibited further travel.
[ترجمه ترگمان] جاده های یخی سفر بیشتری را ممنوع کردند
[ترجمه گوگل] جاده های یخی سفرهای بیشتری را ممنوع کرده است

دیکشنری تخصصی

[حقوق] منع کردن، تحریم کردن، نهی کردن، قدغن کردن

مترادف و متضاد

ممنوع ساختن (فعل)
ban, forbid, prohibit

منع کردن (فعل)
ban, forbid, prevent, check, hinder, prohibit, withhold, inhibit, forfend

تحریم کردن (فعل)
ban, prohibit, boycott, blackball, lock out, proscribe

اجازه ندادن (فعل)
ban, forbid, interdict, prohibit

ممانعت کردن (فعل)
curb, forbid, interdict, prevent, check, prohibit, impede

make impossible; stop


Synonyms: ban, block, bottle up, box in, bring to screeching halt, constrain, cool, cork, debar, disallow, enjoin, forbid, forfend, freeze, gridlock, halt, hamper, hang up, hinder, hold up, impede, inhibit, interdict, jam up, keep lid on, kill, lock up, nix, obstruct, outlaw, pass on, preclude, prevent, proscribe, put a lock on, put a stopper in, put chill on, put down, put half nelson on, restrain, restrict, rule out, shut out, spike, stymie, taboo, throw cold water on, tie up, veto, zing


Antonyms: allow, favor, permit, push


جملات نمونه

1. Elvin's manager prohibited him from appearing on television.
مدیرِ "الوین" از حضورِ او در تلویزیون ممانعت کرد

2. Many homeowners prohibit others from walking on their property.
بسیاری از مالکین از قدم زدن در ملکشان جلوگیری می کنند

3. The law prohibits the use of guns to settle a conflict.
قانون، استفاده از اسلحه را برای فرو نشاندن اختلاف قدغن می کند

4. Prohibit the sale of alcoholic beverages.
[ترجمه ترگمان]فروش نوشیدنی های الکلی را کاهش دهید
[ترجمه گوگل]فروش نوشیدنی های الکلی را ممنوع کنید

5. The government decided to prohibit the import of toxic waste.
[ترجمه ترگمان]دولت تصمیم گرفته است که واردات مواد زائد سمی را ممنوع کند
[ترجمه گوگل]دولت تصمیم گرفت واردات زباله های سمی را ممنوع کند

6. The very restrict regulations effectively prohibit the entry of soil or plants grown in soil into the country.
[ترجمه ترگمان]مقررات بسیار محدود، ورود خاک یا گیاهان کشت شده در خاک کشور را به طور موثر ممنوع می سازد
[ترجمه گوگل]مقررات بسیار محدود به طور موثر وارد شدن خاک یا گیاهانی که در خاک به خاک وارد شده اند را ممنوع می کند

7. The legislature passed a law to prohibit the dumping of nuclear waste.
[ترجمه ترگمان]مجلس قانون گذاری قانونی را تصویب کرد تا ممنوعیت زباله هسته ای را ممنوع کند
[ترجمه گوگل]مجلس قانون گذار یک قانون را برای ممنوعیت تخلیه زباله های هسته ای تصویب کرد

8. Only Mississippi, North Carolina, and Texas specifically prohibit collective bargaining for public school employees.
[ترجمه ترگمان]تنها می سی سی پی، کارولینای شمالی، و تگزاس به طور خاص چانه زنی جمعی برای کارمندان مدارس دولتی را ممنوع کرده اند
[ترجمه گوگل]فقط می سی سی پی، کارولینای شمالی و تگزاس به طور خاص قراردادهای جمعی را برای کارکنان مدرسه عمومی ممنوع می کند

9. Incongruities prohibit constructing a unified picture of anything we could call Orphism.
[ترجمه ترگمان]incongruities ساخت یک تصویر واحد از هر چیزی که ما می توانیم آن را Orphism بنامیم را منع می کند
[ترجمه گوگل]عدم انطباق ممنوع ساخت یک تصویر متحد از هر چیزی که ما می توانیم Orphism تماس بگیرید

10. Encrypted discs will now prohibit pristine copies to videotape.
[ترجمه ترگمان]اکنون دیسک های رمزنگاری شده نسخه های اولیه را به نوار ویدئویی ممنوع خواهند کرد
[ترجمه گوگل]دیسک های رمزگذاری شده در حال حاضر کپی های ناپیوسته به فیلم را ممنوع می کند

11. He has revised regulations to prohibit discrimination against gays serving in federal government.
[ترجمه ترگمان]او مقررات اصلاح شده را برای منع تبعیض علیه همجنس گرایان که در دولت فدرال خدمت می کنند، انجام داده است
[ترجمه گوگل]او مقرراتی را برای ممنوعیت تبعیض علیه همجنسگرایان در دولت فدرال تجدید نظر کرده است

12. A number of the Take-over Panel rules prohibit trading on the basis of inside information.
[ترجمه ترگمان]تعدادی از قوانین Take منصفه، تجارت را براساس اطلاعات داخلی ممنوع کرده اند
[ترجمه گوگل]تعدادی از قوانین پنل Take-over Panel تجارت را براساس اطلاعات داخلی ممنوع می کند

13. The previous proposal to prohibit vehicles using the southern junction has been discontinued.
[ترجمه ترگمان]پیشنهاد قبلی ممنوعیت استفاده از وسایل نقلیه با استفاده از اتصال جنوبی متوقف شده است
[ترجمه گوگل]پیشنهاد قبلی مبنی بر ممنوعیت استفاده از وسایل نقلیه با استفاده از اتصال جنوب قطع شده است

14. The tax laws prohibit you from trying to recover from your employees taxes that you were required to pay on their behalf.
[ترجمه ترگمان]قوانین مالیاتی شما را از تلاش برای بازیابی مالیات از کارمندان تان منع می کند که باید از طرف آن ها پرداخت کنید
[ترجمه گوگل]قوانین مالیاتی شما را از تلاش برای بهبود مالیات کارکنان خود که شما از طرف آنها تقاضای پرداخت می کنید، ممنوع می کند

15. Some countries, though, prohibit certain firms from selling shares to foreigners.
[ترجمه ترگمان]با این وجود، برخی از کشورها شرکت های ویژه ای را از فروش سهام به خارجی ها منع می کنند
[ترجمه گوگل]با این وجود برخی از کشورها، ممنوعیت برخی از شرکت ها را از فروش سهام به خارجی ها ممنوع می کنند

16. Y., this week introduced a resolution to prohibit the use of federal funds for educational programs based on its use.
[ترجمه ترگمان]Y, این هفته لایحه ای را برای منع استفاده از بودجه های فدرال برای برنامه های آموزشی براساس استفاده از آن، مطرح کرد
[ترجمه گوگل]Y, این هفته یک قطعنامه را برای ممنوعیت استفاده از بودجه فدرال برای برنامه های آموزشی بر اساس استفاده از آن معرفی کرد

17. Some of these rules prohibit the misuse of inside information.
[ترجمه ترگمان]برخی از این قوانین سو استفاده از اطلاعات را ممنوع می کنند
[ترجمه گوگل]برخی از این قوانین سوء استفاده از اطلاعات داخلی را ممنوع می کند

Smoking is prohibited.

سیگار کشیدن ممنوع است.


Parking is prohibited.

پارک کردن (در اینجا) ممنوع است.


People are prohibited from gathering in streets.

مردم حق ندارند در خیابان‌ها اجتماع کنند.


Lack of money prohibits the completion of the project.

فقدان پول مانع اتمام طرح است.


پیشنهاد کاربران

ممنوع کردن

formally forbid ( something ) by law, rule, or other authority. ممنوع کردن رسمی چیزی براساس قانون و فرمان ( حکم ) و سایر اختیارات ( منابع ) .
all ivory trafficking between nations is prohibited" هرگونه قاچاق عاج بین الملل ممنوع میباشد.

synonyms: forbid, ban, bar, interdict, veto, proscribe, make illegal, place an embargo on, embargo, disallow, outlaw; taboo; enjoin, restrain
"a law to prohibit the dumping of nuclear waste at sea "قانون برای ممنوعیت دفع زباله های هسته ای در دریا.
forbidden, banned, not allowed, not permitted, illegal, illicit, against the law, barred, vetoed, proscribed, embargoed, disallowed, outlawed, contraband;
taboo;
non licet;
verboten;
haram;
tapu;
informalno go
"smoking is prohibited in many public places in Britain "سیگار کشیدن در بسیاری از مکان های عمومی در بریتانیا ممنوع است.
رسما کسی را از انجام کاری ممنوع می کند.
"او از کارگردان شدن منع شد ""he is prohibited from becoming a director"
عمل یا وضعیت را توسط چیزی غیر ممکن ساختن ؛ جلوگیری کردن.
"توافقنامه بودجه هر گونه کاهش مالیات را ممنوع کرد ""the budget agreement had prohibited any tax cuts"

synonyms: prevent, stop, rule out, preclude, make impossible, hinder, impede, hamper, obstruct, restrict, constrain
"his old age and illness prohibited him from attending"
سن و بیماری اش مانع حضورش شد .

محدود کردن

سلب اختیار کردن

ممنوع کردن
ممنوع شده

forbid

قدغن کردن


کلمات دیگر: