کلمه جو
صفحه اصلی

voluntary


معنی : اختیاری، ارادی، داوطلبانه، به خواست
معانی دیگر : داوخواهانه، خواستارمندانه، عمدی، خودخواسته، کامکی، تعمدی، مختار، گزنیا، آزادکام، انجام شده توسط داوطلبان، خیریه، غیرانتفاعی

انگلیسی به فارسی

ارادی، اختیاری، داوطلبانه، به خواست


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: voluntarily (adv.)
(1) تعریف: arising from or made of free will or choice.
مترادف: freewill
متضاد: forced, involuntary, obligatory, unconscious
مشابه: discretionary, elective, optional, spontaneous, unsolicited, willing

- His decision to leave the company was purely voluntary.
[ترجمه erfan] تصمیم او بابت جدایی از شرکت کاملا داوطلبانه بود
[ترجمه ترگمان] تصمیم او برای ترک شرکت کاملا داوطلبانه بود
[ترجمه گوگل] تصمیم او برای ترک این شرکت صرفا داوطلبانه بود

(2) تعریف: depending on or carried out by persons working without pay.
مترادف: volunteer
متضاد: paid

- Ours is a voluntary service organization.
[ترجمه ترگمان] خدمات ما یک سازمان خدمات داوطلبانه است
[ترجمه گوگل] ما یک سازمان خدمات داوطلبانه هستیم

(3) تعریف: under the control of one's will.
متضاد: involuntary

- You can contract and relax your voluntary muscles.
[ترجمه ترگمان] شما می توانید منقبض شوید و ماهیچه های داوطلبانه خود را شل کنید
[ترجمه گوگل] شما می توانید عضلات داوطلبانه خود را متوقف کنید و آرام کنید

(4) تعریف: in law, intentional; deliberate.
مترادف: deliberate, intended, intentional, purposeful, willful
متضاد: involuntary

- voluntary manslaughter
[ترجمه ترگمان] قتل غیر عمد
[ترجمه گوگل] کشتار داوطلبانه

• improvised piece of organ music played throughout a religious service; short piece of music which introduces a longer composition; volunteer
done by free choice; unpaid; having free will; functioning with the help of volunteers, supported by donations; intentional, deliberate (law)
voluntary describes actions that you choose to do, rather than have been forced to do.
voluntary work is done by people who are not paid for it.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] ارادی، اختیاری، عمدی، داوطلبانه

مترادف و متضاد

willing


اختیاری (صفت)
free, optional, arbitrary, voluntary, freewill

ارادی (صفت)
voluntary, autonomic

داوطلبانه (صفت)
voluntary

به خواست (صفت)
voluntary

Synonyms: autonomous, chosen, deliberate, designful, discretional, elected, free, freely, free-willed, gratuitous, honorary, independent, intended, intentional, opted, optional, spontaneous, unasked, unbidden, uncompelled, unconstrained, unforced, unpaid, unprescribed, volitional, volunteer, willed, willful, wished, witting


Antonyms: forced, involuntary, obligatory, unwilling


جملات نمونه

1. voluntary action
عمل ارادی

2. voluntary churches
کلیساهایی که مخارج آنها داوطلبانه تامین می شود.

3. voluntary manslaughter
قتل عمد

4. voluntary muscles
عضلات ارادی

5. voluntary work to help refugees
کار داوطلبانه برای کمک به پناهندگان

6. on a voluntary basis
داوطلبانه

7. man is a voluntary agent
انسان عاملی است مختار.

8. The agency is voluntary and not run for profit.
[ترجمه ترگمان]این نهاد داوطلبانه است و برای سود اقدام نمی کند
[ترجمه گوگل]این آژانس داوطلبانه است و برای سود عملی نمی شود

9. The organization depended heavily on voluntary help.
[ترجمه ترگمان]سازمان به شدت متکی به کمک داوطلبانه است
[ترجمه گوگل]این سازمان به شدت به کمک داوطلبانه بستگی دارد

10. Voluntary redundancies and natural wastage will cut staff numbers to the required level.
[ترجمه ترگمان]افزونگی داوطلبانه و ضایعات طبیعی تعداد پرسنل را به سطح مورد نیاز کاهش می دهد
[ترجمه گوگل]هدررفت داوطلبانه و تلفات طبیعی باعث کاهش تعداد کارکنان به سطح مورد نیاز می شود

11. She is a voluntary worker at the hospital.
[ترجمه ترگمان]او یک فعال داوطلبانه در بیمارستان است
[ترجمه گوگل]او کارمند داوطلبانه در بیمارستان است

12. They chose to take voluntary redundancy.
[ترجمه ترگمان]آن ها تصمیم گرفتند که افزونگی داوطلبانه را انتخاب کنند
[ترجمه گوگل]آنها تصمیم گرفتند که کار اضافی داوطلبانه انجام دهند

13. Most of these specialized schools are provided by voluntary organizations.
[ترجمه ترگمان]بیشتر این مدارس تخصصی توسط سازمان های داوطلبانه ارایه می شوند
[ترجمه گوگل]اکثر این مدارس تخصصی توسط سازمان های داوطلبانه ارائه می شوند

14. She does a lot of voluntary work for the Red Cross.
[ترجمه ترگمان]او کاره ای داوطلبانه زیادی برای صلیب سرخ انجام می دهد
[ترجمه گوگل]او کارهای داوطلبانه ای برای صلیب سرخ انجام می دهد

15. Voluntary work was particularly important in view of the fact that women were often forced to give up paid work on marriage.
[ترجمه ترگمان]کار داوطلبانه به ویژه برای این واقعیت مهم بود که زنان اغلب مجبور به ترک کار در رابطه با ازدواج می شدند
[ترجمه گوگل]کار داوطلبانه به ویژه در این حقیقت مهم بود که زنان اغلب مجبور به ترک کار مزد در ازدواج هستند

16. We depend solely upon our voluntary helpers.
[ترجمه ترگمان]ما فقط به دستیاران voluntary خود وابسته هستیم
[ترجمه گوگل]ما صرفا براساس راهنماهای داوطلبانه ما بستگی دارد

voluntary work to help refugees

کار داوطلبانه برای کمک به پناهندگان


voluntary manslaughter

قتل عمد


voluntary action

عمل ارادی


voluntary muscles

عضلات ارادی


Man is a voluntary agent.

انسان عاملی است مختار.


Voluntary churches.

کلیساهایی که مخارج آن‌ها داوطلبانه تأمین می‌شود.


پیشنهاد کاربران

ارادی

خودخواست ، خودخواسته

خود ارادی ، خود اراده ای

اختیاری، عمدی

در حقوق : ارادی
voluntary conduct : رفتار ارادی

Voluntary muscle : ماهیچه ارادی

رضایتمندانه

داوطلبانه

arbitrary


کلمات دیگر: